رمان فرفری

رمان فرفری پارت 55

4.1
(166)

رسیدیم خونه با اعصاب خراب رفتم اتاقم یه دوش آب سرد گرفتم تا یکم آروم بشم اما زیاد تاثیر نزاشت

بیرون اومدم خودم رو خشک کردم لباس پوشیدم ولی حوصله سشوار کشیدن موهام رو نداشتم

رو تخت دراز کشیدم وفکرم رفت پیش فرشته کاش انقدر راحت رفتنش رو باور نمیکردم

باید پیگیری میکردم که چطور وقتی محمد انقدر اذیتش کرد بازم باهاش باید بخواد فرار کنه

انقدر فکر کردم و تصمیمات مختلف گرفتم تا نفهمیدم کی خوابم برد

صبح هرکاری کردم نتونستم بلند بشم برم سرکار انگار خیسی موهام کار دستم داده سرما خوردم

خیلی بیحال بودم بلند شدم از کشوی کنار تخت یه قرص برداشتم وبا آب روی میز خوردم

باز خوابیدم

نمیدونم چقدر خوابیدم که باصدای کسی که میومد بیدار شدم به زور لای پلک هام رو باز کردم

فرشته کنارم نشسته بود ونگاهم میکرد

راوی

وقتی صبح دید که پسرش برای صبحانه بیدار نشد به اتاقش رفت تا صداش کنه

وقتی دید هنوز خوابه واقعا تعجب کرد آرشاویر حتی روزهای تعطیل هم زود بیدار میشد

نگران شد رفت جلو تا صداش کنه نشست کنارش لبه ی تخت وصداش کرد

بعد از چندبار صدا کردن به زور لای پلک هاش بازشد

_فرشته تو اومدی

اَبروهاش بالا پرید چرا پسرش اونو با فرشته اشتباه گرفت
باید سر در بیاره

یکم صبر کرد تا ببینه چه اتفاقی میفته

_منو ببخش فرشته نباید اون نامه رو باور میکردم

منظورش کدوم نامه هستش یادش باشه پیداش کنه

یکم دیگه ساکت موند تا بیشتر سر در بیاره

_من باید برای پیداکردنت تلاش میکردم باید مستقیم میگفتم که دوستت دارم

دیگه بیشتر از این نمیتونست تعجب کنه میخواست بیشتر بفهمه که آرشاویر خوابش برد

باید دنبال نامه میگشت تا چیزای بیشتری بفهمه یکم اتاق رو بررسی کرد ولی چیزی پیدا نکرد

رفت سراغ کمد کمی گشت تا یه چیزی تو جیب کت مشکی پیدا کرد

بیرون که آورد دید یه کاغذه که حسابی چروک شده با تلاش بازش کرد

بعد از خوندن نوشته ها فهمید که نامه ای هست که پسرش میگفت پس پسرش عاشق شده

ولی زیبا با نقشه این بلا هارو سرش آورد باید اینبار خودش همه چیز رو درست کنه

اولین قدم باید فرشته رو برگردونه

گوشی رو برداشت وبا فرشته تماس گرفت

_الو بفرمائید

_سلام ببخشید با فرشته کار داشتم

_سلام من مادرش هستم شما؟

_من مادر آرشاویر هستم فرشته برای ما کار میکرد میخواستم ببینم حالش چطوره

_اِی وای ببخشید نشناختم خوبین شما فرشته راستش حالش خوب نیست خوابیده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 166

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
7 ماه قبل

ممنونم واقعا حالم خوب شد ❤️❤️

Tina&Nika
7 ماه قبل

رمانتون فوقالعاده هستش ادم مشتاق میکنه سر من اینجوریه ❤️❤️

saeid ..
7 ماه قبل

عالی

saeid ..
7 ماه قبل

ستی ساعت چند هستی؟
بگو من پارت بفرستم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

یاد این شعره افتادم

شهر خالی کوچه خالی خانه خالی

وقتشه بگم سایت خالی😑

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

😂😂واقعا

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

بفرس😁

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

فقط ۵ دقیقه منتظر میمونی؟

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

ستی لطفا بیا تایید کن

دکمه بازگشت به بالا
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x