رمان رویای ارباب

رمان رویای ارباب پارت ۶

4.5
(187)

بدون هیچ حرفی، آرام در بغلش گریه میکند، چقدر نیازمند به یک نفر بود که او را بغل کند…
توی همه ی سال ها او تنها ترین بود!

_بهت قول میدم این روزا رو از یادت ببرم…

سرش را بالا اورد و به چشم های مشکیش نگاه کرد

با دستش اشک های دخترک را پاک کرد و دستش را روی صورت دخترک قاب کرد

_من سختتر از اینا رو گذروندم و قوی موندم
توهم باید بتونی رویا

_تو مردی…من زنم
تو تنهایی میتونی برای خودت یه زندگی خوب درست کنی ولی من نمیتونم!
منو تو خیلی باهم فرق داریم

_چه فرقی داریم؟

_من دارم جون میکنم تا پول دربیارم بتونم بیماری خواهرمو درمان کنم
ولی شما خیلی پول دارین…ادم وقتی پول داشته باشه که دیگه دردی نداره!

_چرا اینجوری فکر میکنی؟
ادم پولدارام درد دارن، بدبختی دارن…
یادت باشه هیچ وقت نمیشه با پول خوشبخت شد!

_ولی با پول میشه همه چیو خرید!

_اره…
ولی همه چیو باپول نمیتونی بخری
کسی که مرده باشه، میتونی با پول بخریش و برشگردونی؟!

حرفی نزد و فقط نگاهش کرد

_منم یکیو از دست دادم…
که اگر الان داشتم شاید حال و روزم این نبود!

_زنت بود؟

_اره

_متاسفم…خدا رحمتش کنه

_ممنونم

یک لحظه دلش برای آن مرد رفت…
چقدر بد که عاشق یک نفرباشی و او تورا تنها بگذارد و تو بمانی حسرت یک دیدارش….

بلند شد

_من میخوام بخوابم

_شبت بخیر

لبخند زد
_شب بخیر

به سمت پله ها قدم هایش را تند کرد

_رویا

نگاهش برگشت طرف آن مرد

_فردا بریم ملاقات خواهرت

_باشه

از پله ها بالا رفت و در اتاق دومی را باز کرد ولی قفل بود!
با کلید در را باز کرد، وقتی داخل شد پشت سرش بست…
نفسش خسته بیرون فرستاد

نگاهش افتاد به اتاقی که دکوراسیون سفید و طلایی داشت…
اتاق دخترونه بود!

پس بخاطر زنش کل خونش سفید و طلاییه….

در کمد را باز کرد
پره لباس بود!

یعنی حتی لباساش هم نگهداشته!

بر روی قفسه ها کلی کتاب بود که خاک برداشته بود…
نگاهش قفل عکسی شد که پاره شده بود!

تکه هایش را کنار هم گذاشت
عکس یک دختر کنار آیدین…
که هردو لبخند برلب دارن و به هم دیگر نگاه میکنند

روی تخت دراز کشید

وقتی به آن مرد فکر میکرد بدبختی های زندگی خودش از یادش میرفت…

چشمانش را بست و به خواب رفت…..

****

نگاهش روی ساعت قفل شد…

ساعت ۱۱ بود!!!!
دیشب زیادی خسته بود

از روی تخت بلند شد و روسری اش را درست کرد، دیشب حتی روسری و مانتو اش را در نیاورده بود!

در اتاق را باز کرد

صدای اهنگ می آمد…

صدایِ نم نمِ بارون، تو که نیستی چه دلگیره

هوا وقتی میشه ابری، دلم واسه تو میگیره

منم اون قطره یِ بارون، که میشینه رویِ موهات

اگه حتی شکستم من، نیاری خم به ابروهات

من دلم بارونو خواست بارون دلم خواست

چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست

فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم

با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست

دلم بارونو خواست بارون دلم خواست

چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست

فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم

با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست

اگه میری یه کاری کن، پلای پشت سرت باشه

حواست باشه شاید این، مسیرِ آخرت باشه

چشاتو بستی رو اسمی، که خواستی رو تنت باشه

عجب دنیای نامردی، که عشقت دشمنت باشه

من دلم بارونو خواست بارون دلم خواست

چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست

فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم

با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست

دلم بارونو خواست بارون دلم خواست

چند قدم با تو توو خیابون دلم خواست

فقط چند ثانیه پیشِ تو باشم

با تو چند تا جمله یِ آروم دلم خواست

لبخند زد و سمت دستشویی رفت و صورتش را شست

از پله ها پایین رفت، آیدین را دیدکه روی میز صبحانه را میچیند…

_سلام صبح بخیر

_سلام خانوم خانوما
وقت خواب!

_دیروز خیلی خسته شدم، خوابیدم

_اوهوم…
بیا صبحونه بخوریم بریم پیشه خواهرت

روی صندلی نشست

_چرا میخوای خواهرمو ببینی؟!

_دلم میخواد ببینمش! اسمش چی بود؟!

_رها

_اها
رویا و رها…
چقدر بهم میاد اسماتون!

لبخند زد
_ممنون
تو خواهر و برادر نداری؟!

_دارم

_کجان؟

_نمیدونم…. فقط میدونم با خانوادم، توی ایران نیستن

_تو چرا همراشون نرفتی؟!

_ولم کردن!

چشمانش گرد شد..

_ولت کردن؟؟ چرا اخه!

_میشه دیگه ادامه ندی؟
نمیخوام یادشون بی افتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 187

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
51 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
8 ماه قبل

حس خوبی به آیدین دارم اما اصلا نمیتونم بهت اعتماد کنم سحری🤕🥺
حس میکنم زنش بهش خیانت کرده🧐
عالی بودددد🥰🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

نه دیگه زخم زدی بهم اعتماد نمیکنم بهت🥺🤕
اوکی🙃
نشی که حیفی🥲🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

ووییی😢😢
چرا استرس میدی خب نامرد🥺🥺🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

یه سوال
به اسم رمان مربوطه؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

واییییییییییی🥺🥺🥺🥺🥺
نه تروخدا سحری قهر نکن🤕
فقط میشه یکم پارت‌ها رو طولانی کنی🥺🥺🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

😭😭😭😭😭😭

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
آقا سهیلم😌
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

چرا مردمو میخوای بزاری تو خماری😂😂

Ghazale hamdi
پاسخ به  آقا سهیلم😌
8 ماه قبل

آخه حق داره آدم وقتی حمایت‌ها کم باشه انرژیش میافته

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

سحری !
واقعا من بهت حق میدم ، چون الان خودمم توی این شرایطم که حمایت هام خیلی پایینه
خیلی وقته ویو هام به ۵۰۰ نرسیده و این یعنی فاجعه…
بعضی وقتا با خودم میگم شاید من قلمم خوب نیست وگرنه چطور میشه که حمایت هام رو ۳۰۰ باشه همش…
حالم خیلی بده… واقعا بدم …
ولی باز با این وجود حتی همون خواننده های کمِ رمان از من پارت میخوان ؛ خب من با کدوم انگیزه پارت بدم…
یا باز امروز توی چت های یه سایت دیگه دیدم که نوشته بود توی مد وان اکثرا خود نویسنده ها از هم حمایت میکنن و خواننده خیلی زیادی نیست … حرف حق رو گفت بنظرم ولی واقعا دل من گرفت…
در هر صورت امیدوارم اونایی که یه رمان رو واقعا دوست دارن براش کامنت بذارن و حمایتش کنن چون اگه به همین صورت پیش بره من به شخصه دیگه رمانم رو نمیذارم…
و این قضیه اصلا شوخی نیست…

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

همون حمایت نویسنده ها هم که اگه نباشه دق میکمیم دختر نه تورو خدا برا هم کامنت بذاریم😂🤦🏻‍♀️

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

چرا اینقدر من با شما فرق دارم؟؟
من فقط دعا می کنم کسی نظر برام نفرسته انگار فوبیا گرفتم.
حالا نظرات هم بد نیستا…اما خب یه عده میان میگن قلمت خوب نیس شخصیت هات ضعیفه..اینقدر از این بیشعور ها بدم میاد..اصلا انگار یه لحظه پشیمون میشم که داستان نوشتم.و با خودم میگم چرا اصلا تو سایت میزارم؟
الان شما سحر جون تو قلمت خوبه … اما لطفا این رمان های خودتو عروس خونبس و رویای ارباب و کامل بزاز. چون به شخصه ازت حمایت
نمیشه بدون من هستم 😂😚

saeid ..
پاسخ به  𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
8 ماه قبل

فک میکنن کار خوبی میکنن که همش نظر منفی میدن..
با انرژی هاست که نویسنده پیشرفت می‌کنه
نه اینکه نظر منفی باشه…برعکس دلش نمی‌خواد اصلا بنویسه
این نظر منه😊

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

سحر ناراحت نشیااا ولی الان دیگه موضوعات اینطوری طرفدار زیاد ندارن

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
8 ماه قبل

بالاخره پارت جدید اومد.
اما ۸۵ درصدش آهنگه 🤨
۲۵ درصدش رویا می‌خوابه بلند میشه میره صبحانه
این عادلانه نیسسسسسسسس

𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉🕸
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆𝒉
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

گذاشتم من عزیزمممم😁

saeid ..
8 ماه قبل

قشنگ بود
فقط کاش نصفش آهنگ نبود 🤦🏻‍♀️
خیلی خوب بود ولی

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

قشنگ بود ولی کمه نصفشم که آهنگ بود

لیلا ✍️
8 ماه قبل

عالی بود عزیزم خسته‌نباشی😊

دنیا
دنیا
8 ماه قبل

قشنگ بود عزیزم ادامه بده و لطفا پارتارو طولانی تر کن ممنون😘

لیلا ✍️
8 ماه قبل

عالی بود عزیزم خسته‌نباشی😊👌🏻

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

عالی بود….
آیدین یکم رو مخمه … بی پرواست و جالبه که این و اصلا دوست ندارم😂🤣

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

سحری من الان کامنت ات رو دیدم کاملا میفهمم چی میگی واقعا حمایت ها ضعیفه(حمایت نویسنده ها که اصلا منظورم نیست منظورم خواننده های خاموش)واسه همینه منم فعلا قهرم و رمان رو چند روزه پارت گذاری نکردم🤦🏻‍♀️واقعا خیلی سخته این که با هزار جور مشقت بشینی پارت بنویسی،ادیت کنی،هزار بار بخونیش ببینی چطوره بعد پست کنی و هیچ انرژی ای در مقابل اش دریافت نکنی!

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

#حمایت🫂

لیکاوا
لیکاوا
8 ماه قبل

خیلی قشنگ بود سحر👏👏👏
امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی❤

Fateme
Fateme
8 ماه قبل

خیلی قشنگ بود عزیزم خسته نباشی❤️

تارا فرهادی
8 ماه قبل

سحری بخدا باهات قهر میکنم پارت ندی ها من رمانتو خیلی دوست دارم🥺🥺
رویا چه زود با آیدین پسرخاله شد😕🤣🤣
خسته نباشی 💞😍😍

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

وووی واقعا
پس دلمون رو به آیدین خوش نکنیم
بچه ها دقت کردین توی تمام رمان های سحر هیچوقت دختره به عشق اولش نرسیده
ارباب عمارت اسم دختره یادم رفت ولی مثلا عشقش به احتشام
مثل خون در رگ های من رزا به هیراد
مائده خونبس مائده به محمد
یعنی هیچکدووووم🤣🤣🤣🤣
اینم از قرار معلوم نباید به آیدین اعتماد کنیم🤣🤣🤣

دکمه بازگشت به بالا
51
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x