رمان آیدا

رمان آیدا پارت 43

4.3
(38)

“چند ساعت قبل”

 

همین که موبایلش ردیابی شد تند از روی صندلی بلند شد و درحالی که به سربازی دستور آماده شدن میداد کتش را تن کرد و از اتاق خارج شد

 

خانه ی سام نیم ساعتی با آنجا فاصله داشت

به همراه دو سرباز به سمت خانه اش حرکت کردند

 

دعا دعا می‌کرد که سر موقع برسد و سام هم در خانه باشد

….

نگاهی به ساختمان انداخت و بعد از چند لحظه وارد شد

 

دقیقا نمیدانست در کدام واحد هستند

کارتش را در آورد و نزدیک مرد میانسالی شد که پشت میز نشسته بودند

 

کارتش را روی میز گذاشت و نام سام را پرسید

مرد که گویا زیاد با اهالی انجا آشنا نبود دفتر مقابلش را برداشت‌ و بعد از چند لحظه نگاهش را به مهرداد داد و گفت:

 

-اهان،اونا طبقه ی دوم هستن که دو تا پسر جونن ولی بیشتر وقتا خونه نیستن و شبا میان الانم ی بیست دقیقه ای میشه که هر دو رفتن

 

کلافه دستی به صورتش کشید و گفت:

 

-خب میشه کلید واحدش رو بدین؟

 

-ی کلید هستش که دست خودشونه و اینکه من اجازه ندارم اگه داشته باشمم بدم

 

خوب می‌دانست به همین راحتی ها نمی‌تواند وارد خانه اش شود

تشکری کرد و نزدیک سرباز هایی شد که همراهش آورده بود

 

با لحنی جدی لب زد:

 

-من باید برم ولی شما باید بمونید اینجا و خوب حواستون باشه که کی میان،با اومدنش کاری نداشته باشید فقط بهم خبر بدید ولی اگر خواستن دوباره از خونه خارج بشن اجازه ندید

 

بعد از آنکه حرف هایش را زد از آنها فاصله گرفت

باید فعلا مراقب آیدا میبود

آن طور که پدرش می‌گفت امکان داشت سام به دیدارش برود.

———-

فعلا در بازداشتگاه می‌ماند

ولی برایش عجیب بود که سام هیچ ترسی در نگاهش نیست کاملا عادی بود و همین حرص مهرداد را در می آورد

 

پوشه اش را از روی میز برداشت و از اتاق خارج شد

 

شاید بتوانند کمی حرف از سام بکشد ولی خب همین هم بعید است!

 

….

صندلی را مقابلش گذاشت و درحالی که رویش جای می‌گرفت لب زد:

 

-خب آقای حیدری این‌طور که پیداست شما بالاخره گیر افتادین

 

سام پوزخند زد و چیزی نگفت‌.

کاش آنقدر روی اعصاب مهرداد رژه نرود!

 

با عصبانیت پوشه را روی میز کوبید و گفت:

 

-اهمیتی واست نداره نه؟

 

سام نگاهش را به چشم هایش داد و آرام زمزمه کرد:

 

-جرم آدم ربایی هر چی که باشه مقاومت نمیکنم

 

خودش را به کوچه ی علی چپ زده بود؟!

 

-فکر کنم خبر نداری که ما برای تمام کثافت کاری هات شاهد داریم

برای لحظه ای حرف هایش را باور کرد اما فقط برای چند لحظه!

 

تمام حرف هایش بلوفی بیش نبود

خودش که خوب می‌دانست هیچ چیزی به جا نگذاشته‌ که شاهدی هم داشته باشند

 

اما با صدای مهرداد ناباور سرش را بالا آورد:

 

-آیدا شاهد اصلی هستش

 

آیدا؟!

همان آیدایی که قلبش را ربوده بود؟!

نباید باور می‌کرد!

 

با اینکه خودش هم در فکر فرو رفته بود اما با لحنی کاملا خونسرد گفت:

 

-واسه کارای نکرده؟

مشکلی نیست هر چند تا شاهد میخوای داشته باش جناب سرگرد.

 

اعصابش کاملا بهم ریخته بود

شاید هم خسته بود

 

بدون هیچ حرفی از جایش بلند شد و آنجا را ترک کرد.

 

………..

از وقتی که فهمیده بود سام بازداشت شده لحظه ای آرام و قرار نداشت

 

اشک هایش را که بی مهابا صورتش را خیس کرده بود پاک کرد و از اتاق خارج شد

 

باید پدرش را راضی کند که رضایت دهد

آن طور که پیداست هیچ مدرک دیگری فعلا ندارند

 

پدرش روی مبل نشسته بود و گویا مشغول تماشای تلویزیون بود

شاید هم این طور وانمود می‌کرد

 

با هم همان چشمان سرخ کنارش نشست و زمزمه کرد:

 

-بابا

 

اخم ریزی بین ابروهایش نشاند و به سمتش برگشت:

 

-چی شده؟

 

با اینکه خجالت می‌کشید در موردش صحبت کند اما باید به خاطر سام پدرش را راضی کند!

 

-شکایتتون رو پس بگیرید که آزاد بشه

 

با عصبانیت نگاهش کرد و تند از جایش بلند شد

درحالی که به سمت اتاق حرکت میکرد گفت:

 

-حتی حرفشم نزن

 

قبل از آنکه وارد اتاق شود خودش را به او رساند

 

جلویش ایستاد و با گریه گفت:

 

-خواهش میکنم بابا

 

با اینکه دوست نداشت عصبانی شود یا حتی سر آیدا داد برند اما او کاملا اعصابش را بهم ریخته بود

 

اول با ملایمت و بعد با صدای بلندی داد زد:

 

-عقلتو از دست دادی دختر؟

حتی یک درصد هم فکر نکن که همچین کاری میکنم

آیدا با التماس نگاهش میکرد اما پدرش تنها با عصبانیت حرفش را میزد

 

حتی به آمدن شیدا هم توجهی نکردند

چند لحظه همان طور نگاهش کرد و در آخر بدون هیچ حرفی وارد اتاقش شد و در را قفل کرد

 

کنار دیوار نشست و با اشک نگاهش را به شیدا داد

 

چشم های او هم با سر زنش خیره اش بود

ولی با تمام این ها سعی کرد حداقل کمی او را درک کند

 

..

(کامنت فراموش نشه ✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
3 ماه قبل

خیلی زیبا بود
خسته نباشی.
طفلک آیدا که گیر کرده نمیدونه چی‌کار کنه

لیلا ✍️
3 ماه قبل

این آیدا رو اعصاب منم رفته😑 دختره زر زرو🙄😒 اسیر دلشه کلا منطقش از کار افتاده
خداقوت خوش قلم

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

فقط منتظرم زودتر پارتای بعدی بیان ببینم تکلیف عشق این دوتا چیه
خسته نباشی سعید جان

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
3 ماه قبل

عالیییی خسته نباشی😊💫

camellia
camellia
3 ماه قبل

ممنون سعید جونم😘.میگم پارت تکراری بود,یا اینکه قبلا توی رمان لند گزاشتی? اینو خونده بودم😊باباهه چرا کوتاه نمیاد خو,خوب برش گردوند دیگه🤗

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia
𝐸 𝒹𝒶
3 ماه قبل

دلم برای سام سوخید عییی🥲
خسته نباشین🫂

Fateme
3 ماه قبل

در اینکه آیدا عاشقه شکی نیست اما منطقش رو از دست داده؟
خسته نباشی سعید

Narges banoo
3 ماه قبل

دلم میخواست پیش آیدا بودم میگفتم عاشق شدی که شدی میخوای دیوارهای زندانو واسه آقا سام بشکافیم بعدم فرش قرمز بندازیم؟🤣
طرف هزارتا غلط کرده بعد اومده عاشقم شده😑👊🏻لااقل عاشق یکی میشد که پلیس نباشه باباش🤣

آلباتروس
3 ماه قبل

کنجکاوم بدونم ته داستان سام با اون همه جرم چیه؟
خدا قوت دختر.

نسرین احمدی
نسرین احمدی
3 ماه قبل

سام آیدا را گروگان گرفت تا پدرش مدارک رو در عوض آزادی دخترش بده حالا این سوال کدوم مدرک که خود سام هم دنبالش بود اون مدارک باید مهم می بودن که سام دست به گروگانگیری زد واین همه داستان برا خودش بوجود آورد. بعد پدر آیدا به دخترش پیشنهاد همکاری با پلیس را داده در حالیکه خودش موضوع گم شدن یا هر بلایی که سر مدارک آمده رو به پلیس نگفته و اگه هم گفته باشه که پلیس الان پیگیر هر دو موضوع در ضمن اون خونه کوچه یا خیابان دوربین مدار بسته نداشت که به پلیس برای رسیدن به مجرم اصلی کمک بکنه منظورم پرهام که با مدارک رفت.

Pipe fittings
3 ماه قبل

The factory’s skilled workforce employs advanced manufacturing techniques to produce fittings that meet international standards and specifications. Elitepipe Plastic Factory

مائده بالانی
3 ماه قبل

امروز کسی نبست تایید کنه؟🙃

Narges banoo
پاسخ به  مائده بالانی
3 ماه قبل

منم سوالم همینه😁

مائده بالانی
3 ماه قبل

عذر میخوام ولی واقعا یک نفر نبست پارت ما رو تایید کنه.
از صبح فرستادیم.
بخدا دلم نمی‌خواد شب تایید کنید ویو کم بخوره

لیلا ✍️
پاسخ به  مائده بالانی
3 ماه قبل

مدیر سایت دسترسیم دچار اختلاله خیلی از بخش‌هاش برام محدوده! مشکل از کجاست؟ چون گوگل گوشیم حافظه‌اش رو خالی کردم اینترنتمم خوبه رسیدگی کنید💚

camellia
camellia
3 ماه قبل

چرا هیچ خبری از پارت جدید نیست سعید ژونم?🙁خوبی?

دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x