رمان به وقت شب

رمان به وقت شب پارت ۸

4.5
(299)

و بیهوش شدم.

میلاد_یعنی چی چه اتفاقی افتاده مگه میشه الکی از حال برن؟

مسئول _وای اقای فرهمند من خودمم نمیدونم چی شده رفتیم دیدیم از حال رفتن ماهم مثل شما بی خبریم

ریحانه_اشکام همینطور میرفت نگاهم بین همه و انبولانس میچرخید
سرم انداختم پایین اون .. اون میلاد کار اون بود

(راوی)

میلاد که از چیزی خبر نداشت هم به خشم اومده بود هم کلافه بود رفت سمته ریحانه
از ریحانه پرسید ولی ریحانه لام تا کام سخنی نگفت
بهار و هلیا را منتقل کردند به بیمارستان
ولی پلیس ها از ریحانه پرس پاسخ میکردند و این جواب های ریحانه باعث تمسخر و خشم پلیس میشود

ریحانه_بسه ولم کنید اصلا حال ندارم بعدا بیاید بعدا منو اصلا ببرید برای پاسخ دادن به سوالاتون

پلیس_ولی خانم ما ..

میلاد_اقا لطفا بیخیال بشید بعدا بیاید
بیا بشین بریم بیمارستان ریحانه

ریحانه_چرا فکر میکنید من دیوونم هااا
من دارم جدی میگم چرا پس مسئول حرفی نزد چرا فکر میکنید دارم الکی میگم
مگه دیوونم باور کن بهار و هلیا هم بلند شن همینارو میگن .

میلاد_واقعا نمیدونم باید چی بگم غیر قابل درکه

ریحانه_چی میخوای بگییییییی اصلا چیزی نگو اه اعصابم فقد خورد میکنی

میلاد_واا ریحانه چی میزنی؟

ریحانه_زود برو ببینم چی شدن این بیچاره ها وای اگه چیزیشون بشه چی خدایا خودت کمکشون کن

(راوی)

ریحانه و میلاد وارد بیمارستان شدند دکتر سریع بالاسر بهار امد گفت باید از سرش و چند قسمت دیگه از بدنش اسیب دیده بود عکس بگیرند تا ببینندنیاز به عمل دارد یا خیر.

وضع بهار وخیم بود اون موجود که به گفته ریحانه یک موجود اهریمنی یا جن بود بد صدمه ای به بهار و هلیا زده بود نتیجه اومد بهار را وارد اتاق عمل کردند ولی نیاز به رضایت داشت که عمل انجام بشه

میلاد_خانم اینا دانشجوهای من هستن خانواده هاشون اصلا این شهر نیستن من هم استاد دانشگاهشون هستم

خانم _متوجه صحبت شما شدم این برای بار دوم هست که میگید اقا
شمابنشینید رو صندلی خودم صداتون میکنم

ریحانه_از خودش رضایت بگیرید خب
میلاد هلیا چی شد ؟

میلاد_هلیا زیاد اسیب ندیده چندتا خراشیدگی بریدگی که کمد افتاده روش کبودی و ضربه باعث شده بیهوش بشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 299

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Faezeh 💕

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
7 ماه قبل

ستیییییی

saeid ..
7 ماه قبل

جان من ساعت ۴ بیا شاه دل رو بفرستم 🤦🏻‍♀️

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

وااییی من که میذارم شب بخونم رمان شما خوندنش توی شب باحال ترههه😍😂😂😂😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

آخ آخ من یک ساعت پیش خوندما فراموش کردم نظر بدم🤦🏻‍♀️
عالی بود عزیزم🥰❤
وضع حمایت ها که خرابه خواهر🥺تو ولی به کارت ادامه بده ما که میخونیم😇

saeid ..
7 ماه قبل

خیلی قشنگ بود خسته نباشی

تارا فرهادی
7 ماه قبل

عالی بود فازی جونم💜😍
زودی پارت بده😍😍

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x