رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳٠

4.5
(130)

صدای پچ پچ ها بلند میشود

درمیان جیغ ها و گریه هایش ،مهیار را میبیند که با وحشت و نگرانی نگایش میکند…
هیچ برایش مهم نبود

سمیرا به سمتش هجوم می آورد او را در آغوش خود جا میدهد…ولی دل آتش گرفته اش مگر آرام میشد!؟

*********************

با زور کتک و داد و دعوا در خانه نگهش داشته بودند…
در اتاق را قفل کرده بودند که بیرون نرود

صدای جیغ و گریه هایش دل همه را به درد می آورد…ولی کسی جرعت نداشت حرفی بزند

همه در شوک بودند!

مشت میزد به در ….
التماس میکرد…
گریه میکرد…

ولی کسی جوابش را نمیداد!

_سمیرااااا
سمیرا تروخدا ،سمیرا این درو باز کن
تروجان محمد علی
محمد علی…داداش
تروقرآن ، ترو امام حسین
مامان مهگل بابا رضا…
تروخدا این درو باز کنین

از همه کمک میخواست بجز مهیار…

مشت میزد با در

_این…درو….باز…کنین…

شمرده شمرده گفت

خواست بلند شود که محمدعلی دستش را گرفت

_بشین سمیرا

بی توجه به حرفش بلند شد و خواست به سمت در رود

_کجا میری سمیراا

صدای داد مهیار بود!

صدایش را تا میتوانست بالا برد

_سره من داد نزنااا
میخوام درو باز کنم…چه غلطی میخوای بکنی؟
هاااا

هیچ وقت درزندگیش اینجوری حرف نزده بود….

در را باز کرد
مائده آمد بیرون که جلویش را گرفت،خواست به سمت در رود

_کجا میری مائده

_پیشه محمد…پیشه محمد ولم کنننن

دیگر نتوانست جلویش را بگیرد…

با شِدَت در را باز کرد و از خانه خارج شد
همینطور پابرهنه بیرون رفت

همه سیاه به تن داشتن…زن و مرد!
مرد ها تابوتی بلند کرده بودند…
وقتی مائده را دیدند ،تابوت را پایین گذاشتن

جلوی تابوت ایستاد…

یعنی محمدش…نه نه نه

روی زمین افتاد،پارچه ی سفید را کنار زد

اشک در چشمانش حلقه زد…

گلویش از درد میسوخت…
دستش را روی صورت سرد و سفیدش گذاشت…

به لب هایش خیره شد…
سفید شده بودند

با من امشب زیرِ باران گریه کن، گریه کن، گریه کن

سر به زانويِ خیابان گریه کن، گریه کن، گریه کن

مو به مو پیچ و خم هر کوچه را
با خمِ موی پریشان، گریه کن

با من امشب زیرِ باران گریه کن، گریه کن، گریه کن

سر به زانويِ خیابان گریه کن، گریه کن، گریه کن

مو به مو پیچ و خم هر کوچه را
با خمِ موی پریشان، گریه کن

یا از اول دل به رویایی نبند، دل به رویایی نبند

یا بر این رویای ویران گریه کن

عشق سلطان است و باقی بنده ایم
زیرِ تیغش پای کوبان گریه کن

درد را باران نمیشوید ولی

زیر باران زیر باران گریه کن

اشک هایش سرازیر بودن…
بوسه ای آرام به لب هایش زد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 130

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
نویسنده رمان نوش‌دارو
7 ماه قبل

دلم آتیش گرفت سحر کوتاه ننویس لطفا هوفف😤🤧

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

#حمایت از سحرییییی🥰🤍✨️

𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

نباید محمد میمرد نبایدددد💔

Tina&Nika
7 ماه قبل

چرا انقدر کوتاه ولی خوشم امد سمیرا اونجوری جواب اون مهیار رو داد ولی شرمنده اینجوری گفتم

Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

خیلی خوبه اینجوری ❤️

تارا فرهادی
7 ماه قبل

وای خدااا قلبم درد گرفت از حجم این همه درد
این آهنگه خیلی سوز داره💔💔
تو فیلم جیران وقتی پسرش مرده بود گذاشته بودن روی فیلم🥺😭💔
با اینکه کم بود ولی خسته نباشی🥺💜😍

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

الان این پارت بود؟؟؟؟خسته نباشی

T.felix
T.felix
7 ماه قبل

سحر یعنی دوست دارم بیام بگیرم بزنمتتتت
این چه وضع پارته؟ فردا ی پارت ندی اومدم سراغت🗡🗡🗡

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

خداحافظ♥🥺

T.felix
T.felix
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

ضحی؟

ساناز
7 ماه قبل

آخی🥺🥺 چه غم انگیز 🥺

رویا
رویا
6 ماه قبل

سلام خوبید؟
ببخشید شما قرار بود ی روز در میون پارت بزارید ب جز جمعه هر چند پارت کوتاه هم میزارید ولی قلمتون دوس دارم و دنبال میکنم ولی واقعا هقته ای ۱۰ خط میخاید بزارید؟
یکم به خوانندتون هم احترام بزارید

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x