رمان مروارید فیروزه ای

مروارید فیروزه‌ای پارت ۱۶

3.9
(10)

« مروارید فیـروزه‌ ای »
#پارت_شانزده

– خیلی واضح یکبار گفتم بازم میگم، زمین به آسمون بیاد و آسمون به زمین ؛ من دختر به تو نمیدم پسر جون! الآنم فقط به احترام مادرته که حرفی نمی‌زنم وگرنه …

– وگرنه چی؟ پرتم میکردی از خونت بیرون؟ دعوا راه میندازی؟ کتکم میزنی؟ چیکار میکنی؟

پدر ایستاد و با قدم‌های محکم و بلند به طرف مهراد رفت: خیال برت داشته جوون! من دخترمو از سر راه نیاوردم که هرکس و ناکسی از راه اومد دو دستی تقدیمش کنم!

مهراد باهمان اخم همیشگی نزدیکتر شد و بدون اینکه نگاهش را از پدر بردارد گفت:

من هرکی نیستم جناب! مهراد شایگان ، یا کاری رو نمیکنم یا اگه کردم تا تهش میرم، متوجه شدین آقای عزیزی؟

منتظر نگاهش می‌کردم اما حرفی نمیزد و ناگهان دست بلند کرد که چشم‌هایم را بستم!

دوست نداشتم چشم باز کنم و به مهراد نگاه کنم، می‌دانستم غرورش در حال شکستن است!

قفسه‌ی سینه‌ام به شدت تیر می‌کشید اما به روی خودم نیاوردم ، تمام فکرم مشغول مهراد بود . .

با درد چشمانم را باز کردم، انگار آتش معرکه تازه روشن شده بود .

مادرش جلو آمد و روبه پدر گفت:

آقای عزیزی ما که برای دعوا نیومده بودیم، به چه جرعتی دست رو پسر من بلند کردین؟ اگه الآن سکوت کرده و حرفی نمیزنه بخاطر دختریه که کنارش وایستاده …

پدر بالآخره دست از نگاه عصبی‌اش به مهراد برداشت و روبه مادرش چرخید: دوست ندارم دیگه ببینمتون! هیچکدومتون! دور محوطه‌ی خونه‌ی من یه خط قرمز بکشین …

نزدیک تر شد و تقریباً در گوشش کلمه به کلمه و بلند گفت: به پسرت، بگو، دست از سر دختر من برداره!

نفسم سنگین شد و دیگر نتوانستم وزنم را تحمل کنم، همین یک جمله برای حال خرابم کافی بود!

– اگه یکبار دیگه دور و بر دخترم ببینمش براش گرون تموم میشه! دوست نداری که قاتل جونش بشم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zahra

هرچیـز که در جستن آنی، آنـی!
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x