رمان ویرانه های یک شهر
-
رمان ویرانه های یک شهر پارت 3
فصل سوم: کاش اینجا بودند… هم آوازان راوی درِ سالن اجتماعات باز میشود و همه چشم میدوزند به چشمان امیدوار…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر پارت 2
فصل دوم: گریه کن؛ اما ضعیف نباش! اسفندیار ابرستان هر بار، ترک های گلدان روحم عمیق تر میشوند و گلِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر مقدمه
گاهی وقت ها باید جنگید. برای اینکه نامرئی نباشی، عضوی از خانواده باشی، عضوی از دنیا باشی، باید بجنگی. برای…
بیشتر بخوانید »