رمان مقهور
-
رمان مقهور
رمان مقهور پارت ۶
می گوید و توجهی به منی که سینه ام می سوزد ندارد … اگر وصلت حتی با یک پیرمردِ از…
بیشتر بخوانید » -
رمان مقهور
رمان مقهور پارت ۵
طلا: دست بی بی روی سرم می نشیند … نوازش؟ … این نوازش به چه دردم می خورد؟ … قلبم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مقهور
رمان مقهور پارت ۴
نگاه مرد تغییر می کند … خون بس … یک دختر؟ – ادعای ناموس پرستیِ رسولی ک.ون آسمونو پاره کرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان مقهور
رمان مقهور پارت ۳
طلا: گوشه ی اتاق نشسته ام … ناخون می جوم … می لرزم صدای داد و فریاد می آید ……
بیشتر بخوانید » -
رمان مقهور
رمان مقهور پارت ۲
حتی رو بر نمی گردانم … متنفرم از او … متنفرم از چشمان سبز تیره اش … متنفرم از آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان مقهور
رمان مقهور پارت ۱
طلا: چادرم را جلوتر می کشم … گذر کردن از این غرفه ها مانند تونل وحشت بود … نگاه ها…
بیشتر بخوانید »