رمان کاوه

رمان کاوه پارت ۳۶

4.3
(31)

سه سال از روزی که آمده بودم گذشته بود
با کیارش و کیانوش اکیپ شده بودیم و زندان روی سرمان گذاشته بودیم
وکیل بند زندان هر هفته گزارش شرورت هایمان را به رئیس زندان اطلاع می داد
اغراق می کرد !
وگرنه از یک سال پیش که متین آزاد شد ساکت تر شده بودیم

با بالا و پایین تخت نگاهی به کیانوش انداختم
دفترم را از زیر دستم کشید

کیانوش _ باز که پیکاسو شدی تو

با دیدن چهره خودش دهانش باز ماند

کیانوش _ عوضی این منم ؟

در حالی که داشت صدوهشتاد میزد کشیده بودمش
کیارش دفتر را گرفته و نگاه کرد
با خندیدن بلند کیارش عصبی شده دستش را به گلویم رساند

کیانوش _ تو کی آزاد میشی من راحت شم ها؟

_ هستم خدمتتون هنوز

دستش را از گردنم جدا کردم

کیارش دفتر را روی تخت انداخت

کیارش _ آفرین قشنگ کشیدیش با خودش مو نمیزنه

غرولند جمشید در خواب بلند شد

جمشید _ ببندین دهناتونو دیگه

کیارش دمپایی اش را سمتش پرت کرد

کیارش _ تو دهنتو ببند بو سگ گرفت اتاق

جمشید نوچی کرده و به خوابش ادامه داد

دفترم را برداشتم و ادامه چهره کیانوش را کشیدم
تا دو بیکار بودیم و بعدش می رفتیم کارگاه
اصلا دلم نمی خواست در کلاس هایشان شرکت کنم اما به اصرار متین رفتم
بعد کلاس و اذان وشام و…
راس ساعت ده خاموشی بود

با گردوخاکی که داخل اتاق پیچید سرفه ای کردم
امروز نظافت عمومی بود و همه مشغول تمیز کردن اتاق هایشان

با اتمام طراحی ام کیانوش را صدا زدم

کیانوش _ بیا بالا حال ندارم بیام پایین

از تختم بیرون آمده و با نربون آهنی به طبقه سوم رفتم
اولی که وارد اتاق شدم اصلا جرات نکردم آن بالا بخوابم و زودتر تخت پایین را گرفتم
تخت بالایم کیانوش بود و بالای هر دویمان کیارش بود

دفتر را روی پای کیانوش گذاشتم
مشتم را پر تخمه کردم و عینکم را روی موهایم گذاشتم

کیانوش _ الان توقع داری هزینه اشو بدم؟

_ نوچ.. میدونم گداتر از این حرفایی توقعی ندارم ازت

دهنش را کج کرو

کیانوش _ یکی تو یکی اون نفله متین منو تو گور میذارین

دستهایم بهم چسبانده و بالا بردم

_ ان شاءالله

کیارش درحالی که به افق خیره شده بود و تخمه میشکست نگاهی کوتاهی به برادرش انداخت

کیارش _ الهی خرماتو بخورم داداشم

کیانوش _ یزیدا راجب مرگ حیوون که حرف نمی زنین آدمما !

لحن کیانوش هردو را به خنده انداخت

کیارش _ کاش آدم بودی همونم نیستی

کیانوش مثلا قهر کرده و اصلا هیچ توجهی به ما نمی کرد

کیارش نگاهی به او انداخت و بعد به من

کیارش _ کاوه میدونی ما یه عمه داشتیم اسمش کوکب الدوله بود خا؟

_ خا

کیارش _ این خیلی افاده داشت وقتی قهر کرد دقیقا مثه الان کیانوش میشد

کیانوش نوچی کرده و پوست تخمه اش را سمت کیارش پرت کرد

کیانوش _ چرا دهنتو نمی بندی تو؟

_ بزار بگه خب ‌…

چشم غره کیانوش به قدری ترسناک بود تا مانع ادامه دادن جمله ام شود

کیانوش _ چیو بگه؟ همش چرته اصن ما عمه نداشتیم

کیارش با تعجب نگاهش کرد و کمر صاف کرد

کیارش _ اجاق بابابزرگمو کور کردی!
چطوری شش تا عمه رو بی وجود میکنی؟

حرف هایمان تا اتمام وقت استراحت ادامه داشت
جمشید هم بلند شده و شروع به فحاشی کرد که تا کیارش خواست از تخت پایین برود
از اتاق بیرون زد

یکی یکی از نردبان پایین آمده و راهی کارگاه شدیم
از همه هنرهایی که آموزش می دادند نجاری را بیشتر دوست داشتم بافتنی هم یک مدت متین به زور یادم داد اما خیلی دنبالش نرفتم بدرد نمیخورد

همینطور که داشتم میرفتم بازویم گرفته شد

برگشتم

چشمانم را با دیدن هامون محکم باز و بست کردم
انگار این بشر قرار نبود از صفحه زندگی من محو شود !
چرا اعدامش نمی کردند ؟
لبخند کثیفی زده و همانطور که بازویم را گرفته بود دنبالش خودش کشیدم

هامون _ بیا بریم کارت دارم جوجه رنگی بیا

این لقب را سیاوش گذاشته بود
خوشم نمی آمد اما حریفش نمی‌شدم

بازویم را میخواستم بکشم از دستانش اما زور فیل داشت

هامون _ فشار نیار به خودت الان میری دیگه بیا

وارد اتاقش شدم
هم بندی هایش رفته بودند
از میان وسایلش دفتری بیرون کشیده و دستم داد

هامون _ بخونش خب ؟

اگر کتاب بود قطعا پرتش می کردم اما دفترچه مشکی ای بود با دست خودش

با فریاد کیانوش که صدایم میزد دفتر را زیر لباسم پنهان کرده و سمت کارگاه دویدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

«یـٰا مَن لـٰا یُرجَۍ اِلـٰا هُـو . . :» ای آن که جز او امیدی نیست . . 💚🌱!
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
2 ماه قبل

نرگس طبیعیه هوس زندون کردم🤔

ALA ,
ALA
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

منم میام.
البته من بیشتر دلم یه کارن و کیانوش میخواد😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خیلی خفن بود بازم خسته نباشید میگم نرگسی جان🥰🥰😍😍

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط ALA ,
Maste
2 ماه قبل

چقدر قشنگ مینویسی❤️

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
2 ماه قبل

خسته نباشییی🥺❤️‍🩹

ALA
ALA
2 ماه قبل

بچه میشه منم بیام زندون🫠😉
عالی بود مثل همیشه گل نرگسی🥰🥰🥰

Eda
Eda
2 ماه قبل

وای این سه نفر خیلییی کیوتننن😂ینی میخندم و میخونما😂
نرگسی🥲اسم منو گذاشتی رو کاوه 🥲
شکایتتت دارمممم☹️😂اسم من برا خودمههه😂
خسته نباشیی❤

Batool
Batool
2 ماه قبل

عالی بودم منم میخوام برم زندان کناراین ۳ اعجوبه حااااااااال میده🤣🤣🤣🤣🤣 اصلا نمیفهمیم کی گذشت ممنون نرگسی عالی بود مثل همیشه خنده خنده برلبانمونو ترسیم کردی 😁😁😁😁😁❤️❤️

Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

اره 😂😂😂😂اینا کلا دیگه پلشون از آدم شدن گذشته
پس که مهربونی😘

آلباتروس
2 ماه قبل

کنجکاوم بدونم تو اون دفترچه چیه.

کیارش _ اجاق بابابزرگمو کور کردی!
چطوری شش تا عمه رو بی وجود میکنی؟

سر این خندم گرفت🤣🤣🤣

خداقوت!

لیلا ✍️
پاسخ به  آلباتروس
2 ماه قبل

🤣🤣 بداهه‌گویی نرگس خیلی خوبه😂

آلباتروس
پاسخ به  لیلا ✍️
2 ماه قبل

موافقم😂

دکمه بازگشت به بالا
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x