رمان باران که می بارد

رمان باران که می بارد _ پارت 4

4
(20)

کیاراد با شنیدن صدای پیامک گوشی ، به آن نگاه کرد وقتی نام فرسنده را دید با خودش گفت ، حقیقتا که حلال زاده هست ، همین الان داشت مشخصات رزومه ای که تحویل داد را می خواند ، اما این هم اضافه کرد که با این رفتار و چهره ی شیطون اصلا نمی خورد که انقدر رزومه ی خوبی در سن کم داشته باشد و امیدوار بود که اگر پذیرفتش ، میزان کوشش و تلاشش ادامه داشته باشد و به درد شرکت بخورد !

شماره ی دخترک را به نام 《خانم شب بارانی 》در گوشی اش سیو کرد.

کیاراد بقیه طول روز را به مطالعه فرم درخواست کننده ها ، شناخت تمام قسمت های شرکت ، شناخت تمام کارکنان آنجا از بالاترین درجه که پدرش بود تا پایین ترین درجه که پیرمرد مهربانی به نام مش رجب که مسئول امور آبدارخانه و نظافت شرکت بود و مطالعه ی تمام پروژه های شرکت پرداخت . شب هم زود به رخت خواب رفت چون می دانست سر کله زدن با یک عالمه ادم مختلف ، نیاز به انرژی زیادی دارد .

……………………………….

دیانا پس از گذراندن یک روز خسته کننده از دانشگاه ، به خانه برگشت ، وقتی صدای آهنگ 《تماشا از شاد مهر عقیلی 》را در فضای خانه شنید ، بسیار خوش حال شد چون این نشان دهنده ی این است که امروز مادرش در خانه است و به باشگاه یا دورهمی دوستانش نرفته است . هر چه به آشپزخانه نزدیک تر میشد ، صدا قوی تر می شد . وقتی درچارچوب در قرار گرفت ، مادرش را دید که دارد همراه با شادمهر آهنگ را می خواند ، به گونه ای به حس رفته بود که انگار او شادمهر است و در سند دارد روبه روی میلیون ها طرفدار اهنگ را می خواند .

شاید همین رفتار های مادرش هست که دل پدر مغرور اما مهربانش را برده است !! هر وقت عشق بین پدر و مادرش را می‌دید، با خود می گفت که آیا او هم می تواند کسی را پیدا کند که همچون پدرش که مادرش را دوست دارد ، او را هم دوست داشته باشد ؟!

مادرش می خواند :

_ بازم نشستی روبه روم مات تماشای توام

توی چشمات خیره میشم ، درگیر چشمای توام

عشقت نشسته تو دلم ، توی تمام باورم

و…….

وقتی به اینجای آهنگ رسید ، ناخداگاه فکرش به سمت پسر چشم کهکشانی منحرف شد ، اره او هم امروز صبح مانند شادمهر غرق تماشای او شد !!

با صدای داد مادرش از فکر درآمد . دیاکو هم به دلیل صدای بلد مادرش از اتاق به آشپز خانه آمد و با ترس و استرس گفت :

_ چی شده مامان ؟

آفرین خانم بدون توجه به پسرش ، همزمان که ملاقه را بالا به پایین تکان میداد ، رو به دیانا کرد و گفت :

_ الهی جوان مرگ نشی ، تو اینجا چی کار میکنی ؟! ترسوندیم!!

دیاکو که خیالش از بابت مادرش راحت شد ، یک سلامی به خواهرش داد و به اتاقش برگشت .

دیانا ابتدا چشمانش را به معصومی چشمان گربه ی شرک کرد و به مادرش جواب داد :

+ الهی من قربونت بشم ، نه یک بار ، نه دو بار بلکه هزار بار !! آنقدر غرقه خوانندگیت بودی که اصلا متوجه ی من نشدی !! مامان گلم ! دخترت خسته ، کوفته و گوشنه از دانشگاه آمد هااااا! چیزی نداریم بخوره ؟

_ اولا تو خود شیرین باباتی ، دوما یک چیزی تو یخچال پیدا کن ، سوما برو لباساتو عوض کن !!

+ عه ماماااان، باز دوباره به لباسام گیر دادی ؟ این بدبخت ها کجای زندگیت رو تنگ می کنند؟

_ بی چاره من برای خودت میگم ! تو پس فردا شوهر کردی ، اون توی شلخته رو ببینه ؛ دو روز نشده ، پست می‌فرسته میگه این چه دختری هست که شما تربیت کردین ؟

+ بهتر!!! هر کی میخواد باید تمام اخلاق خوب و بدم ، بسازه!

_ دیانا ! آنقدر با من کل کل نکن ! من سر دل ندارم و برو به کارات برس !

دیانا دید که اوضاع خطری هست ، لوپ های نرم مادرش را بوسید و به سمت اتاق رفت که بعدش صفای به دل بی نوایش بدهد .

دیانا هم زمان با این که میوه می خورد ، اتفاقات دانشگاه به جز دید زدن پسر چشم کهکشانی برای مادرش تعریف کرد . آفرین خانم از اون قسمتی که دیانا با آب و تاب ادا های کیاراد را سر کلاس در می‌آورد و سعی می کرد که صدا و لحنش مثل او باشد ،  بسیار خوشش آمد و با صدای بلند می خندید ؛ اما صدای بلند مادر و دختر زمانی به پایان رسید که دیاکو آن ها را دعوا کرد و به آن ها تذکر داد که او سال دیگر کنکور دارد و این سال ها برایش خیلی مهم و حیاتی هست !

دیانا پس گذراندن دقایق دلنشینی با مادرش به سمت اتاقش رفت تا کمی درس بخواند . وقتی گوشی اش را روی میز مطالعه دید به یاد آورد که کیاراد به او گفت که حتما پیام بدهد ، شماره او را به نام《لرد درآکولا》سیو کرد ، چون از نظرش به جز رنگ پوست ، هیچ تفاوتی بین این دو نیست . ابتدا به لرد پیام داد و گروه را زد و کار های مربوط به آن را انجام داد . وقتی کارهایش انجام داد یک دفعه یک پیامی دید که متن آن این بود :

(سلام و صبح بخیر خانم دیانا آریامنش . شما در مصاحبه اول شرکت کوثری قبول شده اید . لطفا برای مصاحبه ی حضوری ، فردا ساعت ۱۰ صبح که مصادف میشه با ۳ مهر ماه ۱۴۰۲ حضور داشته باشید .
باتشکر .

آدرس : بلوار وکیل آباد _  بین وکیل آباد ۳۷ و۳۵ _ پلاک ۱۲۲ _ ساختمان کوثری )

دیانا ابتدا به چشم های خود باور نداشت،  بعد از نزدیک به ۱۰ بار چک کردن ، یک جیغ بلند از روی خوش حالی کشید !!

مادرش و برادرش با ترس وارد اتاقش شدن ، مادرش گفت :

_ باز چی شده ! ورپریده!؟ سوسک آمده؟ دیاکوووو برو اون پی فاف رو بیار !

دیانا از شدت هیجان نمی توانست ، چیزی بگوید . پس گوشی را سمت مادرش گرفت . آفرین خانم وقتی متن را خواند بسیار خوش حال شد ، چون می‌دانست که دخترکش چقدر زحمت کشیده تا به اینجا رسیده !!!

آن شب تمام اعضای خانواده بسیار خوش حال بودن !!! البته سه دوست مهربانش، هم هر کدام در خانه ی خود در خوش حالی او شریک بودن .

…………………………………….

فردا صبح ، آفرین خانم که داشت صبحانه را آماده می کرد ، رو به همسرش آقا مهرداد کرد و گفت که دیانا را از خواب بیدار کند تا به مصاحبه اش برسد .‌ پدر خانواده به سمت اتاق دیانا رفت و او را صدا زد ، دیانا یهویی از حالت خوابیده به نشسته قرار گرفت و رو به پدرش با استرس و ترس گفت :

+ چی شده بابا ؟ سیل آمده؟ زلزله آمده؟ آدم فضایی ها حمله کردن ؟ و……

آفرین خانم دید که بعد گذشت ۵ دقیقه ، هیچ خبری از این پدر و دختر نیست ! به سمت اتاق رفت . وقتی وارد شد به این صحنه رو به رو شد که دخترش چرت و پرت می گوید و همسرش از شد تعجب به دلیل بیدار شد دخترشان ، چشمانش به شدت باز شده به گونه ای که قرار است هر لحظه از کاسه ی چشم خارج شود و دهانش خیلی باز شده است که اگر یک دقیقه دیگر دیر می آمد، دو فک بالا و پایین از هم جدا می‌شود اما برای اویی که ماهی یک بار از این واکنش ها از دخترشان میدید عادی بود . ابتدا رو به همسرش کرد و گفت :

_ عزیز چیز خاصی نیست و این طبیعیه !! برو صبحونت رو بخور ‌

آقا مهرداد بدون هیچ گونه حرفی از اتاق خارج شد . دیانا وقتی مادرش رو دید و می خواست حرف بزند اما مادرش زود تر پیش دستی کرد و گفت :

_ نه سیل آمده، نه زلزله ، نه آدم فضایی !! اما مصاحبه ی خانم دیر میشه !!

دیانا که خیالش راحت شد خواست به ادامه ی خوابش بپردازد که یهو یادش آمد که برای چی مادرش بیدارش کرده پس پیش به سوی کارهای مربوطه پرواز کرد .

دیانا که وقتی می خواست خانه را ترک کند ، مادرش صدایش زد تا سه بار از زیر قرآن رد بشود و خدا و قرآن به همراهش باشد و انشاالله امروز هم با خبر های خوب بیاید و هم تیپ دخترش که شامل مانتو و شلوار اداری خاکستری ، مقنعه و کیف و کفش کالج سیاه است را چک کند و چک کرد که دخترش موهای بلندش را تا به کمرش می‌رسد را خوب جمع کرده باشد تا از زیر مقنعه نزند بیرون ! والبته یک بار دیگر تمام مدارک را چک کرد .

………………………………

دیانا وارد شرکت شد ، ابتدا از نگهبان دم در آدرس بخش مورد نظر را پرسید و به طبقه ی مربوطه رفت . سپس به سمت منشی رفت و اسمش را گفت و منشی گفت روی صندلی منتظر باشد تا نامش را بخواند .

دیانا به شدت استرس داشت ، به یاد آورد که مامی اش (مادربزرگش) در اینجور مواقعی همیشه می گوید که آیت الکرسی بخواند تا دلش آروم شود ، پس دست و پا شکسته شروع به خواندن کرد .

منشی نامش را خواند و او به سمت اتاق مربوطه رفت اما قبل وارد شدن یک نفس عمیق کشید و گفت :+دیانا تو می تونی. موفق باشی!!

سپس در زد و پس شنیدن اجازه وارد شد و در رو بست اما وقتی رو به فرد مصاحبه کننده برگشت ، رنگ صورتش به شدت پرید و با صدای بلند گفت :

+ لرد درآکولاااا؟!

کیاراد که از ابتدا چشم هایش روی دختر شب بارانی بود ، صدای بلند او را ‌شنید اما خودش را به نشنیدن زد ، آبروی سمت چپش را بالا داد و گفت :

_ شما چیزی گفتید خانم ؟

دیانا که چه سوتی داده بود و اون هم از نوع بدش ، خودش را زد به کوچه ی علی چب و با ترس و شادی گفت :

+ سلااام استااااد !! شما کجا و اینجا کجا ؟

اگر زود تر می گفتید اینجا رو براتون آب و جارو میزدم ، گلاب افشون میکردم !

کیاراد که واکنش دیانا خنده اش گرفته بود اما ظاهر خودش را حفظ کرد و باجدیت گفت :

_  خانم شما برای مصاحبه اومدید ! بفرماید اینجا بشنید

سپس رو به صندلی روبه روش اشاره کرد . او که دید که دخترک طفل معصوم از شدت استرس به سکسکه افتاده و رنگی به رو نداره ، یک لیوان آب از پارچ روی میزش برای او ریخت و گفت :

_ اول این آب رو بخورید ، بعد مدارکتون رو بدید و مصاحبه را شروع می کنیم .

دیانا ابتدا تشکر کرد ، سپس مدارکش را به او داد و لیوان آب را نوشید . در همین حین کیاراد به چهره دخترک نگاه کرد ، امروز موهایش را فرق وسط باز کرده بود ، به نظرش این مدل مو به او خیلی می‌آمد و چهره اش را معصوم تر کرده بود ، البته آن هم در دلش اضافه کرد که با این مدل مو و مقنعه به شدت شبیه نقاشی های خورشید خانم است اما فقط پیوند ابرو اش را کم دارد . پس از گذشت ۲ دقیقه که احساس کرد که دخترک آروم شده است ، گفت :

_ مصاحبه را شروع میکنم ، آماده اید ؟

+ بله

_ شما دیانا آریامنش، ۲۱ ساله . دانشجوی کارشناسی رشته ی مهندسی برق دانشگاه فردوسی مشهد ، هستید . درسته ؟

+ بله

_ شما درخواست کار آموزی به شرکت ما دادید؟

+ بله

_ چرا ؟

+ همین جور که میدونید ، اینجا تنها شرکتی بزرگ در مشهد هست که به تمام جوانان کشور این فرصت را می‌دهد که بدون توجه به روابط خانوادگی و تجربه ی کاری اش و فقط بر اساس توانایی هایش ، بتونه در یک محیط سطح بالا کار کنه و تجربه کسب کند !

وقتی دخترک این جمله را گفت ، کیاراد این را به یاد آورد که زمانی که می خواست در شرکت پدرش استخدام بشود ، کلی مدارک جور و واجور از او خواسته اند که در حالت عادی از دیگران نمی خواستند ، فقط برای این که به همه بفهمانند که او فقط ، فقط به خواطر توانایی هایش قبول شده و نه روابط خانوادگی !!!

_ به نظر خودتون شما چه خصوصیات مثبتی دارید ؟

+ من یک آدم پر تلاش و سخت کوش هستم و درسته که من هیچ تجربه ی کاری ای ندارم اما امیدوارم که اینجا ، فرصت این که توانایی های خودم رو نشون بدم را بدهه !!

کیاراد چند تا سوال در حوزه ی رشته ی برق از او پرسید و دیانا هم به صورت کامل به آن ها جواب داد . در آخر هم کیاراد از او تشکر کرد و گفت که تا فردا شب نتیجه ی مصاحبه به او پیامک می‌شود. دیانا هم پس از تشکر و خداحافظی شرکت را به قصد خانه ترک کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

nika 😜😝

‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏واقعیت اینه که هیچ‌کس قرار نیست دنیاتو عوض کنه ؛ همه‌ش خودتی،‏ همه‌ش . 🦋❄
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
4 ماه قبل

خسته نباشی
یه پارت طولانی و جالب و جذاب.
بنظرم بهتر بود آخر پارت رو که راوی روایت می‌کنه از زبان شخصیت ها گفته می‌شد بهتر بود

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
4 ماه قبل

خسته نباشین❤️✨️

لیلا ✍️
4 ماه قبل

قشنگ بود امیدوارم روز به روز بیشتر از قبل بدرخشی دیانا مامان خوبی داره خنده‌ام گرفت از کاراش😂

Newshaaa ♡
4 ماه قبل

مامان دیانا چقدر شبیه مامان منه😂😂😂😂😂🤣
به قرآن خوندم یاد مامان خودم افتادم😂😂😂
عالیی بود و کیاراد هم واقعا جذابه به نظرم زوج خوبی میشن با دیانا😁❤
عالیی😘

Newshaaa ♡
پاسخ به  nika 😜😝
4 ماه قبل

😁😘قربونتتت
بله بله این رو میخوام اگه بشه که چه عالییی بذارید سر یه رمان ما حرص نخوریم و فشاری نشیم🤣
عزیزمی❤❤💋

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

قشنگ بود کیاراد چه زود از دیانا خوشش اومده بی خبر از اینکه دیانا از کیامهر خوشش میاد خدا بخیر بگذرونه 😂

Ghazale hamdi
4 ماه قبل

#حمایتتتتت✨️🥰🤍

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

فقد سوتیش😂😂
عالی بود مرسی❤

تارا فرهادی
4 ماه قبل

لحن متفاوتت و دوست دارم و حس خوبی بهم میده از شخصیت دیانا و کیاراد خیلی خوشم میاد
میگم نمیشه عکس شخصیت ها رو بزاری 🥺
خسته نباشی عزیزم❤️😘

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x