رمان آیدا

رمان آیدا پارت 18

2.6
(411)

قبل از خارج شدن از اتاق نگاهی به زهره انداخت و با تردید پرسید:

-دخترم حالش خوبه دیگه؟

او که از لاک قوی و جدی اش بیرون آمده بود با ترس گفت:

-اره کاملا حالش خوبه

سری تکان داد و خواست قدمی بردارد که صدایش را دوباره شنید:

-نگران نباش دختر خیلی شجاعی داری

لبخند محوی روی لبش نشست
می‌دانست که دخترش قوی تر از چیزی است که نشان میدهد
شاید با اشتباهات کوچک و بزرگش!

با صدای سرهنگ که تاکید می‌کرد هرچه سری تر از خانه خارج شود به قدم هایش سرعت بخشید

…..

کنار درب خروجی ایستاده بود و لحظه ای آرام و قرار نداشت
خودش هم حسابی خسته بود

از ظهر دنبال دخترکش بود تا نیمه های شب.
نگاهش تنها روی سرهنگ بود که درحال صبحت با پذیرش بود

به سختی نام و نام خانوادگی سام را به خاطر آورد تا حداقل اگر از ایران رفته باشند محل دقیقشان را بداند

چند دقیقه ای طول کشید که سرهنگ با قیافه ای خسته برگشت
بی معطلی پرسید:

-خب چی شد؟

سرهنگ متعجب جواب داد:

-گفتن بلیطی به اسم این آدم ها صادر نشده،نه سام و نه آیدا

هم خوشحال بود هم عصبی!
شاید زهره دروغ گفته بود
امکان داشت جایشان را بداند و پلیس را سرکار گذاشته باشد.

-شما برو خونه استراحت کن ما پیگیر کار ها هستیم

سرش رو به انفجار بود
می‌دانست کاری از دستش بر نمی آید
بدون تعارف حرفش را قبول کرد و زودتر از فرودگاه خارج شد.

…..

با همان لبخند کج روی لبش به آب معدنی دستش اشاره کرد و گفت:

-بخور حالت بهتر میشه

کاش سام حداقل چند ساعتی بیخیالش شود!
آب را بی وقفه تا آخر نوشید و بطری را روی پاهایش انداخت

شاید با این کارش ثابت میکرد که دوست ندارد صدایش را مدام کنار گوشش بشنود.

اما سام کنده تر از این حرف ها بود:

-شاید ی ساعت دیگه برسیم و راحت بتونی استراحت کنی

چشم هایش را بست و آهسته گفت:

-من اینجا هم میتونم استراحت کنم

با صدایی که خنده در آن موج میزد گفت:

-نیم ساعت دیگه هم احتمالا هواپیما بشینه

می‌دانست آیدا عصبی است و مدام سر به سرش می‌گذاشت!

با اخم چشم هایش را باز کرد و گفت:

-چرا تو نرفتی ی جای دیگه بشینی به جات اون دوستت اینجا میشست

سام نگاهی به پرهام انداخت و گفت:

-اون زیادی ساکته!

حالا که سام درست حرف میزد پرسید:

-منو برای چی با خودتون می‌برید؟

تند اضافه کرد:

-شما که داشتین می‌رفتین چرا نذاشتین من کنار خانواده ام بمونم

صدایش بغض داشت و کاملا مشخص بود.
حالا نوبت سام بود که سکوت کند!

با جمله ای کوتاه بحث را پایان داد:

-فردا صبح همه چیز مشخص میشه و دیگه نیاز نیست هی سوال کنی
حالا هم ی خورده حرف نزن میخوام بخوابم

چشم هایش از تعجب گرد شد
تا چند دقیقه ی پیش که دهانش را نمی بست و حالا که آیدا حرف میزد خوابش می آمد!

(کامنت فراموش نشه دوستان✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.6 / 5. شمارش آرا : 411

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
30 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
6 ماه قبل

سعید حس میکنم سام آیدا رو نمیفروشه😁
پسرم پسر خوبیه🤣🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
کم بودااااا ولی🥺🥺🥺🥺🥺

مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم.
طفلک آیدا

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

خیلی کم بود ولی خسته نباشی

لیلا ✍️
6 ماه قبل

دیگه نمیگم کوتاه بود، چون از نظرات بقیه به خوبی فهمیدی؛ عجیبه ولی هیچ از سام خوشم نمیاد حتی اگه عوض شه🤣

آلباتروس
6 ماه قبل

کرم داره فقط همینو میتونم بگم

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

وقتی پارت اینقد کم باشه اکثر کامنتا میشه کم بود
مطمئنم سام آیدا رو دوست داره

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

سام داره ,از مرز هوایی رد میشه کاش لااقل بوسیله زهره چهره نگاری میکردند تا راحت تر شناسایی بشن البته اگه سام موفق به فرار هم بشه از طریق پلیس اینترپل تحت تعقیب قرار می‌گیرد و نفوذی فرستادن هم سخت نیست زودتر پارت بعدی رو بده که منتظریم . امتیاز ۲۰۰ برا این همه ذوق پلیسی نوشتن‌ات خیلی خوب می نویسی.

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

سام یه جوریه که نه ازش خوشم میاد نه بدم میاد🤕
خداکنه آیدا رو نفروشه😥
آیدا نابود میشه🥺
عالی بود سعیدیییی🤍🥰✨️

لیلا ✍️
6 ماه قبل

نوشدارو رو گذاشتم یه وقت یادتون نره🤒

تارا فرهادی
6 ماه قبل

آیدا بیچاره 🥺
کاشکی نفروشتش
خسته نباشی سعیدی❤️😍

لیلا ✍️
6 ماه قبل

متاسفم دوستان بنا به دلایلی دیگه نمیتونم تا مدتی دست به قلم بشم ایشاالله یه روز رمانم رو که کانل کردم اینجا میذارم ولی فعلا باید یه مدت از این جو نویسندگی دور باشم چون داره بهم آسیب میزنه و قبلش هم چنین اتفاقی برام پیش اومده بخ یکم استراحت نیاز دارم الامم واقعا حالم بده که اینا رو دارم مینویسم خواستم بکم رمان سقوط چون نیمه آماده‌ست تا به اتمامش پارت‌گذاری نمیشه انیدوارم درکم کنید

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

باشه لیلا جونی هر وقت که دیدی آماده بودی و حال روحیه ی خوبی داشتی ادامه بده عجله ای در کار نیست بهت حق میدم به هر حال نویسندگی هم مثل هر شغل دیگه ای نیاز به استراحت داره❤️

لیلا ✍️
پاسخ به  تارا فرهادی
6 ماه قبل

مرسی از درکت تارا‌جونی🧡 راستش ذهنم مناسب نوشتن نیست هر چیم بخوام بنویسم یه مشت چرت و پرت تحویلتون میدم😂من چون کلاً زود استرسی هم میشم نمی‌تونم کار نیمه‌تموم رو تند تند آماده کنم باید یه حاشیه امنیت دورم باشه،الانم که اصلا به دور از این فضا باشم بهتره والا صدای خونوادمم در اومده بیش از حد تو رمان غرق شدم

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

نوش‌دارو که آماده‌ست الانم پارت جدیدش رو گذاشتم، از نوشتن زیاد فعلا مغزم کشش نوشتن رمان دیگه‌ای رو نداره باید یکم به خودم استراحت بدم ذهنم ریلکس شه بعد کم کم مینویسم و هر وقت تموم شد میذارم میدونی من اصولاً رمان نصفه نیمه رو نمینونم تو سایت بذارم کارم خراب میشه

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

ممنون خواهری😍 والا دیگه از فردا هزار جور کار سرم می‌ریزه🤯 از یه طرف داریم از روستا میایم به شهر باید اسباب‌کشی کنیم مغازه هم باید برم دیگه زیاد وقت سر خاروندن هم ندارم🤣

مهدیه خالقی
6 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم☺️

دکمه بازگشت به بالا
30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x