رمان چشم‌ های وحشی

رمان چشم های وحشی پارت ۶۴

4.4
(36)

# پارت ۶۴

چشم های نافذش را به نگاهم دوخته بود.

شروین پوزخندی زد.

_ نکنه می‌خواهی باز منکر بچه تو چشمت بشی.

با عجز نالیدم.

_ چی از جونم می‌خواهید کثافت ها ؟ خیلی بی چشم رویی، تو دوست من بودی خواهر من بودی چطور تونستی این قدر کثیف و لجن باشی؟

کمی از دیواری که به آن تکیه زده بود فاصله گرفت.

آنی: دیگه پاک تر و زلال تر از آب نداریم !

یا می‌خورنت، یا خان پرش قرقره ات می‌کنن.

آب هم که باشی روزی کثیف می‌شی.

من : آخه چرا ؟ مگه جز خوبی از من چی دیدی؟ من چه ظلمی در حق تو کردم ؟

لبش را کمی کج کرد.

_ اوه عزیزم، اتفاقا تو هیچ بدی در حقم نکردی. باعث شدی که به جایگاه اصلی ‌ام برگردم ؛ اما تو دشمن و دزد عشق من بودی.
چطور نفهمیدی که من عاشق کامیار بودم خیلی قبل تر از این که تو بیای لندن.

فریاد کشیدم

من: دروغ می‌گی.

کشیده محکمی در گوشم خواباند.

باورم نمی‌شد زنی که با قساوت قلب مقابلم ایستاده بود روزی مثل خواهر برایم بود.

کاش

آدم ها هم به شرط چاقو بودند

قـبل از راه دادن

به حریمت

یا از سرخی قلبشان

مطمئن می‌شدی

یا دست کم از

چــشم سفیدیشان.

سرم فریاد کشید.

_ دروغ نمی‌گم، من عاشقش بودم ؛ اما همیشه یکی بود که سد راهم باشه
اولش مانلیا و بعد تو ؛ اما تو گزینه خوبی بودی برای دک کردن مانلیا
داشتن یک دونه رقیب بهتر ار دو تا بود.

جایگاهم رو بهم برگردوندی؛ اما یادت رفت که من یک والبرگم.

بهت گفته بودن که والبرگ‌ها عوضی تر از اونی هستند که حتی فکرش هم نمی‌تونی بکنی.

شاید قبلا نمی‌تونستم که دل مرد رویاهام رو ببرم؛ اما الان می‌تونم.

خوب به من نگاه کن! من دیگه یک خدمتکار نیستم. به لطف تو یک اصیل زاده با اصل و نسبم که از قضا خیلی باتو هم صمیمی بوده
خودت بگو کی بهتر از من می‌تونه تو نبود تو دل کامیار رو به زندگی گرم کنه؟

با خشم غریدم:

من: عوضی کثافت، باید همون روزی که برای سقط بچه‌ام نقشه می‌کشیدی بهت شک می‌کردم.

آنی بلند قهقه زد.

شروین : دیگه کافیه آنی .

من: از جون من چی می‌خواهین؟

شروین : کامیار باعث شد و کاری کرد که من با دست های خودم قاتل زن و بچه‌ام بشم.
باید دردی رو که به من متحمل شد و بفهمه
زجری که من کشیدم رو بچشه.

هق هق گریه‌هایم اوج گرفت.

می‌گن “روح” موقع مرگ نمی‌تونه به راحتی از “قلب” جدا بشه و قلب رو ترک کنه.

چون مطمعناً چیزی در قلب هست که روح نمی‌تونه ساده ازش بگذره

اما من می‌دانستم که جان دادن من سخت خواهد بود
چون روحم نمی‌توانست به راحتی از عشق به تمام چیز هایی که در قلب و جسمم بود جدا شود.

……………

کامیار

چند ساعاتی می‌شد که از گلچهره خبری نبود

همه‌ جا را دنبالش گشته بودم و خبری از او نبود.

می‌خواستمش

ولی دور بود

خیلی خیلی دور .

نه دستم به دستانش می‌رسید

نه چشمانم به نگاهش

او را

کم داشتن

کم نبود

درد بود.

با صدای آیفون به خودم آمدم.

عمه خانوم فوری به سمت در رفت.

دعا دعا می‌کردم که خودش باشد.

عمه خانوم در را باز کرد.

عمو: کی بود شکوه ؟ گل چهره است ؟

عمه شکوه: نه یک دختری بود گفت دوست گلچهره است.

ایزابل در را باز کرد و دخترک وارد عمارت شد.

او را می‌شناختم ، جنیفر بود.

آرام سلامی کرد.

جنیفر: خیلی باخودم کلنجار رفتم که بیام این‌جا یا نه.

من: تو از گل چهره خبر داری؟

پوست لبش را گاز گرفت.

جنیفر: من دیدم که گلچهره کنار خیابون منتظر وایستاده بود ؛ اما چون خودم با استاد هنکس کار داشتم از دانشکده دیر تر بیرون اومدم.
وقتی از دانشکده اومدم بیرون اون هنوز کنار خیابون بود می‌خواستم برم سمتش که ..

فریاد کشیدم

من: جون بکن زودتر برو سر اصل مطلب.

عمو : آروم باش پسر بزار حرفش رو بزنه.

جنیفر : دیدم که سوار ماشین یکی از استاد ها شد.

عمه: خب کدوم استاد؟

جنیفر : شروین سعادت.

از چیزی که شنیده بودم خونم به جوش آمده بود
گلدانی که کنارم بود را به طرف دیوار پرت کردم

صدای شکسته شدنش در فضا پیچید.

بدون محابا کتم را تن کردم.

من: تا دیر نشده می‌رم دنبالش.

عمو: صبر کن پسر باید به پلیس اطلاع بدیم.

نالیدم:

من: می‌ترسم عمو، می‌ترسم دیر بشه.

عمو: توکل کن به خدا . با پلیس تماس بگیر هرچی که این دختر گفت رو به سربازرس جیک بگو.

تلفن را برداشتم و شماره جیک را گرفتم.

( کامنت فراموش نشه ❤️)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
5 ماه قبل

شتت آنیییی
چرا انییی
خیلی قشنگ بود لطفا پارت بعد رو زود بزار

camellia
camellia
5 ماه قبل

مرررسی,خانم بالانی.😍دستت درد نکنه.پارت خوبی بود,یکی دوتا مجهول مشخص شد🤕

Tina&Nika
5 ماه قبل

واوو دیدی حدسم درست بود
خیلی زیبا بود

Tina&Nika
پاسخ به  مائده بالانی
5 ماه قبل

قربونت عزیزم😊💙💙

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
5 ماه قبل

ععع آنییییییی😐💔چقدر نامردههههه
امیدوارم بلایی سر گلچهره نیارن
خسته نباشی✨️

Newshaaa ♡
5 ماه قبل

حمایتتت💫💗

لیلا ✍️
5 ماه قبل

وای خودمم کپ کردم یعنی یه جور شخصیت آنی رو خلق کردی که بیشتر از گلی شکه شدم😳😱

خدا ازشون نگذره حسم میگه بچش تو این بلبشو سقط میشه🤒

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
5 ماه قبل

آنی…….الله اکبر 😶
خسته نباشی مائده جونم

نسرین احمدی
نسرین احمدی
5 ماه قبل

ماجرا داره جالب میشه حالا جنیفر پیام رسونه جالب که همه از پوست خود در آمدن و خود واقعی شأن را نشان دادند

سعید
سعید
5 ماه قبل

چیییییی!!!!🥺
به خدا اصلا انتظارش رو نداشتم!
عالی بود مائده جان 👌🍂

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x