رمان فرفری

رمان فرفری پارت61

4
(138)

از کلاس رفتم بیرون تا یه چی بگیرم بخورم ضعف نکنم سریع یه کیک وآبمیوه خریدم برگشتم داخل

نزدیک کلاس بودم دیدم بچه ها تند تند از یه نفر که جلو میزنن برسن کلاس فکر کنم استاد بود

دویدم تا منم زود برسم که از شانس زیبای من پام لیز خورد گرومپ خوردم به یه نفر وآبمیوه پاشید رو لباسش

ای وای من کتش نارنجی شد

آخه چرا سفید پوشیده

با خودم زیر لب حرف میزدم واصلا به صورت طرف نگاه هم نمیکردم ببینم کیه

فقط سعی میکردم با دستمال پاک کنم کت رو که بدتر تِر زدم

سربلند کردم بگم کت رو بدید ببرم تمیز کنم که

واوووو ای جان چه پسر نازی مادر به فدات

همچین مثل بز زل زده بودم به چشمای درشت مشکیش که اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم

با صدای اون شخص به خودم اومدم

_خانم معلومه حواستون کجاس هم لباسمو کثیف کردین هم دارین با چشماتون منو قورت میدین

_خب حالا لیز خوردم دیگه ببخشید بعد هم من تو فکر بودم کی گفته داشتم به شما نگاه میکردم

_روتو برم تو جدیدی

_بله کتتون رو بدین براتون تمیز میکنم

بچه پررو سریع کت رو در آورد داد دستم

_لطف کن بده خشکشویی تا خراب نشه کلی پول دادم

دهنم اندازه غار باز شد عجبا چه سفارش هم میکنه

_نوشابه بدم خدمتتون

_نه ممنون رژیم دارم

بعد هم بیخیال رفت سرکلاس

منم کت رو چپوندم تو کوله رفتم سرکلاس اما چه رفتی خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه چنین بلایی رو

درو باز کرذم رفتم داخل سرم پایین بود بیخیال نشستم سرجام دفتر وخودکار وگوشی رو اماده کردم

یه دفعه متوجه سکوت عجیب کلاس شدم سرم رو بلند کردم

دیدم یا خدا😰😰😰این یارو که جلوی در بود چرا جای استاد وایساده

نههههههههههه نکنه استاد باشه بعد با ترس آب دهنم رو قورت دادم

اونم با شرارت نگاهم میکرد ورو لبش پوزخند بود

فکر کنم الان ضایع کنه منو بعد ازکلاس شوتم کنه بیرون

_خب همتون منو میشناسید ولی برای تازه وارد کلاس خودمو معرفی میکنم

بنده مهران محمدی هستم استاد این تایم

یواش وبا استرس بلند شدم

_سلام استاد من هم فرشته رضایی هستم تازه امروز ثبت نام کردم

_خوبه بشین کلاس رو شروع کنم

بعد هم بدون اهمیت به کسی شروع کرد نوشتن رو تخته منم نشستم سریع شروع به ظبط ونوشتن کردم

دوساعت بکوب درس داد دستم داشت قلم میشد

_استاد استراحت نمیدین

صدای پر عشوه یکی از دخترا بود

_خیر دیگه اخر تایم هست وآخرین مسئله

خخخ دختره کلا قیافش آویزون شد

بعداز توضیح مسئله تایم کلاس تموم شد چنان نفس راحتی کشیدم که از صداش همه برگشتن سمتم

از خجالت سرخ شدم

سریع وسایل رو جمع کردم برم بیرون که اعلام کردن استاد تایم بعد نیومده وتعطیل شدیم

منم سریع کیف رو برداشتم برم که استاد صدام کرد

_خانم رضایی شما بمونید کار دارم

یاخدا بعنی چیکار داره

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 138

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود ممنون عزیزم ❤️❤️

ساناز
6 ماه قبل

عه وا پس آرشاویر چی

camellia
camellia
6 ماه قبل

دستت دردنکنه😍
.دیر گزاشتی ولی خو جبران کردی.😍پارت بعد لطفا.😎👀

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x