رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 14

4.6
(178)

شام را از نزدیک ترین رستوران به انتخاب کیوان سفارش دادند و زمان زیادی طول کشید تا پیک غذا را آورد..
همان طور که سفره را روبه روی تلویزیون پهن میکرد و غذا ها می‌چید
کیوان هم با کنترل تلویزیون را روشن کرد..
در انتخاب فیلم هر دو بسیار خوش سلیقه بودند..تا افرا بشقاب ها را بیاورد کیوان فیلم تایتانیک را گذاشت..
فیلم زیبایی بود آنقدر که تمام مدت چنان غرق تلویزیون بودند که اصلا متوجه نشدند شام را چطور از گلو پایین فرستادند..
زیبایی آن شب را چایی خوردن در بالکن به پایان می‌رساند..
تنها چیز مشترک بین آنها فعلا همین چایی خوردن های وقت و بی وقتشان بود..
چایی خوش رنگی داخل لیوان های کمر باریک ریخت و به بالکن رفت..
کیوان با آن فندک نقره ای اش سیگاری آتش زد و کمی کنار رفت تا هر دو خوب روی صندلی جا شوند
آسمان زیباتر از همیشه بود به خصوص که ستاره ها بیشتر از همیشه درحال چشمک زدن بودند…
سرش را روی صندلی تکیه داد و خیره ی آسمان رویایی شد..
با سیگاری که جلوی چشمش قرار گرفت حواسش را معطوف کیوان کرد..
سیگار نصفه کشیده را به طرفش گرفته بود با تعجب گفت:
_سیگار..چی کارش کنم!
کیوان تک‌ خنده ای کرد و گفت:
_بکش..تنهایی حال نمیده که
بدش نمی آمد سیگار کشیدن را هم با او تجربه کند لبخند کجی روی لبش نشست و سیگار را از دستش گرفت..
چه خوب که ساز مخالف نمیزد!
سیگار نصفه و نیمه ی کیوان را روی لبش قرار داد و پک عمیقی گرفت که همان بار اول به سرفه افتاد..
کیوان به طرفش خم شد و گفت:
_سعی کن از دهنت سری بدی بیرون..نده تو ریه
بازی جالبی بود از نظرش..!
پک بعدی را بهتر از قبل بیرون فرستاد..
آن قدر لف داد که در همان دو پک سیگار به ته رسید..
کیوان درحالی که دو نخ سیگاری را که بیرون کشید بود به دست افرا میداد فندک را از روی میز برداشت و هر دو را باهم آتش زد..
فکر نمی‌کرد سیگار کشیدن در کنار افرا آن طوری حالش را بهتر کند..
شاید شب های بعد هم پا به پای هم سیگار آتش بزنند..!
با خودش فکر میکرد کاش کیوان حالش خوب شد همان آدم مهربان باقی بماند..
کاش همیشه حالش خوب بود‌
این چهره اش را دوست داشت!
آن شب با تمام رویایی و آرام بودنش به پایان رسید..
شبی با تجربه تلخ و شیرین!
آن قدر شب شیرینی‌ بود که تلخی سیگار به کام شان شیرین میامد..
———–
دقیقا نمیدانست ساعت چند است اصلا صبح بود یا هنوز در شب گیر کرده اند..
صدای به هم خوردن در های کابینت روی اعصابش رژه میرفت..
به خصوص که صدای کیوان را هم هر از گاهی می‌شنید..
با چشمانی که گویا هنوز از خواب سیر نشده با همان ریخت ژولیده از اتاق بیرون آمد..
با چشم های پف کرده نگاهش را روی کیوان چرخاند و گفت:
_دنبال چی میگردی
قبل از پاسخی از سویش در دستشویی به یکبار باز شد و زنی با آن کفش های زرد پاشنه بلندش بیرون آمد..
با صدای نازکش روبه کیوان گفت:
_کارت تموم نشد پس..
نگاهش که روی افرا ماند ادامه ی حرفش را خورد..
هر دو با تعجب خیره بهم بودند و تنها چند ثانیه طول کشید که حس های زنانه اشان بیدار شوند
هر دو با صدایی که از روز عصبانیت می‌لرزید داد زدند:
_کیوان این کیه
کیوان با خونسردی تنها جواب دخترک مو طلایی را داد
_زنمه
صحنه مسخره ای شده بود..
به خصوص که با آن لب های قرمز شده اش پوزخندی به افرا زد و با کفش هایش از روی فرش و کنارش رد شد..
جوری که مغزش اتصالی پیدا کرده باشد سکوت بود که میان لب هایش جا خشک کرده بود..
کیوانی که مشخص نبود دنبال چه چیزی میگشت از آشپزخانه خارج شد..
همان طوری که موبایلش را از روی میز بر می‌داشت رو به آن زن گفت:
_بریم عزیزم
عزیزم گفتنش همانند زنگ خطر در گوشش پیچید و به خودش آمد..با فریادی که از او بعید بود گفت:
_کدوم گوری میری
با خونسردی نگاهش را به طرفش گرداند و روبه آن زن گفت:
_بیرون باش میام الان
نگاه آخرش را که مانند تیزی چاقو به چشمش فرو می‌رفت انداخت و از خانه خارج شد..
کیوان با لحنی که تهدید در آن موج میزد گفت:
_حواست به کارات باشه دختر حاجی
پوزخندی زد و گفت:
_گفته بودم تو کارای هم دخالت نمی‌کنیم
تا به خودش بیاید از خانه خارج شد و تنها صدای کوبیده شدن در بود که در سرش اکو میشد..
چرا تازه به حرف های شب عروسی برگشته بود!
کلماتی که به سردی ادا کرده بود هم مانند سوهان روی مغزش کشیده میشد..
این شخصیتش را هیچ دوست نداشت..شاید هم نفرت داشت!
خشم و نفرت سراسر وجودش را گرفته بود..!
و خشم و نفرت یک زن چه کار ها که نمیکند..!

(خواهش میکنم نظراتتون رو کامنت کنید..منتظر کامنت تک تک خواننده ها هستم)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 178

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
46 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
7 ماه قبل

شوهر باید مث کیوان اول. پارت پایه باشه😂🤦‍♀️
و مث کیوان آخر پارت بیشعور نباشه😂😂😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

بوس بهت سعیدژونی😁❤

لیلا ✍️
7 ماه قبل

بچمو معتاد نکنه پسره ابله😤

فکر کنم از دستش دارم به مرض دوگانگی دچار میشم مخم پوکیو سعید اینو آدم کن😑

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

د🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

شما پارت آخرو نمیدید لیلا بانو؟؟😁😁

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

نه هنوز یکم بگذره حتما میدم😉

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

😒😒😒
منم هر وقت فرستادی بعد از دو روز تاییدش میکنم😎

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

باشه😂🤦‍♀️

برام مهم نیست چون یه قشنگترش رو دارم مینویسم البته فعلا تمرکزم رو نوش‌داروعه
فقط موندم بین اینکه کجا بذارم چون قادر گفت از این به بعد رمان‌هام رو اونجا بذارم اما خب یکم دودلم چون شماها اینجا حسابی بهم انرژی میدین و جو خوبی داره

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

لیلا جان نوش دارو رو زود زود پارت بده که برسه به پارتای جدید چون اینا رو همه تو مد وان خوندن

لیلا ✍️
پاسخ به  خواننده رمان
7 ماه قبل

باشه عزیزم توی یادداشت گوشیم تا پارت بیست و یک نوشتم میخوام بیشترش کنم تا پارت‌گذاریم یه وقت دچار مشکل نشه فعلا روزی یک بار به نظرم کافیه

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

من ک بهت گفتم هر رمانی اونجا بزاری نمیخونم😁🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

چون خبیثی😒

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

راست میگه لیلا…
منم اگه اونجا بزاریش نمیخونم

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

آفرین اتحاد🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
7 ماه قبل

آخه این چه منطقیه شما دارین واقعا که🤒

Fateme
7 ماه قبل

چرا دلم میخواد افرا یه دوست پسر داشته باشهه
میشه یکم کیوان رو اذیت کنییی
خیلی خوب بود قشنگ از دستش حرص خوردمم🥲😂

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

آخه یکی نیست به این بچه بگه هرچی اون داد تو نباید بگیری که🤦‍♀️😮‍💨
آخرش بچه رو عین خودش دیوانه میکنه پسره بیشعور😠😠
عالی بودددد🥰🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

ولی نگرانم🥺
قربونت مهسایی🥰🤍

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

قشنگ بود پارت بعدی رو زودتر بذار

HSe
HSe
7 ماه قبل

میشه کیوان همیشه خوب بمونه🤕
افرا حرص بخوره منم حرص میخورم 😓

Kim Liyana
7 ماه قبل

احساس مودی بودن شدیدی را بعد از خوندن این رمان پیدا کردم شدید شدیدااا.

ولی سیگار کشیدن خوبه حتما یکبار تجربه کنید ولی من بیشتر پاد/ویپو دوست دارم

سعید بخدا اگر یه دوست پسر برای افرا پیدا نکردی و نیوردی خونه برای انتقام من میدونو توووو اوکییی

Kim Liyana
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

من فشار میخورم اینطوری حق دخترمون به فنا میره هعب 🤡👍🏻

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

دیگه دلم برای کیوان نمیسوزه🔫😑

نازنین
نازنین
7 ماه قبل

وااااای این چرا یهو جنی شد پسره ی روانی بیشعور

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

خسته نباشی خوب بود ،🌹

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

چرا اصلا نمیتونم نه کیوان رو دوست داشته باشم نه ازش متنفر داشتم قشنگ تو ذهن من نقش سیب زمینی رو داره😂🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

افرا نباید سیگار گیوان رو می گرفت🥲
کیوان رو مخمهههه🤣🤣🤣
سگ، دوست دخترش و برام میاره؟
امیررررررر پسرم حملهههه🤣
اصلا افرا جلوش ….. کنه تا من خنک شم🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

نشو🤣
موقعی که افرا رو اوردم جلوی کیوان …. کرد متوجه ….. میشم پسرم😂😂😂😂😂

nushin
nushin
7 ماه قبل

مثل همیشه عالی🥲

دکمه بازگشت به بالا
46
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x