رمان شیرین ترین تلخی

رمان شیرین ترین تلخی پارت ۴

4.4
(39)

ساعت ۸ بود منتظر محسن بودم که بیاد دنبالم ایفون خونه به صدا در اومد
_کجا؟
صدای مامان باعث شد راه رفته حیاط رو برگردم
_دارم با محسن میرم
گل از گلش شکفت
_باشه دخترم برو خدا به همراهت
_خدانگهدار
در رو باز کردم محسن وقتی متوجهم شد فورا در ماشینو باز کرد برام
_سلام خانم خانما
_سلام
سوار ماشین شدم اهنگ که کلا اهلش نبود ولی اگرم گوش میداد اکثرا خارجی بودن!الانم یکی از همونا رو گذاشته بود!
_چرا ساکتی؟
پوفی کشیدم
_چی بگم؟
با تعجب نگاهم کرد!ولی سریع نگاهش را سمت خیابون سوق داد
_مامان خاله اینا بهت چیزی نگفتن نه؟
حالا من متعجب نگاهش کردم ولی نگاهم را ازش نگرفتم
_درباره چی؟
چیزی نگفت و به جایش شیشه سمت خودش را پایین کشید تا پارک در سکوت سپری شد وقتی رسیدیم هر دو با هم و پا به پای هم راه میرفتیم روی یکی از نیمکت ها نشستیم سکوت پارک رو صدای بچه ها و گاهی هم ماشین ها میشکست به خاطر همین سکوتش دوستش داشتم!ولی انگار امشب..
_طلا!من خیلی وقته خاستگاری کردم ازت از تولد ۱۷ سالگیت من مدام از بابات خاستگاریت میکردم مامان همش میامد با مامانت صحبت میکرد اونا راضی بودن ولی هر وقت که تو بخوای!ولی تو از همون اولش ساز نامخالفتی زدی این رفتار یعنی چی؟یعنی دوستم نداری؟!
چند دقیقه ای سکوت کردم تا جواب هایی که داشتم رو مرتب کنم
_محسن!من الان ۲۰ سالمه!از وقتی چشم باز کردم هم بازیت بودم و خب من…من.همیشه به چشم برادری بهت نگاه میکردم!به خدا غیر این نبود!ولی وقتی تولد ۱۷ سالگیم شب تولدم ازم خاستگاری کردی!انگار یه چیزی تو درونم پودر شد!حس بدی بود!حس..حس اینکه یه تکیه گاه رو از دست دادم!من اون شب دچار شک شدم!حالم خوب نبود واقعا حتی تا چند روز از دیدار با تو دوری میکردم!مامان همش تو گوشم میخوند بعد محسن دیگه پسر خوبی پیدا نمیشه!منم تلاش کردم اون حس برادرانه رو نسبت به تو خاموش کنم و بتونم به چشم یه شریک احساسی نگاه کنم!درست موقعی که کم کم داشتم کنار میومدم اتفاقی با یه دختر دیدمت! تو مسیر خونت بودم تا بیام باهات حرف بزنم اما با یه دختر دیدمت!
محسن اول با ناباوری نگاهم کرد مبهوت ماند من مطمئنم بودم که اون دختر نه به قول امروزی ها رفیق دخترش بود و نه حتی از اقوام پدریش
این پارت تقدیم نگاهتون❤️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 39

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

‎میانِ‌هَمِه‌گَشتَمُ‌ عاشِق نَشُدَم‌مَن! ‎ طُ چِ‌بودی‌کِ‌تورا‌دیدَمُ‌دیوانِه‌شُدَم‌مَن..❥︎シ️
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
2 ماه قبل

نویسنده عزیز لطفا طول پارت رمانتو بیشتر کن خیلی کمه

𝐸 𝒹𝒶
2 ماه قبل

اوه حق با طلاس دیگ
نویسنده بین هر جمله فاصله بدی خیلی زیباتر میشه 🎊
خسته نباشی❤❤

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

پسره چه سمجیه🤣

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x