رمان کاوه

رمان کاوه پارت۵۲

4.2
(21)

تقریبا یک ساعت تمام از همه اتفاقات برایش نالیدم
در نهایت راه حلی جز خر و الاغ و نفهم پیش رویم نگذاشت!

_ الان من اینهمه زر نزدم که تو فوشم بدی؟

با تمسخر گفت:

_ شرمنده الان میرم از لوح تقدیرام میارم اسمتو میزنم روش

به کمد خیره شدم و اوفی کشیدم

انگار خودش فهمید که حوصله ندارم برای همین حالت جدی گرفت و گفت:

_ خب ببین ازون جایی که هم عموت هم داداشت هم داداش من دارن منصرفت میکنن از رفتن بدون یه چیزی هست!
ببین تو داری خودتو نابود میکنی فقط بخاطر انتقام گرفتن از چیزی که گذشته
باورکن اینکه بیست و سه سال که از عمرت حروم شده اونقدی واسه اون با اهمیت نیست که بشینه یه جا تو بری بکشیش

با مکث ادامه داد:

_ اونقدی ادم‌دورشه که تو به یک قدمیش نرسی!
لااقل از روش دیگه پیش برو

تندی نگاهم را به او دوختم

پوست لبش را کند و به پارکت کف اتاق خیره شد
مسیر نگاهش را دنبال کردم
روی پارکت ها چیزی ننوشته بود!
با دقت نگاه کردم
نوچ‌ چیزی نبود!

دستمو جلوی صورتش تکان دادم:

_ هوی مبهوت با توام چی میزنی؟

دست از کندن پوست برداشت و گفت:

_ از جنسای تو

نوچی کردم و چشمانم را روی هم گذاشتم

نرگس _ باید به کارش ضربه بزنی!

برق از سرم پرید!
کاشف اختراع کرده بود

_ آخخخخ تو چه زرنگی پاشو پاشو برو خونتون

بلند شد و از قفسه دفتری برداشت و با خودکاری دوباره روی تخت نشست

صفحه آورد و خط اول وسطش نوشت ستار
فلشی از ستار کشید رو به پایین و نوشت هامون و از هامون فلشی کشید و اسم من را نوشت

سربالا آورد و گفت:

_ حالا ببین تو چقدر دوری پس نمیتونی از نزدیک بجنگی باید از دور هدف بگیری
ینی چی؟
یعنی تو دو راه داری
یک.. به روش احمقانه خودتو میری جلو و هم بساط آقا داداشامونو بهم می‌ریزی هم خودتو نابود
دو..به روشی که من میگم میری و هم تو زهرتو میری هم شمشادا اون ستارو میگیرن
کدومش؟

با کمی فکر جواب دادم:

_ روش اول

داد زد:

_ نفهم بفهم روش اول درصد زنده موندنت صفر درصده یا ستار میکشتت یا اینا

انگشت اشاره روی بینی گذاشتم و پچ زدم:

_ هیس چه خبرته؟

آرام گفت:

_ روش دومو میری حالا روش دوم چیه؟
اول اینکه تو با سهیل و سیاوش نمیری در واقع اونا نباید بفهمن تو ترکیه ای
دوم اینکه باید سعی کنی به افرادش نزدیک بشی

_ ینی آدم بخرم؟

بشکنی زد و با لبخندی گفت:

_ عا باریکلا آدم چیز فهم دقیقا همین!

_ تو پولشو میدی؟

چهره اش در مقابل لحن پر تمسخرم پوکر شد و لب زد:

_ جیباتو بتکون خب مسلمون انقدر دنیاخوار نباش باورکن مادیات ارزش نداره ها!

_ ادامه شو بگو

نرگس _ ادامش به خودت بستگی داره ولی باید اون آدم کامل تحت امر تو باشه باید از تموم قوات استفاده کنی تا مخشو بزنی و اینکه اگر دختر باشه تورو به هدفت نزدیک تر میکنه

با تعجب پرسیدم:

_ دختر از کجا؟

نرگس _ دختر؟..خب دختر میشه..میشه..دخترو میشه

دستی به معنای برو بابا تکان دادم و دراز کشیدم

_ دلت خوشه تو

با خودش زمزمه وار گفت:

_ تعریفشو شنیدم اون دختر اصیل میخواد ینی پاستوریزه ینی درجه یک

چادرش را از پشت کشیدم و لب زدم:

_ ور ور نکن واسه خودت

برگشت سمتم و با شوق گفت:

_ من قراره هفته دیگه برم مشهد اگر هفته دیگه باشه میشه

با تکیه گاه قرار دادن دستم وسط حرفش پریدم:

_ فکرشم نکن من تورو ببرم با خودم

اما برق چشمانش تمام امیدم را دود کرد
فراموش کرده بودم که برای این موجود تهدید معنایی ندارد

دوباره دراز کشیدم و لب زدم:

_ فک‌کن دارم میرم جنگ با داعش
میای؟

نرگس _ اگر مسلسل و آر پی چی ام باشه چرا که نه!

محکم دو دست به صورتم کوبیدم و نالیدم:

_ ای خدااااا

از روی تخت بلند شد و همانطور که سمت در میرفت حرف هم میزد:

_ پاشو برو ناهارتو بخور تا هفته دیگه چاق بشی با این اسکلت نمیتونیم بریم با داعش بجنگیم

رفت و در اتاق را پشت سرش محکم کوبید

یک هفته بعد…

سهیل از تغییر تصمیمم خوشحال بود و روابطش دقیقا مثل سه سال پیش شد

با آن قاطعیتی که من از نرفتن حرف میزدم خودم هم داشت باورم میشد!
اگر این نقشه نتیجه نمی‌داد کله نرگس را میکندم و برعکس سرجایش می گذاشتم

با دیدن شماره عمو مهدی شیرینی ای که تازه خورده بودم را با زور آب قورت دادم
آیکون سبز را کشیدم و گوشی را کنار گوشم گذاشتم:

_ سلام عمو

انگار داشت راه میرفت که تن صدایش کم و زیاد میشد

_ عمو صدات بد میاد

عمو مهدی _ میگم این پسر قراره کجا بره؟

_ آها متین هیچی یه چند روز میریم لواسون

با شک پرسید:

_ واسه لواسون انقدر لباس؟
یه کوه اسباب جمع کرده

بمیری متین!
دستی به لبم کشیدم و به محض رسیدن اولین چرت به ذهنم گفتم:

_ آخه ما که نمیدونیم اونجا سرده یا گرمه منم لباس زیاد برداشتم

عمومهدی _ جوونا فقط؟

خندیدم و گفتم:

_ واسه پیرا دفعه بعدی

صدایش بلند شد:

_ متین خدا لعنتت نکنه سوخت

و تماس قطع شد
کاش اینجا بود تا سرش را میزدم
پسره نفهم زبانم خشکید بس گفتم ضایع نباش عادی باش
اصلا کسی حرف مرا می فهمید؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

«یـٰا مَن لـٰا یُرجَۍ اِلـٰا هُـو . . :» ای آن که جز او امیدی نیست . . 💚🌱!
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐸 𝒹𝒶
1 ماه قبل

من عاشق نقشه های نرگسم😂😂میشه کاوه رو با نرگس شیپ کنمممم😂
خسته نباشی نرگسیی اولیننن😎

𝐸 𝒹𝒶
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

بل بل درسته😂😎
ببین مثلا الا نرگس و کاوه زوج خوبی میشن بعد ما این دوتا رو شیپ میکنیم ینی تو ذهنمون این دوتارو زوج میدونیم😂
به به شوکول 😍😂😂
اخ جوننننن😂

آلباتروس
آلباتروس
1 ماه قبل

خداقوت نری نقشه‌کش حواست باشه نعشه‌کش کاوه نشی😂

Batool
Batool
1 ماه قبل

اوه اوه خدا به دادت برسه ستارخان بتون قول میدم این دفعه به سه نرسه ستارخان وتمام دمو دستگاهش خودشون تسلیم پلیس کردن فقط از شر نرگس وکاوه خلاص بشن فقط 🤣🤣🤣🤣🤣خوب به سلامتی سهیل برگشت تنظیمات قبلی فقط دوست دارم بدونم وقتی که سهیل وسیا بفهمن این دو تخم جن چجوری همه فامیل وپلیسو دور زدن چیکار میکنن فقط دعا میکنم خدا به سه تاشون رحم کنه🤣🤣🤣🤣خسسسسسسته نباشی نری نقشکش چه کردی خداقوتتتتتتت 🥰🥰🤣🤣🤣🤣

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Batool
Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

منم حتم دارم 🤣🤣🤣
غلط میکنم تورو نبره تو از کلش آویزونشو مگه میتونه تورو نبره از خشونت استفاده کن با سهیل تهدیدش کنی حله 🤣🤣🤣🤣
ولله من وقتی به عمق موضوع فکر میکنم اینا میخوان چه خبری بخورن تنم میلرزه 😅😅😅😅اره ولله معلوم نیست چه میکنی نری جون

لیلا ✍️
1 ماه قبل

چقدر خوبه که از قلم ادبی برای رمان و از زبون محاوره واسه دیالوگ استفاده می‌کنی👏👌
خیلی روون‌تر از گذشته می‌نویسی. مخاطب به خوبی می‌تونه خودش رو توی لحظه تصور کنه😍 تلاشت رو کم نکن خواهر کوچیکه. اون نوشته هایی که زیر رمان ادا نوشتم رو حتماً مطالعه کن❤

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

❤😘
به زودی. معلوم نیست😂

Maste
Maste
1 ماه قبل

خسته نباشی❤️

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x