رمان آنلاین رمان عاشقانه
-
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 13
چشمهایش سرخ شده بود از عصبانیتی که رگ گردنش را متورم کرده بود. مدام بین اسارت دستان کیان و دو…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 12
کامل لم داد و سرش را درون گوشیاش فرو برد. ماتم برده بود؛ چه کاری باید برایش انجام میدادم؟ اصلا…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 11
بیشتر و بیشتر به صحنه زل زدم. خدای من! محال بود! محال ممکن بود! حتما الکی بود…میخواستند اذیتم کنند. حتما…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 10
سلام عشقای من! خیلی دوستون دارم این پارت طویل خدمت شما. لطفا وقتی کامل پارت رو خوندین حدستون رو برام…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 9
یک آن دلم هوری ریخت. خدای من! صدای خودش بود؟ آن صدای بمی که همیشهی خدا شوخطبعی درش موح میزد،…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 8
سرعتم را کم کردم؛ به کوچه رسیده بودم. کوچهی درندشتی که فقط نور تیر چراغ برق روشنش کرده بود؛ نور…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب
رمان راغب پارت 16
از تعجب شاخ در آوردم و ناخودآگاه داد زدم: ـ دبی؟! تمام سرها به سمتم چرخید و من خجلوار زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب
رمان راغب پارت 15
ـ بچهها بودن؟ باز دوباره ابروهایم را درون هم کشیده و با حرص گفتم: ـ بلـــه! دست به سینه بدون…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب
رمان راغب پارت 14
با تعجب گفتم: ـ خب اصلا چی هستن اینها؟ به چه دردی میخورن؟ خیلی قیمتین یا… . ـ گقتم که!…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب
رمان راغب پارت 12
حتی گردنبند را به کل از یاد برده بودم. سریع خودم را روی صندلی راننده جا داده و ماشین…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2