رمان لمس احساس

رمان لمس احساس پارت 1

2.8
(64)

لمس احساس 1

او اگر میدانست دراین جاده پرپیچ و خم چه چیزی انتظارش را میکشد هیچوقت قدم دراین برزخ نمیگذاشت آه چه گریه هایی ازتنهایی و بی کسی خود سر داده ای اجبار به ناخواسته هایی کرده ای که تمام وجودت را به آتش کشید و حال از تو دخترک فاقد احساسی ساخته است که تنها سرگرمیه اش بازی با روح انسانهاست
_بیس و‌چهار سال سن توعه نمیخای دست از این‌کارات برداری

_ناراحتی در روبه روته من همینم  که میبینی از زندگیم تازه دارم‌لذت میبرم

_این حرفارو نزن خدا عارش میاد بگه تو بندشی بفکرخانوادت باش اونا نمیگن دخترشون چرا باید مثل پسرا باشه

ای دل غافل او از چه خبر داشت دل این دخترک پراز درد بود دم از چه خانواده ای میزد کسانی که اورابه بند اسارت داده بودند خانواده ای که دخترشان را تا پای مرگ فرستادند ننگ براینان بیاید که از کافرین هم بدترند دخترک دود سیگارش را به بیرون فرستاد نگاهی خالی از هرگونه احساس انداخت

_خانواده؟ کدوم خانواده؟ ول کن بابا دلت خوش

علی تنها دوست او که کمی از اصرار زندگیش را می‌دانست دستی درهوا برایش تکان داد و رفت
_مونس یادت نره شب جشن‌کوچیکه حتما بیایی

_تا شب زمان زیاده ولی اوکیه میام

از جایش بلند شد و سمت پنجره ای رفت که تمام ساختمان هارانشان میداد به راستی آیا دردش بیشتراز تمام ادم های آن‌پایین بود آری بود اگر تمام دنیا یک درد را متحمل میشدند او چندین درد راباهم به دوش میکشید

ازخیره شدن دست برداشت و به سمت خانه اش حرکت کرد

_سلام خانوم تهرانی

_سلام اقا احمد درو باز کنید

_چشم خانوم

آقا احمدشخص مورد اعتمادش بود سه سالی میشد که نگهبان خانه اش بودهمراه با زن و بچه اش در انتهای باغ زندگی میکرد ..
به اتاقش پناه برد آهی کشید گوشیش را به شارژ زد و حوله را برداشت وان پراز اب بود خود را در درون آب رها..

_آخه دختر حاجی من نمیدونم چرا باید به حرفت گوش بدم هان چرا؟!

_میخای گوش نده اجباری درکار نیست

_دِ نَ دیگه اینجوری که نمیشه تمام زندگیم برباد میره

_پس مثل بچه های خوب کاری که بهت گفتمو انجام بده

شعله های انتقام ذره ذره وجودش را میسوزاند اما آیا حاضراست کناره گیری کند یا بازم به راه خودش ادامه میدهداین دختر مقصر همه بدبختی هایش را از چشم آن خانواده میدانست

_مونس بابا ،عسل بابا کجایی دخترم کجایی تاج سرم بیا ببین برات چی اوردم

_سلااااااام بابایی خوبی خسته نباشییی

_زنده باشی دخترم

_چی برام خریدین

چشمانش برق میزد ازخوشحالی از اینکه همه دوستانش به او حسادت میکردند بخاطر خانوادش و پدری که اورا دوست دارد آه پدر کاش میشد برای ذهن انسانها یه برنامه ای نصب بشه تا خاطرات تلخ پاک بشه کاش ..هع کاش خیلی از ماجراها نمیافتاد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا : 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

رمان جدید تایید شده؟!

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

جالبه ادمین میگفت تایید نمیشه که…😀

HSe
HSe
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

شاید ادمین نظرش عوض شده 😅
تا دیشب که من میخواستم پارت بزارم اون پیامه بود….

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

#حمایت_از نویسندگان

الماس شرق
8 ماه قبل

الن رمان جدید می‌تونیم بزاریم🫥

saeid ..
پاسخ به  الماس شرق
8 ماه قبل

واقعا
میتونیم ما هم رمان جدید پارتگذاری کنیم؟

الماس شرق
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

نمی‌دونم فک کنم میشه،
یا اینکه این نویسنده پارتی داشته😂

saeid ..
پاسخ به  الماس شرق
8 ماه قبل

پارتی داشته قطعا🤣‌
ما هم میخوایم پارت جدید بدیممم🤦🏻‍♀️😂

saeid ..
پاسخ به  Month90
8 ماه قبل

دوباره بارگذاری کردی چه

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  الماس شرق
8 ماه قبل

نمیدونم شاید نتونیم ولی خب این چطوری گذاشته🤠

الماس شرق
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

قسمت ارسال مطلب هنوز اون اخطاریه گذاشتن پارت جدید ممنوع هستش

لیلا ✍️
8 ماه قبل

زیبا بود منتظر ادامه‌شم👌🏻👏🏻⭐

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

متعجب نیسی چرا جدیده 🙄🤦🏻‍♀️😂

HSe
HSe
8 ماه قبل

عالی بود 😍
منتظر ادامش هستم 🙂

FELIX 🐰
8 ماه قبل

ما که بخیل نیستیم
خوب بود👏

saeid ..
پاسخ به  FELIX 🐰
8 ماه قبل

ما که بخیل نیستیم 😂🤣🤣

FELIX 🐰
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ی دفعه ای به ذهنم رسید😆

تارا فرهادی
8 ماه قبل

حاجی پارتیش بالاست🤣🤣
موفق باشی گلم دارم شوخی میکنم🤗🧡🧡

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

🤣🤦🏻‍♀️😎

دکمه بازگشت به بالا
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x