رمان پسر خوب
-
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۷
ماشین با صدای آهنگ میلرزید. دختر جوانی، که صفحه مانیتور میگفت اسمش چارلی است، چیزهایی میخواند درباره یک لامبورگینی بنفش…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۶
روزها و هفتهها به سرعت میگذشت… نشسته بودم روی صندلی در آرایشگاه جدیدی که میآمدم. دستانم را گذاشتم روی میز…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۵
ما یک رسم داشتیم. ما یعنی من و فرداد. یک رسم کمی سفیهانه. سالگرد پدرمان که میشد با نیم کیلو…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۴
هرگونه ارتباط من با سپیده، شبیه سوار بودن به یک ترن هوایی پر فراز و نشیب بود. تا میآمدم با…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۳
زیاد طول نکشید تا سر از کار آرمان دربیاوریم. حتی لازم نشد برویم دنبال تحقیقات. خبرها خودشان آمدند سراغ ما.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۲
سیزده بدر کمابیش در صلح و آرامش گذشت. جنجال برانگیزترین اتفاق این بود که از دهانم پرید و امیر را…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۱
یک روز مانده به پایان عید، در ترافیکی سنگین، پس از ساعتها نوبتی رانندگی کردن، رسیدیم خانه والدین اهورا. خوشبختانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۷۰
چند روزی میشد که در سفر بودیم. صبح به صبح میزدیم بیرون تا خود شب. میانه نوروز، همه جا شلوغ…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۹
دستم را زدم زیر سرم که ببینم شوهرم چه میکند. مطمئن شد پنجره قفل است، ساعتش را درآورد و گذاشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۸
پیازهای خرد شده را ریختم در روغن داغ. غوغایی به پا شد. دور ایستادم و با احتیاط هم زدم. اهورا…
بیشتر بخوانید »