حمایت
-
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی و سه
_اون با توانی با عموم بهم گفت یا با محمد امین (پسر عموم)عقد موقت می کنی یا با دانشگاه خداحافظی…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی و دو
اتاق کوچکی که دو تا میز سفید رنگ داشت و پشت هر دو میز ؛دوتا پرستار کم سن و سال…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی و یک
همه بلند شدن برای بدرقه کردن،در همین حال بود که بشرا خودش و جلوی هاوش انداخت،هاوش لبخندی زد و پیش…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!یه دلجویی
سلام عزیزای دلم،امیدوارم هر جا که هستید شاد و تندرست باشید،یه مشکلاتی طی این چند برام پیش اومده و یه…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق
رمان حس خالص عشق پارت ۲۳
تمام بدنش از دیدن آن مرد میلرزید … با چشمانی زاغ به دختر خیره شده بود و سعی میکرد او…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت سی ام
با نوک انگشتام چونم و لمس کردم و متفکر نگاش کردم،دبی؟خارج کشور!دور از مادری که هم عاشقشم هم در حد…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق
رمان حس خالص عشق پارت ۲۲
درب عمارت را با احتیاط بست تا صداش دلسا رو خبر نکنه . اسرا هم بدون هیچ حرفی پا تند…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و نه
با لبخند وارد سالن شدم و افراد و از چشم گذروندم،پدر و مادر هاوش رو مبل دونفری کنار هم نشسته…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود
رمان یکی بود؛یکی نبود!پارت بیست و هشت
{سیران} گیج نگاش کردم نکنه اون بازم داشت منو دست می نداخت؟تمام این افکار باعث شد بپرسم: _شوخی که نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شاه دل
رمان شاه دل پارت 4
از آن مرد مغرور بعید بود خواسته اش را به همین راحتی پذیرفته باشد،شاید خسته بود و شاید هم دلایل…
بیشتر بخوانید »