رمان برای تو

رمان برای تو پارت 10

3.9
(9)

پارت دهم

آرشا سرشو با حالت نمادین خاروند و گفت اینجا فعلا هیچ چیزی نیس آماده شین میریم بیرون هم یه چیزی میخوریم هم خرید میکنیم سها عین بچه ها دستاشو بهم کوبید و آخجون بلند بالایی گفت
آرشا سرشو از تاسف تکونی داد و ما رو با احترام از اتاقش بیرون کرد سها زیر لب غرغر میکرد و دستمو گرفت به سمت اتاقی که توش بودیم برد و منو روی تخت نشوند و گفت
هانا جون بهتره اینجا بشینی و بمن بسپری تا چطور آمادت کنم سری تکون دادم و با لبخند کارهاشو تماشا میکردم زیر لب آهنگی زمزمه میکرد

<>

محو صداش شدم و بدون اینکه بدونم به فکر فرو رفتم ..(((دستمو به سمت لبش برد و همراه با خواننده همخونی میکرد
<<بی قرار تو ام ای یار یک بار نه صد بار
در حسرت دیدار از قلب من اسرار از چشم تو انکار

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

roya hedayatiii

- پناهنده به دنیایِ خیالی . . . !️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x