رمان بامداد عاشقی

بامداد عاشقی پارت ۵۳

4.5
(309)

نمی‌دونم اما هیچ دلم نمی‌خواست محتوای نوشته شده داخل نامه رو ببینم..
شاید میدونستم..!
داشتیم برمیگشتم یزد و من تمام راه هایی که ممکن بود از طریقش با آریا ارتباط برقرار کنم رو امتحان کردم..
و در آخر بی هیچ نشانه ای قصد برگشت کردیم..
رفتن این دفعه کاملا متفاوت بود..شاید دیگه برگشتی درکار نباشه..
قبل از رفتن داخل برگه ای شماره ی موبایلم رو نوشتم و به بقالی سر کوچه دادم گفتم هر کس سراغی از من گرفت شماره رو بهش بده..
تمام وسیله هام رو از جمله نامه رو داخل کیفم جا دادم و راه افتادیم..
دوباره مثل قبل با قطار رفتیم و خونه ی خاله ساکن شدیم..
با دلی که سراسر آشوب بود وارد اتاق شدم..
روبه روی پنجره نشستم و در آخر با هیجانی وصف ناپذیر نامه رو از کیفم در آوردم..
گرچه نمیدونستم از طرف کی هستش اما گویا الهام شده بود بهم که کسی جز آریا نمیتونه باشه..
کاش هرگز نمیخوندم که نامه برای بار دوم منو کشت!
“سلام
الان که داری این نامه رو میخونی من ازت خیلی دورم..نه تنها در یک شهر نیستیم بلکه زیر آسمون یک کشور هم نیستیم!
تقصیر خودت بود که بارها شکست خوردی..میدونی هرگز فکر نمی‌کردم که بتونم دوباره دلت رو به دست بیارم اما ساده تر از این حرفا بودی خانم!
روزی که جلوی اون کسری بی همه چیز غرورم رو با خاک یکسان کردی برای من مردی آنا حسینی!
نمی‌دونم شاید حالا که در برابر نگاه های خانواده ات غروری ازت به جا نمونده دلم خنک شده..!
بازی بود که خودت شروع کردی میدونی که من هرگز بازنده نیستم تو که باید خوب بفهمی..
فکر کردن بهش هم مانند کابوس میمونه برای من..ازدواج..اونم با تو!
شاید مثل جک باشه و شاید کابوس!
همون موقع ها باید میرفتم..تنها چیزی که چند ماه منو نگه داشت این بود که مثل خودم بشکنمت..
حالا دیگه راحت میتونم کشوری داخل که آثاری ازت نیست زندگی کنم..
به درود خانم حسینی!

آریا”
متوجه نشدم که کی قطرات اشکم برگه رو خیس کرده..
از جام بلند شدم و برگه رو مچاله کردم و پرت کردم روی زمین و داد زدم
_نهههههه
حسی که تمام وجودم رو در بر گرفته بود نفرت بود..
بتی که ازش ساخته بودم فرو ریخته بود و ترکش هاش قلبم رو با خاک یکسان کرده بود
چه خوب که صدای فریادم به طبقه پایین نمی‌رفت!
حنجره ام می‌سوخت و خسته بودم و با دلی شکسته کنار دیوار سر خوردم..
از خودمم حالم به میخورد به خاطر کسی مثل اون گریه میکردم..
حالتم دست کمی از جنون نداشت!
برای لحظه ای گریه ام قطع شد و در سکوت خیره به دیوار شدم..
تنها صدای موبایلم بود که سکوت سنگین اتاق رو میشکست…
امیر بود که دست از سرم برنمیداشت
ولی مگه توانی برای پاسخ دادن داشتم!
کلمه کلمه ی حرفاش مانند پتک روی سرم کوبیده میشد..
عشق!
حالا چه کلمه ی نامفهوم و نا آشنایی بود
می‌خواستم با چه کسی برم زیر یک سقف!
تاریکی‌ همه ی اتاق رو گرفته بود..
فراموشش میکردم!
قبل تر ها عشق بود که اجازه ی فراموشی نمی‌داد..
ولی نفرت قدرت زیادی داشت
توی تاریکی دستم رو به طرف گوشی دراز کردم و جواب دادم
_بله
صدام گرفته و آروم بود ولی صدای امیر سراسر عصبانیتی بود که تا کنون ندیده بودم ازش
_معلوم هست کدوم جهنمی هستش..دو هزار بار بهت زنگ زدم
عذاب وجدان داشتم به خاطر آریای بی همه چیز امیر رو نادیده گرفته بودم کسی که تمام مدت پشتم بود
_داستان داره امیر
صدای غمیگنم حالیش کرد که چیزی شده.. عصبانیتش فروکش کرد و با مهربانی همیشگی گفت
_چی شده آنا
سکوت کردم و قطره ای اشک دوباره از چشمم چکید
_دق نده منو بگو چی شده
امیر نعمت بزرگی بود که خدا بهم داده بود..تمام وقت ها به حرف هام گوش میداد
_میام واست توضیح میدم
شب بود و باید فردا می‌رفتم
_کجایی مگه؟
_فردا میام سرکار
بدون حرفی قطع کردم و به طرف دست‌شویی رفتم..
قول میدم خودم رو نو بسازم..آنایی که آریا به خاک تبدیل کرد رو از نو می‌سازم
جلوی آینه ایستادم و صورتم رو شستم
همراه قطرات اشکی که شسته میشد آریا هم برای همیشه از قلبم شسته و بیرون رفت..
گرچه سخت بود اما از نو روی پای خودم می ایستادم..
فردا دوباره برمیگشتم سرکارم و کنار امیر ادامه میدادم..
باعث تأسف هستش که به خاطر کسی مثل آریا گریه کنم..
تنها اشتباه من این بود که بچگی کردم..
“بچگی کردم و از لای لجن گل چیدم”
از دست شویی با قلبی که به سنگ تبدیل شده بود خارج شدم
از فردا همه چیز متفاوت شروع خواهد شد..روزی برای من!

(پارتی که قول دادم..کامنت فراموش نشه 😊)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 309

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
52 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
7 ماه قبل

وایی آریا بیشرفف
من بغض کردم سرششش🥲

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

آخه مرتیکهههه ی بی…….
کثافت عوضی گاو الهی خدا سر جد و آبادت بیاره همین بلا رو نکبت آشغاااااااال بی لیاقتتت😡😡😡😡😡😡😭

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

آره تازه چیزهای دیگه ای هم بودن که قابل پخش نبود من اونا رو تو دلم گفتم🙂🗡

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

🤣😂

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

خودش ناموس ندارهههه😡😡😡😡
مهی جون نیوشا اگه این نره با امیر من قهر میکنمم😡

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

اوه الکی پسر من و مال کسی نکن🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

با تو هم قهر میکنم میخواد پسرای بی ادبش رو ترشی بندازه نه میذاره آرتا بگیره نه امیر اه🤢🤦🏻‍♀️

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

🤣🤣🤣
حالا امیر رو باید فکر کنم🤔🤔🤔🤔
گرشا هم که زنش نمیدم🤣🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

نه خیرم گرشا آقاس رو هوا میبرنش

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

گرشا رو که به هیچکی نمیدم🤣🤣🤣
بچم گناه داره😪

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

نه من به فاطمه گفتم چون آرتا دلش گیره یکی دیگه براش پیدا میکنم گرشا رو بدیم به اون🥺🤣
البته گرشا واقعا کرایه اگه برای خودم نمیخوامش دلیل داره….😁🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

الهی پسرم گرشا😪😪🤣🤣
اوووو کیو داری تووو🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

چه بهتر بره گم شه الهی تو همون کشور دیگه بره زیر تریلی

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

آریا از اولش هم یک اشتباه بود…یک خطای بزرگ…خطای خلقت!😑🤦🏻‍♀️

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

دیدید من از همون اول میگفتم آریا دماغو🤣🤣

camellia
camellia
7 ماه قبل

پسره روانیه رسما.😠😡 خبرت بری برنگردی ایشاالله😡💣 اعصابم به هم ریخت💔.ممنون که خوش قولی کردی.

HSe
HSe
7 ماه قبل

چرا من اتقدررر حرص میخورمممم …. مرتیکهههه…. الله اکبر صلواتت …

تروخدا من انقدر سر این رمانا خرص میخورم اخر میمیرم 🤕

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  HSe
7 ماه قبل

من سکته کردم هلی جون
سکته ی قلبی💃💃
الان تو ccu ام🤣🤣

HSe
HSe
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

😅😅 منم دارم بهت می پیوندم ضحی

لیلا ✍️
7 ماه قبل

خسته‌نباشی عزیزم دلم واسه آنا سوخت
ولی واقعا به آریا نمیخورد انقدر تنفر از آنا داشته باشه 😞

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

پسره خوب بلد بود نقش بازی کنه واقعا من اگه آنا باشم تا اون سر دنیا هم دنبالش میرم و حقشو میزارم کف دستش تا دیگه با احساسات دختر دیگه‌ای بازی نکنه

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

آخه این هم لیاقتش نبست حتی لیاقت نداره توف بندازی تو صورتش😡

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

ولی یه چیزی آریا هنوز هم حقیقتو نفهمیده الان کسری کجاست کاش آنا بره با کسری ملاقات کنه و بهش بگه که دیگه واسش آریا مهم نیست با هم نقشه بچینند کسری واقعیتو تعریف کنه اونم صدای ضبط شده‌اش رو بفرسته واسه آریا آخ که چقدر بسوزه

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

آره سوزشش وقتی آنا رو تو بغل امیر ببینه بیشتر هم میشههه وووییییی مهی تورو خدا آنا بره بغل امیر بعد آریا ببینه بسوزه بعدشم بمیره🥺🥺🥺

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

معلومه که ممکنه کاری نداره که😂😂
ببین آریا جوون مرگ شده برمیگرده ایران بعد میره مسافرت تو لابی هتل امیر و آنا رو میبینه که اومدن ماه عسل بعدشم گلبش میگیره میمیره🥳

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

نیوش میای پی وی باید یه مشورتی باهات انجام بدم🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

اومدم 😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

ضحی من نتم قطع شر یه لحظه بیا دوبازه

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

حرفت درست ولی بالاخره آریادهم باید تاوان کارشو بده وگرنه خودم یه سناریو میچینم و یه بلایی سرش میارم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

پریود باشی نقطه اوج رمانت هم داری تایپ میکنی و وضعیت ناجوری هم تو داستان به وجود اومده

خواستم بگم من الان انبار باروتم و هر آن ممکنه منعجر شم پس دم پر من نیاین🤒🤕

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

ستیییییییی🥺😢😭
کجاییی😭😭😭

nushin
nushin
7 ماه قبل

آریای کثاااااااااافتتتتتتتتتتت
خسته نباشی جانیم💖

دکمه بازگشت به بالا
52
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x