رمان آتش

رمان آتش پارت 24

2.8
(17)

# آترا

رفتن به مهمانی فضای ویلا رو کاملا عوض کرده.. دخترا از این اتاق به اون اتاق میدوییدن و لوازم آرایش هم رو میدزدین.. طبقه دوم پر از تنش و اضطرابی شیرین شده بود..
تو نشیمن طبقه دوم نشسته ام و دارم آریس رو آرایش میکنم..
عاشق میکاپ و شینیون و کلا آرایشگری بودم.. خاله زرین آرایشگاه داشت و هر سال تابستون ها منو با خودش به آرایشگاهش میبرد و چیز میز یادم میداد..
دخترا یه هفته دعوا کرده بودن ک امشب کی رو حاضر کنم و در نهایت نفهمیدم آریس چه غلطی کرد ک همه به نفعش کنار کشیدن..
پسرا همه طبقه پایین بودن.. صدای دانیار از طبقه پایین اومد: آریسااا.. آریسا کجاییی؟؟
چون جای حساسی بودم و اگه آریس تکون میخورد گند میخورد تو آرایشش به جاش جواب دادم: نشیمن طبقه دو..
با خنده گف: آترا خانوم با شما نبودم ک..
+ دانیار آریس زیر دست منه..
با صدای زنونه ای گف: اوا خواهررر؟؟؟ چرا میزنیش؟؟؟
آریسا خنده اش گرفته بود..
+ دانیار مزه نریز دو دیقه..
– آترا خانوم چرا درخواستای غیر ممکن میکنید؟؟؟ مگه میشه دانیار جایی باشه و نمک نریزه.. به من میگن دانیار نمک.. شایدم دانی نمکی.. خوش مزه و تردم هستم.. مطابق میل آریسا بانو..
آریس از شرم کمی قرمز شد.. میدونستم دخترا حرف گوش کن نیستن و کمی و فقط کمی روابطشون با پسرا به نسبت همکار جدی شده.. آریسا خجالتی نبود.. اما عادت اینکه چیزی رو از من قایم کنه نداشت.. خوبیش این بود ک همه کمی از من و مسیح حساب میبردن و باعث شده بود روابطشون رو در حد حرف و درد و دل نگه دارن..
دانیار همون جوری ک زیر لب با خودش ویز ویز میکرد اومد و رو مبل کنار دست آریس نشست و با دقت خیره شد به حرکت دستای من رو صورتش..
– میگما آترا خانوم میشه منم آریسا رو نقاشی کنم؟؟؟
لبخندی از اینکه به جای آرایش از واژه نقاشی استفاده کرده بود زدم..
صدای مسیح اومد: آخه خرس گنده تو نمیتونی یه خط صاف بکشی بعد واس من میخواد دختر آرایش کنه..
و خودش رو روی مبل دونفره رو به روم پرت کرد..
– عههه داداش.. پس فردا ک من خواستم زن بگیرم باید یه بهونه واس نزدیک شدن بهش داشته باشم دیگه.. نگاه این دوتا الان چه جوری فیس تو فیس همن؟؟!!! اگه منم بلد بودم الان جای آترا خانوم وایساده بودم و شاید این وسط مسطا یه لبی هم میگرفتم و..
پسر گردنی محکمی ک بهش زدم باعث شد خفه شه و با بهت برگرده سمتم..
چشماش رو گرد و مظلوم کردو گف: آترا خانوم شما هم؟؟؟ همه تو این خونه زورشون به من میرسه..
گفتم: دانیار زیادی داشتی شر و ور تحویلم میدادی.. حقت بود..
کمی از آریسا فاصله گرفتم تا چک کنم چیزی کم و کسر نباشه..
آریسا گف: دانی شانس آوردی.. آترا کاراته باز حرفه ایه..
دانیار با لودگی گف: آخ آخ آترا خانوم شکر خوردم من.. گل قهوه ای خوردم من.. زر زدم.. زر مفت.. تو را خدا ببخشید.. بخدا اگه میدونستم کاراته کارید قانون حرف نزدن با جنس مخالف رو رعایت میکردم.. بخدا..
این دفعه مسیح پس سرش کوبید و گف: دانی انقدر زر زر نکن..
لبخندم که اگه کمی رهایش میکردم قهقه میشد دست خودم نبود..
پسرک دیوانه..
نمیدانستم چرا انقدر سرخوش شدم و رابه را نیشم باز میشود..
آریس گف: دانی تو چرا نمیری؟؟
دانیار با نیش باز شده اش گف: چشم سر آشپز..
گفتم: باور کن دانیار اگه کارات رو ندیده بودم میگفتم از تو خل و چل تر تو دنیا نیست..
– اشتباه نکنیااا آترا خانوم.. مسیح از من خل تره..
باز هم مسیح پس گردنی دیگری مهمانش کرد و گف:انقدر زر نزن دانیاررر..
– هییی میبینییی تورووو خداااا.. در حق من ظلم شده.. کیسه بوکس همه شدم..
لبخندم پاک نشدنی بود.. روبه آریس گفتم: پاشو برو تموم شد.. کل بدنم خشک شد..
آریس گف: تقصیر خودته.. اگه به ورزشت ادامه میدادی الان خشک نمیشدی..
خم شدم و صندل ای که پام بود رو در اوردم.. آریسا تا خم شدم فهمید میخوام چیکار کنم و بلند شد و فرار کرد.. نشونه گیریم به لطف کارن و سامی فوق العاده بود و باعث شدم صندل محکم بخوره به باسنش..
جیغی زد و چپ چپ نگام کرد و بعد در حالی ک فوش میداد به سمت اتاقش رفت..
دانیار گف: هییی انگار به جز من آریس هم کیسه بوکسه.. چقدر شباهت.. اصلن ما واس هم ساخته شدیم..
خواستم جواب دندان شکنی بدم که لرزیدن گوشیم تو جیبم مانع شد..
کارن بود..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا : 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

sety

اے کــاش عــشــقـღ را زبــان ســخــن بــود
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x