داستان کوتاه

دلم تنگه آخه نبودنت لهم کرده

4.8
(22)

با تو ام ای از دست رفته… هر کجا باشم غمت هست کاش روز رفتنت تو
گریه چشمم را نمی بست🖤

غمگینانه ترین ترانه باران را
زمانی خواهید شنید
که در دل غم
از دست دادن عزیزان را داشته باشید
و این بار را به دوش بکشید،
شب‌ها به خوابتان می‌آیند
و وقتی بیدار می‌شوید
توانایی لمس صورتشان را ندارید!🖤

روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت، لحظه ها طی شد و مرد!
و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید.
مثل آن روز که می آمدی از دور … دریغ!
دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید …🖤

باورم نیست که دیگر نشـنوم آوای تو
یــا نبـینم روی مـاه و قامت رعـنـای تو
سالها سنگ صبورم بودی و هم صحبتم
بی تو رنگ یأس دارد منزل و مأوای تو😔🖤

یادُ خاطرات تُ ﺷﺐ ﻫﺎ ،
ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ و بهانه ی تو را میگیرد
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯾﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ …🖤

دلتنگ شده ام..
نمیدانم !
شاید براۍ تو پدر
یا شاید براۍ دیروزهایی ڪه باتو
گذشت.
من از ایـنجا..
صدایت میـڪنم !
تو از آنــــــجا بغلم ڪن!
دلــــم خیلی واست تنگ شده🖤

دلتنگی
نام
دیگر
زمستان است
وقتی باران هایش
مدام نبودنت را
در کوچه ها می بارند
تو نیستی و
همه ی ابر های دنیا
در چشم های من
زندگی می کنند پدر….!🖤

پدر به خواب هایم…
یه شب بخیر بدهکاری!!

به گونه هایم
یک بوسه!!

به شانه هایم
یک آغوش!!

سرجمع حسابمان میشود
««بودنت»»…کاش بودی🖤

بابای خوبم!!!
اجازه بده،اشک هایم را پنهان نکنم تا گواه دل شکسته ام باشد.
این روزها پرنده دلم را تاب قفس دلتنگی ات نیست.
می آیم به منزلت تا برایت بگویم…
بابای مهربونم!نیستی تا ببینی روزگار چنان سیلی محکمی به اقبال سرنوشتم زد که تا همیشه جای سرخ بی پدری برگونه ی زندگی ام باقی بماند!
بابای نازنینم!
دو ساله زبانم نام تورا خطاب نکرده!
چه روزها که یک به یک غروب شد و چه بغض ها که یکی یکی رسوب شد اما!!!!
تو نیامدی🖤

آنچه سرنوشت
درمن جا گذاشت
باقی مانده های‌ دریاست
دلتنگی برای آب
و تو
به وسعتِ یک آه
طولانی تر از خیابان های‌ تنهائی
درمن ممتد میشوی…🖤

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو…
تو کجایی پدرم…؟!
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو…
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا…
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو…
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدرم.
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو…
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو…
پدر ای یاد تو آرامش من…!
امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!
جانِ من زود بیا
بغلم کن پدرم…!
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو…
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار…
گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم
آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو …
یادت گرامی ، روحت شاد🖤

🖤تا نیاید…
تا نباشد…
هیچ چیز درست نمی‌شود…🖤😔

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

تارا فرهادی

از قلب گذشته من روحم درد میکنه!(:🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
4 ماه قبل

فدای دلت بشم تارای من🥺
بخدا از دست دادن خیلی درد داره😭 خیلی سخته….

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  تارا فرهادی
4 ماه قبل

خدارحمتشون کنه😭💔

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
4 ماه قبل

آخی عزیزم 🥺
خدابیمرزتشون روحشون شاد باشه🖤🥀

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x