رمان بوی گندم جلد دوم

رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و نه

4.7
(125)

ابرویش بالا پرید

_چرا اخم کردی؟

نگاه چپکی حواله‌اش کرد

_خودتو به اون راه نزن اون لعنتی رو هم جمع کن همه چیزتو انداختی بیرون

با چشمان درشت شده یک نگاه به وضعیت خودش کرد

از شرم خون به صورتش دوید ، یقه لباسش زیادی باز بود پس آقا به خاطر همین بدخلق شده بود

لب گزید و سر و وضعش را درست کرد

_بگیر بخواب داری استخاره میگیری ؟

وای یه ذره صبر نداره نگاهی به آغوش باز‌شده‌اش انداخت و سرش را روی بازویش گذاشت

محکم و پرخشونت در آغوشش کشید و بوسه‌ای به سرش زد

_بخواب مامان‌کوچولو

زیر لب غرولندی زد و سرش را در سینه‌اش مخفی کرد

آن شب هم گذشت و در خاطرشان ثبت شد

روزها از پی هم میگذشتن طبق حرف‌های امیر حالا کارهایش بیشتر شده بود دیرتر به خانه میامد و انقدر خسته بود که زود به خواب میرفت، معلوم بود که خیلی فشار رویش بود چون جدیدا آشفته و بی‌اعصاب هم شده بود

به همه چیز گیر میداد حتی بیرون رفتنش را هم چک میکرد نمیفهمید مشکل از کجا بود تمام بهانه‌اش هم کار و پروژه‌اش بود

امروز میخواست همراه زهرا بیرون برود جمعه بود امیر هم در خانه بود میتوانست آرش را ساعاتی پیشش بگذارد

چادرش را سر کرد تا برآمدگی شکمش کمتر معلوم باشد بعد از برداشتن کیفش از اتاق بیرون زد با دیدنش آه از نهادش بلند شد حتی در روز تعطیل هم دست از کارش برنمیداشت و پشت تلفن با کسی در حال بحث بود

با دیدنش صحبتش را قطع کرد و ابرویی برایش آمد

پوفی کشید و چادر را از سرش مرتب کرد

_دارم میرم بیرون زود میام مراقب آرش باش

قدم اول را برنداشته بود که صدای پرتحکمش بلند شد

_وایسا تلفنم تموم شه حرف میزنیم

این لحن دستوری از کجا میامد اصلا از کی اینطور شده بود ؟ خودش هم نمیدانست درگیری‌های فکریش زیاد بود و بارداریش باعث شده بود که از همه چیز غافل شود

با حرص دستگیره را ول کرد و خودش را روی مبل رها کرد پایش را عصبی تکان داد تا حرف زدنش زودتر تمام شود آخر برای بیرون رفتن ساده که نباید انقدر امر و نهی میشد

عصبی گوشی را قطع کرد و فحشی زیرلب داد که رنگش پرید انگار شده بود همان امیر گذشته از زمین و زمان شاکی بود این بی‌تفاوتیش داشت دیوانه‌اش میکرد اصلا به کل فراموشش شده بود و گندمی را نمیدید

سرش را بالا آورد و سعی کرد نگاهش به بطری مشروبش نیفتد

_دیرم میشه با زهرا میرم خرید و میام نگران آرشم نباش غذاشو خورده و تازه خوابوندمش

انگار تازه متوجه حضورش شده بود اخمهایش بدجور توی‌هم بود چشمانش را ریز کرد و نگاهی به سرتاپایش کرد

_واسه یه خرید چادرچاقچور کردی…نمیخواد خودم سفارش میدم چی میخوای ؟

با تعجب به تلفن در دستش خیره شد

_نه خب فقط خرید نیست که

گوشه لبش را جوید و تیز نگاهش کرد

_هان پس واسه چی داری بیرون میری

حرصش گرفت

_امیر تو چته خب دلم پوسید تو خونه همش داری کنترلم میکنی منم آدمم به خدا برای یه بیرون رفتن هم باید سوال جواب شم

انگار با این حرف خون به مغزش نرسید تلفن بیسیم را چنان روی میز پرت کرد که از صدایش قلبش آمد توی دهانش

_منه بی‌وجود به فکرتم چرا چرند میگی

با بهت به رگ بیرون زده پیشانیش خیره شد سر چه چیزی انقدر بهم‌ریخته بود دلش برای امیر گذشته تنک بود این مرد چرا همچین میکرد

از روی مبل بلند شد و به طرفش رفت

_امیر تو حالت خوب نیست همش از سر این مشروب لعنتیه

لرزش صدایش را نمیتوانست کنترل کند

چنگی به موهایش زد و با لحن کنترل‌شده‌ای گفت

_برو لباستو عوض کن گندم انقدرم با من یکی به دو نکن حوصله ندارم

_تو کی حوصله داری…همش کار، کار، کار نمیشناسمت اصلا به فکر من و این زندگی هستی ؟

نگاه تندی بهش کرد

_ادامه نده گندم چی داری پشت هم از دهنت بیرون میاری

اشک نریخت بغضش را قورت داد و مستقیم در چشمان مشکیش خیره شد

_من حقیقتو میگم آقا چشمت چیو گرفته که نه منو میبینی نه آرشو !

کنترلش را از دست داد محکم زد زیر میز که تمام دفتر دستک و وسایلش پخش زمین شدن

عربده‌اش لرزی به جانش انداخت

_پس کی داره صبح تا شب سگ دو میزنه واسه این زندگی هان…بفهم چی میگی

چشمانش از سرخی دو دو میزد

طاقتش طاق شده بود اصلا امروز چرا گندم اینطور شده بود بدتر از خودش فریاد کشید

_هیچکش تا نصفه شب کار نمیکنه آقا امیر من خر نیستم….

حس کرد پرده گوشش پاره شد..صدای سیلی مثل ناقوس مرگ در گوشش زنگ زد

صورتش داغ شد و تنش لرزید از صدای شکستن بطری و نعره‌اش

_ از جلوی چشمم گمشو تا یه بلایی سر خودم و خودت نیاوردم

وحشت کرد اشکهایش یکی پس از دیگری صورتش را خیس میکردن

از این مرد ناشناس میترسید… چادر از سرش افتاده بود و صدای زنگ گوشیش از داخل کیفش به گوشش خورد

حتی میترسید جواب دهد مات مانده سرجایش خشک شده بود و نگاهش به مرد روبرویش بود ، عجیب بود که پشیمان نبود شاکی و کلافه خم شد و کیفش را برداشت

حتما زهرا زنگ زده بود… برای یه بیرون رفتن ساده دعوا کرده بودن عجیب بود مگر نه !

از حرف زدنش فهمید که حدسش درست بوده

_نه یکم ناخوش‌احواله

نگاه کوتاهی به دخترک انداخت و چنگی به موهایش زد

_الان خوابه…بیدار شد میگم بهت زنگ بزنه

تماس را قطع کرد و گوشی را روی کاناپه پرت کرد

_برو اتاق تا من اینجا رو جمع کنم

دلگیر نگاهش را ازش گرفت و به طرف اتاق پا تند کرد خودش را روی تخت انداخت و گریه‌اش را روی بالش خفه کرد

چرا زندگیش اینطور شده بود همه چیز که خوب بود…نباید آن حرف را میزد؟ ولی آخر همه چیز دور و برش مشکوک بود امیر داشت چیز مهمی را ازش مخفی میکرد

آن شب امیر در هال خوابید حتی برای دلجویی هم پیشش نیامده بود و اینطوری دست پیش گرفته بود که همه چیز را به نفع خود تمام کند

از این بی‌توجهی‌هایش خسته بود او هم بعد از آن اتفاق سرد شده بود و کاری به کارش نداشت

حال خودش مهم‌تر از هر چیزی بود هر چند دلشوره این را داشت چطور باید با این وضع زندگیش را میگذراند اصلا چطور باید مشکلش را حل میکرد با کسی هم نمیتوانست درمیان بگذارد وقتی خودش خبری نداشت

*******

با صدای رعد و برق از خواب پرید

با ترس در جایش نشست و چنگی به سینه‌اش زد

قلبش خیلی تند میزد… از بچگی وقتی رعد و برق میزد نمیتوانست تنها بماند آرش از خواب بیدار شده بود و گریه‌اش بلند شده بود

محکم بغلش کرد و تکانش داد

_جانم پسرم…مامان اینجاست

یکهو آسمان غرش کرد و صدای بدی داد

جیغ خفیفی زد و سرش را در گردن پسرک مخفی کرد خودش بدتر از بچه‌اش میترسید چطور میتوانست آرامش کند !!!

لیوان آبی نوشید و مشغول خواندن لالایی برای پسرک شد، از دست امیر حرصش میگرفت واسه من قهر کرده میره تو اتاق کارش.. این رفتارش چه معنی میده آخه ؟

امشب رعد و برق نمیخواست دست از سرش بردارد…هر چند دقیقه یکبار غرش میکرد

هر کاری کرد اصلا خوابش نمیبرد ترسیده گوشه تخت در خود جمع شد… میترسید آرش دوباره بیدار شود

مستاصل و حیران پسرک را در آغوش گرفت و پاورچین پاورچین از اتاق بیرون رفت و به سمت اتاق کار حرکت کرد

با دیدنش آن هم غرق خواب وجودش آتش گرفت چطور میتونه انقدر راحت بگیره بخوابه

آرش را گوشه تخت خواباند و خودش هم با فاصله ازش کنارش دراز کشید

با دیدن موهای پریشان که روی پیشانیش ریخته شده بود بغض بر گلویش چنگ انداخت…. بیمعرفت چطور میتونی بدون من بخوابی تو که میگفتی جام فقط تو آغوشته..

زن‌ها هم به خدا غیرت دارند حساس میشوند دست خودش نبود بینیش را به لبه یقه تیشرتش چسباند، بوی سیگار و عطر تنش که با هم عجین شده بود خیالش را کمی راحت کرد

این افکار خوره مانند ذهنش را در این مدت متلاشی میکرد که نکند دور از چشمش با زن دیگری وقت بگذراند

سرش را عقب کشید که دستی دور مچش حلقه شد

ترسیده سرش را بالا آورد که نگاهش قفل چشمان تیز و برنده‌اش شد

مات مانده بود و نمیدانست باید چه کند

ابروهایش را درهم گره کرد و سوالی نگاهش کرد

_این وقت شب باید رو تخت خودت باشی… اینجا چیکار میکنی؟

خواست بگوید بیمعرفت تویی که رو تخت خودت نمیخوابی چرا جاتو عوض کردی !

مظلوم سر پایین انداخت دستش هنوز هم اسیر انگشتانش بود و محکم نگهش داشته بود

_خوابم….نمیبرد…تو…

رعد و برق بدی زد جوری که حرفش را نصفه رها کرد و ترسیده سرش را در گردنش قایم کرد

همه این‌ها در عرض چند ثانیه اتفاق افتاده بود و او حتی نفس کشیدن هم یادش رفته بود…. در اینجا در آغوش گرمش صدای بوم بوم قلبش …

نفهمید چرا تمام قول و قرارهایش را شکست و یک قطره اشک از چشمش چکید
تازه فهمید که چقدر محتاج این آغوش بود و ازش دریغ شده بود

نوازشش نکرد مثل گذشته‌ها دستش را در موهایش فرو نکرد به جایش سرش را بالا آورد و خیره نگاهش کرد دلخوری را میتوانست ته چشمانش ببیند

چانه‌اش میلرزید و صدایش هم از فرط گریه بریده بریده در میامد

_خیلی…بدی…

در یک حرکت دخترک را خواباند و خودش هم رویش خیمه زد

با پشت دست مهر سکوت بر لبانش گذاشت

_هیش…

با چشمان اشکی نگاهش کرد و بغضش را قورت داد

انگار این بار مرد مقابلش نمیخواست نازش را بکشد و بدجور هم از دستش شکار بود یک چیز هم طلبکار بود چرا به کارهای خودش فکر نمیکرد ؟

نفسهای عصبیش گوشش را داغ میکرد

صدای پچ‌مانندش را زیر گوشش شنید

_میدونی چقدر ظالمی ؟

با تعجب نگاهش کرد از چه حرف میزد !

با انگشت اشاره، گونه‌اش را نوازش کرد همانجایی را که سیلی زده بود

_عصبیم میکنی وقتی که کلی فشار رومه

سکوتش را شکست

_ازت دلگیرم‌…چرا زندگیمون رو زهر میکنی؟

با همان اخم سرش را خم کرد و بوسه کوتاهی به گونه‌اش زد

لبش را جدا کرد اما سرش چسبیده به صورتش بود و زبری ریشش پوستش را قلقلک میداد

_ازت توقع نداشتم اون حرف رو بزنی..

انگار امشب میخواستند تمام گله و شکایتشان را یک جا خالی کنند

صدایش از بغض میلرزید

_منم توقع نداشتم بی‌تفاوت باشی

اخمش بیشتر شد سرش را عقب برد و چشمانش را تنگ کرد

_کی بی تفاوت بودم ؟

رویش را برگرداند و آهسته زمزمه کرد

_دیگه منو نمیبینی…اعصابت از جای دیگه خورده و رو سر من خالی میکنی..

آه غلیظی کشید و سرش را در موهایش فرو کرد

_این روزا خیلی درگیرم گندم، خیلی…درکم کن…منه بی‌اعصاب رو تحمل کن

به دنبال حرفش با پشت دست گونه‌اش را نوازش کرد

رعد و برق قطع شده بود و باران شدیدی میبارید

دستش که روی لبش خورد به خود جرئت داد و انگشتش را میان دندان‌هایش فشرد

آخ ریزی از دهانش خارج شد و برزخی نگاهش را بهش دوخت

_ول کن گندم تا تلافی نکردم

شاید خنده‌دار بود ولی دلش برای گاز گرفتنش هم تنگ بود.. انگشتش را ول که نکرد هیچ فشار بیشتری هم بهش داد

مرد مقابلش اصلا صبور نبود و حرفش را دو تا نمیکرد ، رحمی هم نداشت و با وجود اینکه زنش حامله بود پوست گردنش را گاز گرفت
آنقدر محکم که ترسیده انگشتش را ول کرد و به التماس افتاد

_آخ نه‌‌‌ تو رو خدا…

شاکی به جان گوشش افتاد

_همینو میخواستی مگه نه…دلت تنگ همینا بود…حالا که کبود کردم متوجه میشی توله

تا به خودش بیاید ناگهان چنان گازی ازش گرفت که نفسش رفت

خواست جیغ بزند که نگذاشت و دستش را جلوی دهانش گذاشت

با چشمان مظلومش بهش اشاره کرد که ولش کند

فکر کند دلش به حالش سوخت گردنش کمی میسوخت و مطمئن بود جای کبودیش تا دو هفته میماند

کنارش دراز کشید و دست دور کمرش حلقه کرد

_بگیر بخواب جوجه…وگرنه همه‌جات مهر دندونام میفته

.

از ترس اینکه حرفش را عملی کند سرش را در سینه‌اش قایم کرد و در عملی کاملا چاپلوسانه گردنش را بوسید

_شب بخیر لطفا تو هم بخواب

بالاخره خندید یک خنده کوتاه و گرفته موهایش را بهم ریخت و محکم سرش را بوسید

_اینجوری ماچ میدن فسقل‌‌‌..یکم یاد بگیر

مشت آرامی تخت سینه‌اش زد و پررویی نثارش کرد

لپش را کشید و زمزمه‌اش را زیر گوشش شنید

_شب بخیر مامان کوچولوی من

لبخندی زد و بعد از مدت‌ها با آرامش در آغوشش خوابید

ﺗﻠﺦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ، ﺗﻠﺦ

ﻣﺜﻞ ﺯﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﭼﮑﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ﺷﻬﺮ

ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻮ

ﻣﺜﻞ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﻮﻓﺎﻥ

ﭘﺮﭘﺮ ﺷﺪ

همه‌چیز خوب بود…خوبِ خوب..

تا آن‌شب، شب کذایی که…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 125

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

لیلا مرادی

ذهن خط‌خطی😂✍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
189 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راه پله خونه گندم اینا ....
راه پله خونه گندم اینا
7 ماه قبل

آقا دمتون گرم بشدت . خیلی عالی …. یه مدتی تو سایت نیومده بودم ، اومدم دیدم خانم مرادی چه کررررردن … پارتِ جدید👌🏾
این که میگم نظرِ شخصیه منه ، باتوجه به درگیریِ ذهنیِ نامعلومی که امیر داره و از طرفی نیازِ بالایِ احساسیِ گندم ، به علتِ تغییراتِ هورموناش..هردوشون نیازِ مبرمی به درک شدنِ بی منت دارن!!!
یعنی بازم طبقِ معمول به نظرم هردوشون حق دارن … درسته در جریان نیستیم ، درگیریِ امیر چیه یا مشکلی که بهش برخورده چیه که انقدر همچیو تحت الشعاعِ خودش قرار داده … ولی بازم با صحبت کردن شاید بتونه این مشکل حل شه!
یکی از دلایلی که این رمان و بشدت دوست دارم ؛ واقعی بودنشه…. درست مثلِ زندگیایِ عادی …شادی هست ، غم هس ، شیطنت هس ، اشک هس… این مهمه که تحتِ شرایطِ بد، چه ری اکشنی از خودمون نشون بدیم ؛ اینکه راه به راه صدامونو بندازیم پسِ کلمون یا کنترلِ دستمونو نداشته باشیم و بکوبیم تو صورتِ کسی که تا چند روز پیش ، ادعایِ عاشقی مون میشد بش ( اشاره غیرِ مستقیم به امیر😉😁) اصن درست نیس !!!!! تا زمانی که گزینه های بهتری مثلِ منطقی و عاقلانه حرف زدن هس( البته اینم نباید نادیده گرفت که مسئله صحبت کردن و درک کردن ، تو فزهنگ ما هنوز به شکلِ کاملی جا نیوفتاده و کلی جایِ کار داره ، ولی به نظرم این رمان می‌تونه …تحولِ فکریِ بزرگی رو برایِ خواننده هاش رقم بزنه)
خانم مرادی عزیز، بشدت منتظرِ پارتایِ آینده هستم ❤️

راه پله خونه گندم اینا ....
راه پله خونه گندم اینا
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

حتمااااا❤️🙌🏾 ممنون از شما بخاطرِ پارت گذاریِ منظمتون:)

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

ادمین دیگه از دست ما رد داد😂🤦‍♀️

FELIX 🐰
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

حققققققققق

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

خیلی بده که نمیتونم پیش‌بینی کنم چه اتفاقی قراره بیافته🤦‍♀️🤕
فقط لیلایی توروخدا خیلی ظالم نباشیا🥺🥺🥺
توی این پارت هم از امیر بدم اومد هم دوسش داشتم🤕🥺
عالی بود لیلایی🥰😘

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

آره دیگه خیلی داری خبیث و ظالم میشی🥺🥺😭😭😭

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

فقط یه شوک ملو باشه لطفا🤕🤕🥺
من تحمل شوک زیاد رو ندارممممممم😭😭😭😭

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

نوموخامممم😭😭😭😭😭

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

میزننمممممم🥺🥺🥺🥺🥺🥺😢

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

امیر عوضیییی بی شرفففف رو زن حامله دست بلند میکنه الهی خدا لعنتت کنه بی غیرتتتت😡😡😡😡😡

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

چجوری آروم باشممممم😡😡😡
اه من برم صبحانه بخورم معده ام درد میکنه الان دست میکنم تو حلق امیر لوزالمعده شو میکشم بیروننن

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

عالی بود مثل همیشه

FELIX 🐰
7 ماه قبل

🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡
مرتیکه ی……دست رو زن بلند میکنی؟

saeid ..
7 ماه قبل

فک میکنم امیر تقصیری نداشته باشه
مشکلی داره لابد..گندم باید باهاش راه بیاد
پارت خوبی بود..که البته کاملا شبیه زندگی عادی بود..
زیبا بود

sety ღ
7 ماه قبل

من شوهر نمیکنم تمام
مرسی لیلا بابت اینکه بهم فهموندی مردا چقدر آدمای مزخرفین و منو از ازدواج دور کردی😁🤣

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

و از اونجایی ک من حوصله هیچ کدوم از اینایی ک تو گفتی رو ندارم پس ازدواج تعطیل😁🤣🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

اتفاقا ازدواج کنم یعنی خل وخر شدم🤣🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا الان انقدر از خودم بدم میاد ک توانایی دوست داشتن و کراش زدن رو یه نفر دیگه رو ندارم🤦‍♀️🤦‍♀️

اصلا یه جور عجیبی گیج و سردرگمم

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

اون ک من ماهم درسته کاملا😁😂
اینکه شوهرمم از خداش باید باشه هم درسته😁😂🤦‍♀️

میدونی لیلا جدیدا به این فک میکنم من. تو سی سالگیم کجام؟؟؟ چی کار میکنم؟؟؟ بهرچیزایی ک میخواستم رسیدم یا نه؟؟؟
ولی خب با وجود اتفاقات الان جوابش میشه نه😂🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

اتفاقات الان منظورت چیه ستی؟کنکور؟

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

کنکور یه طرف
بین دو راهی عشق گیر کردم😂🤦‍♀️
من نویسندگی برام مث خیلی از شماها اولیویت نبوده و خودم رو هیچ وقت نویسنده نمیدیدم تما خو الان تو نقطه ایم ک حس میکنم هرچی برم تهش بن بسته😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

این حس رو نکن…گور بابای کنکور و هرچی دوراهیه
یه مهارت یاد بگیر چیزی که خودت عاشقشی؛صد خودت رو بذار پاش حتی شده شب نتونی به خاطرش بخوابی!برس بهش…بذار به جای سی سالگی دو سال دیگه نتیجه رو ببینی مطمئن باش با این راه به هر چی میخوای رسیدی

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

مرسی از انرژی خوبت نیوش گلی😍❤

مشکل ایتجاست ک صد من خیلی خسته و تنبله😂🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

قربونت❤
نه صد تو خسته و تنبل نیست امکان نداره؛برای هیچکس اینطور نیست شاید تا به حال صد صد خودت رو برای کاری نذاشتی…یه بار امتحان کن ببین چی میگم😉

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

حرفت رو میفهمم اما خیلی نیستم.😁
من نمیگم همه چیز کاره و این حرفا.دو سال عمرت رو میذاری میرسی به هدف بعدش برا خودت راحت چیل میکنی و از زندگی ات لذت میبری!تا صد خودت رو نذاری نمیرسی؛سرنوشت آدم رو به این راحتی تکون نمیده باید بجنگی

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

شبی بابام حرف میزنی نوشمک😁🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

پس پدرتون هم همین درس های زندگی رو میدن😁
من خودم،کسی هستم که حاضرم زندگیم رو پای هدفم بذارم؛بیست و دو سه سالم که شد بگم آخيش!پاهام درد گرفت از بس دویدم؛ولی رسیدم راحت شدم:)

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

بله کی گفته همراه کار نمیشه لذت برد از مسیر لیلایی؟😁❤
لذت هم ببر از مسیر ولی جا نمون؛گاهی اوقات زیاد وقتمون رو تو مسیر تلف میکنیم…پشت سرمون رو می‌بینیم یهو چند سال جا موندیم

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

چ خوب
من برعکس تو دوست دارم عشق و حالمو بکنم و کنارش به کارام برسم😁🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا بخدا تصمیم گرفتم روت به عنوان مشاور سرمایه گذاری کنم😂😂😂
۵۰ ۵۰ هستی؟؟؟

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا احساس عقب افتادگی دادم خو
دختره عمسن منه دوست پسرش براش ایر پاد کادو تولد گزفته😂🤦‍♀️
نمیگی من افسرده میشم تا اون موقع؟؟؟😂🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

بچه پررو رو ببین لیلا تو یه چیزی بهش بگووو😂
دوست پسر چیه بره گم شه؛شرط ببند با خودت سال دیگه خودت بهترش رو برای خودت میخری!هیچووووقت تو زندگی ات به کسی جز خودت دلت رو خوش نکن چون صد در صد پشیمون میشی…هرچیزی که نیاز داری رو خودت برای خودت جور کن

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

من ۱۸ سالم بعد دختر ۱۲ ساله دوس پسر داره🤦‍♀️

من از تتو مث سگ میترسم دختره ۱۰ ساله پشتش تتو پروانه زده🤐🤦‍♀️

ناخنام یه خط درمیون شکسته و بلنده بعد دختره ۸ ساله ناخن کاشتخ😂🤦‍♀️
بخدا این دینا دیگه ارزش زندگی ندااااره😂😂😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

بابا ول کن تورو خدا این چیزا دیگه دمده شده؛مگه همه چیز به تاتو و ناخن و داشتن دوست پسره؟
به نظرت دختری که دوست پسر داره و یارو براش خرج میکنه موفقه؟!!!یعنی واقعا موفقه؟!یا یه آدمیه که خودش به تنهایی عرضه ی چرخوندن زندگیش رو نداشته؟؟؟
این ها چیزهایی هست که حواس آدم رو از هدف اصلیش پرت میکنه؛فقط حاشیه اس.از یه جا به بعد(منظورم سن نیست)میفهمی به هیچکدوم از اینایی که گفتی هیچ نیازی نداری

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

من میدونم موفق نیست و ته راهی ک میره جز پوچی چیزی نیس

ولی فک کن دوستم برا اولین بار رو یه پسری تو محل کارش کراش زده بود بعد میگف ستی ای کاش میدونستم چطور باید مخشو بزنم😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

من به فکر وقتیم ک عاشق یکی شدم ک بتونم مخشو بزنم😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

چی بگم والا…
ولی این رو یادت نره هر روز به خودت بگو
من به یه جایی میرسم ،واسه یه لحظه دیدنم؛باید سر و دست بشکونی!

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

بیچاره پسری ک عاشقت میشه نوشمک😂🤦‍♀️

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

چرا مگه من چمه؟!🤣از خداش هم باشه مردک الاغ

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ولی ستی واقعا رفتم تو فکر😂انقدر بدم؟

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

بیشتر از اونی ک فکرشو بکنی

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ای ناااامرد😒به درک من به هیچ پسری نیاز ندارم😏😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

😂😂😂😂😂لیلاااا من فقط شوخی کردم اصلا فمنیست نیستم به هیچ عنوان!زن و مرد هر دو برابرن هیچکس از اون یکی بهتر نیست به هیچ عنوان همه آفریده ی خدا هستیم!
من فقط گفتم که اگه انقدر بدم مهم نیست😂چون آدم باید خودش خودش رو دوست داشته باشه نه اینکه اخلاقش رو تغییر بده برای اینکه یکی دوستش داشته باشه.گرفتی نظرمو؟😂❤

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

😂
لیلا همیشه زود قضاوت میکنه😁😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نه مشکلی نیست شاید من بد رسوندم حرفم رو😂😁
تو گفتی بدممم اصلا باهات قهرم🤣من منظورم این بود که خودم خودم رو دوست دارم مهمه نه اینکه یه پسر بخواد دوستم داشته باشه!

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

اشکالی نداره شاید به خاطر اینه که شخصیتم رو هنوز کامل نمیشناسید😁❤وای بذار اینو بگم بهت؛من اصلا آدم مغروری نیستم…اصللللا ها و به شدت با آدمای مغرور به مشکل میخورم🥲

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

دورت بگردم💋😍
کاش همه ی دخترها به جایی برسیم که فردا روزی که عشق زندگیمون نگاهمون کرد؛یه دختر موفق و مستقل ببینه به جای یه دختر وابسته😁
میدونید چرا میگم اینو؟!برای اینکه کسی که نتونه برای زندگی خودش مجادله کنه،برای عشق هم نمیتونه مجادله کنه و شکست میخوره🥲❤

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

ببین اولویت من تو زندگی مهاجرته حقیقتا
نمیخوام بمونم با اینکه ایرانو دوست دارم
دلم میخواد مث خارجی ها برم بار با پسرها برقصم بددن اینکه نگران چیزی باشم
میخوام آزاد و رها باشم😁😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

پس براش بجنگ!😇

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

هر چیونوشمک بگه😂😂😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

آفرین دخترم🤣❤

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من خودم ۱۴ سالگی میگفتم خیلی خری اگه نری ولی حقیقتش الان ک فکر میکنم میبینم واقعا سختمه رفتن
رفتن به یه جای متفاوت با فرهنگ متفاوت سبک زندگی متفاوت کلا متفاوت
اما میدونم اینجا بمونم تهش هیچی برا م نیس لیلا
میخوام بشم یکی مث مامان بابام ک حتی اگه بازنشسته هم شن بازم باید برای دراوردن خرجشون کار کنن
پسر دوست مامانم اونوره و سرطان داشت اوضاعش وخیم بود اما در عرض یه سال خوب خوب شد
بابای دوستم هم سرطان داره و وخیم نیستش خیلی
دوساله شیمی درمانی میره اما هیچی به هیچی
ببین به رفاهش و امکاناتی ک اونحا هست فکر ک میکنم میبینم شاید بهتر باشه این تغییر سخت رو بجون بخرم تا بعدا آرامش داشته باشم

Newshaaa ♡
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ولش نکنی ها!اگه چیزی انقدر برات مهمه رها کردنش باعث پشیمونی میشه حالا فرقی نمیکنه چی باشه اگه قصد مهاجرت داری بدوووو دنبالش😂🥲

sety ღ
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

همه دارن میرن نیوش😂🤦‍♀️
جا واس من فک کنم نباشه

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

اون ک آره ولی عوضش حس میکنم یه آرامشی رو دادن ک لاقل اطرافیان من ندارن

FELIX 🐰
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا جون راستش منم تا وقتی ۱۴ ، ۱۵ سالم بود باخودم میگفتم بزرگ شم برم کشور دیگه ای و همیشه واسه خودم نقشه های بزرگ میکشیدم اما ، الان فکر میکنم کشور های خارجی واسه ی تفریح و گشت و گذار گزینه خوبی هستن نه زندگی کردن!
من حتی چند بار با پدر و مادرم رفتم ولی زندگی اونجا خیلی سخته و امنیت هم کمه ،

لیلا ی چیز بگم بد برداشت نمیکنی؟
من کلا از ازدواج و مرد بدم میاد به شدتتتتتت‌!
به نظر من ازدواج چیزی جز عشق و حال واسه مردا نیست!
برای همین حتی به خانواده ام هم گفتم و اونا بیخیال گفتن باشه ،
به نظرم زن تنهایی میتونه به چیزی که میخواد اگه تلاش کنه یا از پایه قدرت و پول داشته باشه برسه پس دیگه نیازی به مرد نداره.
ازدواج کنی روزی باید بچه بیاری و من واقعا حوصله بچه کوچیک و نوزاد ندارم.
باید تو دوران نامزدی و ازدواج کردین به حرفاش گوش بدین ، همین مثل نامزد سحر که بهش گفته دماغتو عمل نکن یا موهاتو کوتاه نکن!
من واقعا تحمل زورگویی ندارم !

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  FELIX 🐰
7 ماه قبل

آدما خودشونن که حق انتخاب دارن
نه اون نامزد ، شوهر و یا هر کس دیگه ای که مثلا بیاد براشون نطر بده که اینطوری بپوش موهاتو کوتاه نکن و یا … . مگه یک زن چقدر زندگی میکنه که بقیه بخوان براش تصمیم بگیرن حتی مادرش . مثلا من با اینکه موهام بلند هم بود اما چون خودم دیگه نخواستمشون به مامان و بابام گفتم کوتاه میکنم و با وجود اینکه دو تا شون موی بلند و دوست دارن به نظر من احترام گداشتن … و تا به سن قانونی رسیدن نظر خانواده مهمه ولی بعد از سن قانونی همه به بلوغ عقلی و سنی رسیدن و میتونن بفهمن که توی زندگیشون به یک مردنیاز دارن یا نه
به نظر من چه زن یا چه مرد تا زمانی که خودشون مستقل نشدن و روی پای خودشون واینستادن نمیتونن یه زندگی مشترک رو اداره کنن😇

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا خاله ی من الان ۴۵ سالشه و مجرده . و خیلی هم مستقله و شاده . روحیه اش آنقدری خوب هست که تو اگه ببینیش فکر میکنی ۳۰ سالشه . و فقط با کمک خانوادش و تلاش خودم تونسته شرکت نقشه کشی خودشو بزنه🙃
میخوام بگم که ادم واسه شاد بودن پیشرفت کردن حتما به یک مرد نیاز نداره…

FELIX 🐰
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من اونقدری خودم رو میشناسم که نخوام ازدواج کنم !
دختر خاله مامان من ازدواج نکرده و از زندگیش راضیه ، هم خونه هم ماشین هم شرکت هر چیز دیگه ای که شاید ی زن با مردی که بشه شوهرش بتونه به دست بیاره داره ولی مامان من ازدواج کرده چی شده؟ درسته پول و ….اینا اما دوتا بچه خلافتاده تو دامنش!
واقعا زندگی دختر خاله مامانم رو میبینم میگم “این خوشبخته پس منم تلاش کنم میتونم”

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

دقیقا…

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

مثلا همینارو داشته باشی چی میشه😂
من عاشق ناخن کاشتنم…ولی علیرضا به شدت متنفره و بعدش میاد
ناخونای خودمو بلند میکنم لاک میزنم

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

من خودم به جز تتو از بقیه شون بدم میاد
مامانم ناخن کاشته بود انگشتاش یه جوری شده بودش
میرم آرایشگاه کای پول میدم ناخونا خودمو خوشگل میکنم😁😁

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

من یه مدت تو فکر این بودم دماغ عمل کنم بوتاکس کنمو…..
بعد علیرضا گفت چرا همش میخوای خودتو مصنوعی کنی؟ تو طبیعی خیلی خوشگلتری من سحر طبیعی میخوام نه مصنوعی😂🤦‍♀️

کلا علیرضا دوست داره من طبیعی باشم
اصلا از اونایی که خیلی میکاپ میکنن و ژل و بوتاکس…… اینا میکنن خوشش نمیاد

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

کاملا با علیرضا جونت موافقممممم

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

فداش بشممم بچم سرکاره🥺🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من اصلا از رنگ کردن مو خوشم نمیاد
کراتین کردم موهام رو

من از تتو زدن بدم میاد🤦‍♀️🤣
ولی علیرضارفت روی دستش اسم منو به انگلیسی تتو کرد😑

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

سحر کراتین کردی چقدر موندش؟؟؟
مال دوستم بعد یه ماه از بین رفتش😂🤦‍♀️

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

من دختر داییم کار کراتین و…. میکنه
بعد واسه من کراتینه نیست یه اسمی داشت یادم رفت
ولی مثل کراتینس
فقط شامپوی مخصوص نمیخواد یعنی میتونی هر شامپویی بزنی
نیازم نیست بعد از حموم خشکش کنی

من یک ساله هست کردم…ماندگاریش خیلی بالاست

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

چ خوب
ای کاش منم شمال بودم میومدم پیش دختر داییت😂🤦‍♀️

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

😂😂😂
ولی خب خیلی گرون تر از کراتینه هست
موهای من تا بالای زانو شد ۱۱ میلیون🙄😂
اگه کراتین میکردم میشد ۵ میلیون

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

نه عزیز
ریباندینگ زدم

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

اره

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ستی جونم بیا خودم برات کادو میخرم🥺😂

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

مرسی سعییید ژونم
بیا منو بگیر آدم شی یکم😂🤦‍♀️
آشپزی و کار هونه هم با تو😂😁

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

*خونه

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
دختر تنبل..من تو رو واسه خودت میخوام نه کاره تو خونه ات 😌🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

ژوووون
مهی بخدا تو باید پسر میشدی🤣🤣🤣
سعید ییشتر بهت میاااد

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

همون سعید صدام کن خانم🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

چشم نفسم😂🤦‍♀️

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

😊💛

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

بله حق با شماست لیلا گلی😁😂

Fateme
7 ماه قبل

من حس میکنم خیانت تو راهه
تروخدا اشتباه حس کنم لیلا جونم

saeid ..
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

فک نمیکنم 😁

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

از اینکه امیر خیلی با تلفن حرف میزنه و حواسش به گندم هست
و اینکه امیر مشروب میخوره
میتونه مست کنه و تو یه شب…..
حس کردم اینطوری میشه

fati
7 ماه قبل

زیبا ..
ب نظر من امیر در رابطه با کارش یه مشکلی براش پیش اومده ک اون رو با خانواده اش تهدید کردن

Fateme
پاسخ به  fati
7 ماه قبل

آره این هم میشه چون که نزاشت گندم بره بیرون

تارا فرهادی
7 ماه قبل

لیلی جووونم ببخشید دیر کامنت گذاشتم مریض بودم این دو روز به زور کامنت میذاشتم🙂

امیرم خوبی های ما بهش نیومده این همه گوه کاری کرد هم ما و گندم بخشیدیمش آدم نشد دیه شورشو در آورده من اینو پاره نکنم تارا نیستم مرتیکه وحشی آمازونی دست رو گندم بلند میکنه🤬🤬🤬🤬

لیلا به نظر من یه مشکل خیلی بزرگی توی شرکت امیر رخ داده که موجب دزدیدن گندم یا آرش شایدم دوتاشون با هم قبل از اینکه بچه ها به دنیا دزدیده میشن
بچه ها سقط میشن
به گندم تجاوز میشه
آرش میمیره
شایدم امیر
احتمال های بدی که قراره لیلای خبیث سرمون بیاره😈😈😈

عالی بود عشققق من🧡🧡🧡🧡🧡🧡😍😘😍😘

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

عه آناناس شودم چشمام قلبی شد😍
حالم خوب نبود بیمارستان بودم منم دلم برای همتون تنگ شده بود🥺🤒
بله بله من همیشه به جزئیات با دقت نگاه میکنم و بعد شرحش میدم والا من توی ذهنم رمان کامله یعتی توی ذهنم تمومش کردم ولی نه حوصله نوشتن دارم نه حالم خوبه واقعا خسته شدم از این همه بی نظمی خجالت میکشم بعد یه هفته پارت بدم😞

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

آناناس لیلام زورتون بیاد😜😜😝😝
فدات شم🧡
آره باید همین کارو بکنم🙂

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

این فکر کنم دیگه تیر آخره ….😅😅

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

تیر اخر به خواننده های رمان ….
اخه چرا باید به لیلا تجاوز بشههههه😅
چرا آرش بمیرهههههه

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

وایییی چرا به جا گندم نوشتم لیلاااا😅😅😅😅😅

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

ببخش لیلا اشتباهی نوشتم ، از دست من 😅😅

تارا فرهادی
پاسخ به  HSe
7 ماه قبل

به لیلا چیه هلی خله
به گندم🤣🤦🏽‍♀️

HSe
HSe
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

ارههههه اشتباه نوشتمممم😅😅
گند زدممممم 😅😅😅

،،،
،،،
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

شایدیه مشکلی توشرکت امیرپیش اومده که زندگیشونوتحت تاثیرقرارداده ولی امیربایدهمه چیوبه گندم بگه بجای این سگ اخلاقیا بازم پنهون کاری واسشون مشکل بوجودمیاره

HSe
HSe
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

موافقم … ماهم دیگه نمیریم تو شوک 😅

،،،
،،،
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلابازروی خبیثت بالااومد🤨🤨🤨

،،،
،،،
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

خبیثه جون حالابگوببینم آخرش خوشه لااقل

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

خب لیلا و آیلین جون یه خبر دارم براتون توپپپپ
اصلا عالی وارد رابطه شدم🥳🥳🥳😎

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

رابطه احساسی هااا نه الکی🤓

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

خب یه بیو ازش بده ببینم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

چشم
فعلا فقط اینو بدون که مزه اش عالیه🤪

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

دیوونه

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

جدی میگی ضحی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

اوهوم جدی جدی🥰

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

چرا منم‌باور نکردم 🤦🏻‍♀️🤣
ولی تعجب کردم پرسیدم 😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

با *شکلات* جونم وارد رابطه شدم یه رابطه عالی و بی نظیرررر😍😍😍🤣🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

نه بابا شکلات رو میگم . شیرینی منظورمه . من خودم از اینکه یه حییون خونگی داشته باشم بدم میاد😬

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

با تشکر🍈🍈
فقط لیلا ببخشید خربزه نداشتم طالبی گذاشتم🤣🍈

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

من برم آقا ماشاالله ببینم بچه ها کاری باری؟😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

هیچی عشقش فقط مواظب خودت نباش🤠

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

نیستم تو هم نگران باش😂

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا سیب هستش 😁🍎🍏

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

🤣👍

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

منم با مبل پذیراییمون وارد رابطه شدم یه رابطه بی نقص و زیبا😂🤦🏻‍♀️

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

تا باشه از این رابطه های خوب🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

بله خیلی هم بچه ی خوبیه😑🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

یه صلوات بلند بالا برای همه مبلا بفرستین🤣🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

الهم…..😂

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

🤣🤣🤣🤦🏻‍♀️

HSe
HSe
7 ماه قبل

مرسی لیلا جون برای پارت جدید 😍

امیر عصبانی میشه نمیدونم چرا تن و بدن منم میلرزه 😅
فقط شوک زیادی نده ، قلب ما طاقت ندارهههه😓

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

بسم الله …. میریم برای ادامه … به امید اتفاقای خوب 😅😅

Fateme
7 ماه قبل

آقا هر کسی وقتی زیر رمانش کامنت میزاره کنار اسمش مینویسه نویسنده
ولی برا من نمینویسه چرا؟

saeid ..
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

از ادمین بپرس
دقت کردم هیچ وقت نمی‌نویسه😞

Fateme
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

ادمین جان
قاادددررر

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

قادر

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

چیکار داری🤣🧐

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

قادر بیچاره مرد از دست ما😂پیرش کردیم بدبختو🤣🙄

Fateme
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

😂😂😂قادر پسره؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

🙄🙄🙄🙄
فکر کردی دختره😐

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

چرا هستم

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

مرسی قلبم❤️

تارا فرهادی
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

فاطی من میدونم
فکر کنم باید عکسی برای پروفت بزاری تا بنویسه نویسنده البته فکر کنم🙂

Fateme
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

عه؟الان عکس میزارم پس

Fateme
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

الان عکس اومد؟

saeid ..
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

اره

تارا فرهادی
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

آره اومد حالا برو یه کامنت بزار تو رومانت ببین اوکی شد؟

دکمه بازگشت به بالا
189
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x