رمان دلبرِ سرکش

رمان دلبرِ سرکش part3

4.5
(13)

خرید هارا با کمک آقای راننده تا دم خانه آورد کیان با بچه های کوچه فوتبال بازی میکرد و با دیدن آن همه پلاستیک دست خواهرش دروازه را رها کرد و به طرفش رفت
_ سنگینه
کیان _ اشکال نداره بده من مرد خونه اما مثلا
_ مرد خونه زنگو بزن
کیان _ زنگ چیه یه داد بزن هانی میاد
صدای یک پرنده را درآورد که چشمانش درشت شد چه صدای باحالی!
_ دوباره برو … آفرین چه خلاق شدی !
کیان _ چی فک کردی راجب داداشت
در باز شد وارد حیاط خانه شدند هانیه پلاستیک خوراکی هایش را گرفت و رفت پای تلویزیون
پلاستیک های دستش را روی میز گذاشت
_ سلام سلطانم
مامان _ سلام بر دختر گله گلابم
_ اینم اوامرتون اجرا شد کامل؟
مامان _ بله همه چی کامله دستت درد نکنه مادر خسته شدی
_ خسته که شدم ولی یه چایی بدی اوکی میشم
مامان _ الان برات میریزم کیااان برو دوش بگیر اونجوری نیای جلو عموتینا
_ عهههه پس عمو میاد
مامان _ کیمیا
_ نه منکه مشکلی نداره یه چیزی بوده تموم شده
اختلاف با خانواده عمو از شب خواستگاری شروع شد
خواستگاری از کیمیا دختری اهل سادگی و هنرمند برای مهراد پسری که شب تا صبح کارش چشمک زدن به دختران و گرفتن شماره بود
اما او قبول نکرد و پس از پافشاری هایی که خانواده عمو کردند و علنی کردن نامزدی دیگر طاقت نیاورد
گفته شد آنچه نباید گفته میشد
پدرش سرخ شد از عصبانیت هنوز فراموش نمیکند فریادهای پدرش را که گوش همه را کر کرد
دوسال از آن روز گذشت تا با رفتن مهراد به خارج و ازدواج ملیسا کم کم روابط بهتر شد

کیان _ مامااااان صابونه من کووووو؟
_ مامان تا عمو اینا میان من میرم یکم بخوابم
هانیه _ آجی ؟
_ جانم؟
هانیه _ بیا اینو بلام بازش تن
_ چشم مواظب باش خودتو مریض نکنی که مامان دیگه نمیزاره من بخرم
هانیه _ حباسم هس
_ اِی من قربونه توعه حواس جمع بشم
لپش را کشید روی موهایش را بوسید و بعد رفت وارد اتاقش شد لباس هایش را عوض کرد و روی تخت دراز ‌کشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Bina

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x