رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۴۷

4.7
(151)

زمان عین برق و باد گذشت،اگرچه دلم میخواست این مدت اصلا نگذره..
اما گذشت و روزی رسید که قرار بود برگردیم شهر خودمون..
حالا استرس تمام وجودم رو گرفته بود
و این در تمام رفتارهام مشخص بود..
دلم برای خونه امون تنگ شده بود
اینو وقتی فهمیدم که برگشتیم
دل تنگ بودم برای تک تک کوچه و خیابان های این شهر..
چند ساعتی میشد رسیده بودیم و شب هم عروسی بود‌‌..ولی امیر کاملا مخالف برگشتم بود و می‌گفت میری اونجا اذیت میشی..
ولی به هر حال به نحوی که بود نشد
کمی با ذوق و بغض وارد اتاقم شد..چه مدت طولانی دور بودم از این همه خاطره..
زمان زیادی نداشتیم و باید آماده می شدیم
چمدون رو باز کردم و لباس ها رو بیرون ریختم..برای شب لباس کرمی بلند گرفته بودم که روش تور کار شده بود..توی تنم بی نظیر بود واقعا..
البته اینم انتخاب امیر بود و می‌گفت عین فرشته ها میشی داخل این لباس
از همین حالا دلتنگ امیر شده بودم..کسی که مثل یک برادر دوستش داشتم..
بعد از حموم موهام رو سشوار کشیدم و جلوی آیینه نشستم..میخواستم زیبا باشم امشب..شاید زیباترین فرد اون جمع
آرایش ملیحی کردم و در آخر با کشیدن رژ قرمز پر رنگ کارم تموم شد..
مامان حاضر بود و همش صدام میکرد..سری لباسم رو پوشیدم و کفش های پاشنه بلند رو برداشتم و رفتم پایین
مامان با دیدنم لبخندی بهم:
_چه خوشگل شدی دختر
خوشحال از این تعریف گفتم:
_تو ام همین طور مامانی
بی هیچ حرف دیگه ای کیف رو برداشتم و از خونه خارج شدیم..
بابا منتظر ما بود و تاکسی هم دم در..
بابا با دیدنمون چشم غره ای رفت..لابد به خاطر آرایش بود..
مامان آدرسی که اس ام اس شده بود رو داد و حرکت کردیم..دیگه هوا تاریک شده بود که رسیدیم آدرس ی باغ بود و عروسی مختلط گرفته بودن..
از پروانه بعید بود..شاید درخواست شوهرش بود..
پدرش کناره در ایستاده بود و خوش آمد می‌گفت..
بابا بهش تبریک گفت و در آخر ما.. وارد باغ شدیم،جمعیت زیادی بود و صدای آهنگ هم گوش خراش..
بس که بلند بود..همون جا جلوی در کتم رو در آوردم و داخل نایلون گذاشتم..
لباسم پوشیده بود و دستاش هم تور داشت..
جایگاه عروس توی دید نبود..سر ی میز نشستیم..کتونی هام رو درآوردم و کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم و از جام بلند شدم
_من میرم پیش پروانه ببینمش
موهام رو هم آزادانه ریخته بودم پشتم
مامان چیزی نگفت و همراه بابا نشست و منم به طرف پروانه رفتم..
بالاخره از دور دیدمش و تازه به عمق دلتنگی خودم پی بردم
تنها چند ثانیه طول کشید که نگاهم از روی پروانه روی داماد چرخید
از حرکت ایستادم..چی میدیدم!
آرش بود اون!
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و آروم حرکت کردم..
آرش پسر خاله بود با آریا..و این یعنی آریا هم اینجا حضور‌ داشت..
منو و آریا در یک مکان بعد از ماه ها..!
همین که رسیدم نزدیک هر دو با تعجب از جاشون بلند شد..

(حماااایت لطفاً)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 151

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
89 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
7 ماه قبل

غلط کرده امیر رو مثل برادر دوست داره ایکبیرییی😡

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

اصلا میدونی چیه این دختره لیاقتش همون آریای بی احساس نکبته😡🤦🏻‍♀️

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

ببین من رو پسرم غیرت دارماااا
به همین زودی هم نمیخوام زنش بدم😂😂

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

اه آریا بی‌شعور که اونجاست😒
به جز این دو تا موردی که اعصابم رو خط خطی کرد عالی بود آفرین😂😂😂❤

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

نگران نباش آریا رو به عزا می نشونمش😈🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

آره پسره ی دماغووو🤣🤣

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

#حمایت از مهساییی🥰🤍

،،،
،،،
7 ماه قبل

وای مرسی که زودرسیدبه عروسی ولی توروخداوقتی باآریاروبه روشه نزاریمون توخماریا🥺🥺🥺

،،،
،،،
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

عشقی عشق ❤❤❤کی پارت میدی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

آیلین جون 🥲🥲
ناراحتممم
به من نمیگی عشق🥲🥲
منم میرم عشق یکی دیگه میشم🤣
کی میاد من عشقش شم🥲🥲

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

توهم پارت بده به توهم بگم😏😏😏🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

من اصلا قهررررر🥲🥲🥲🥲
آیلین جون دیگه دوست ندارم🥲🥲🥲
من که گفتم یه پارت میدم نوز همه کامل نگفتم ولی احتمالا همون سوپرایزم و بهتون میدم😂😂
در آینده نه چندان دور هم یه سوپرایز دارم تووووپ😈

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

قهرنکن دلم میگیره سکته میکنم میوفتم رودستتا🥺🥺🥺🥴🥴🥴

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

عه خدانکنه آیلین جونم🥲
ولی احتمالا از ۴ شهریور برم مسافرت تا ۱۳ شهریور شاید یا پارت ندم یا خیلی کوتاه باشه😱

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

ن که ماشالله الان خونه ای انقدرپارت دادی سایت نمیکشه حالامیخوادتومسافرت پارت بده🤣😂😂😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

🥲🥲🥲
من اصلا قهر …
سوپرایزم بهتون نمیدم🥲🥲🥲

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

باهام بدیم خبببب😂😂😂😂😂
بدجنساااا
ایش
اصلا دوستون ندارم🙈

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

اوهوووو با منییی؟؟؟😡😡😡😡

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

واقعا که خجالتم خوب چیزیه حداقل جلو روم غیبتمو نکنییید😡☹

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

بهت شکلات میدماقهرنکن دیگه😋😋😋

Newshaaa ♡
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

پس چرا وقتی من قهر میکنم بهم شیرینی نمیدین از دلم در بیااااددد🥲

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

🥲😂😂😂😂

،،،
،،،
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

🍫🍫🍫🍫بیاحالاتوهم آشتی کن🤓🤓🤓

Newshaaa ♡
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

باشه از اونجایی که کم توقع هستم منم آشتی😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

من با شکلات خر نمیشم🥲🥲
( دارم به وضوح دروغ میگم چون بدجوری با شکلات خر میشم🤣🤣)

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫😏😏😏🍫😋🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫کافیه یابازم بدم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

بسه 🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

میخوای رمان جدید بدی؟
چرا لادن پوراندخت رو نمیزاره؟؟؟

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

نه سوپرایزم رمان نیست😃
پوراندخت دیگه پرونده اش بسته شد هر کس خیلی کنجکاوه بدونه سر نوشت پوراندخت چی شد بیاد پی وی ازم بپرسه😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

و من که کنجکاو نیستم چون زیر و بم همه چی دست منه تو این سایت🤣😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

نه خیر سوپرایز اونی که تو فکر میکنی نیست ور پریده🤣🤣
اون سوپرایزه بزرگست که مال خیلی وقته دیگست
سوپرایز کوچیکه رو هیشکی نمیدونه🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

سورپرایز رو نمیگم بچه جون پوراندخت رو میگم😂🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

مگه برای تو پوراندخت رو گفتم؟!😂
فکر کردم فقط ستی بوده🤣🤣🤣🤣🤣😈

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

عجب آدمی هستییی تو یادت نمیاد الان😂☹
نه خیرم اول به من گفتی بعد گفتی برو به ستی بگو

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

نه تو نمیدونی😂
فقط ستی میدونست😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

خدا رو شکر ماهی سایتمون هم پیدا شد😂🤦🏻‍♀️
اصلا من قهرم خداحافظ🖐🏻

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

نه من بهت نگفتممم
یا خود خدا چرا یادم نمیاد😂😂😂
عه نیوش قهر نکن تو رو خدا قشنگ توضیح بده کی گفتم بهت
اصلا یه تیکه اش و بهم بگو که چیشد😂😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

دیگه دیر شده من الان قهرم😒

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

🥲🥲🥲

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

من یادمه به نیوشا گفتی بعد نیوشم به من خبر داد😁

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

ومنی که پی وی ندارم چی میشه

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

تو دیگه چرا😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

دیوانه😃🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

چقدر متقاضی🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

🤣🤣شاید زیر داستان کوتاه تعریف کردم براتون😉

،،،
،،،
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

به به سحری توکی پارت میدی چرامائده نمیزاری😢😢😢😢

،،،
،،،
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

پس بیابغلم🥳🥳🥳🥳🥳

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

با آریا اصلا رو به رو نمیشه
چون تا اون موقع من حتما کشتمش🤣😈👹

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

توهم که دس به کشتن براهه همیشه😈😈😈

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  ،،،
7 ماه قبل

ها معلومه که …😈😈🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

سعید دوست داری چجوری بکشمش
با تفنگ . چاقو؟ طناب؟🤣😈

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

اوووو حتما😈😈👀

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

متشکرم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Mahdis Hasani
7 ماه قبل

متشکرم متقابل😂😂

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

عالی بود عزیزم منتظر پارت بعدم زودتر بزارها

لیلا ✍️
7 ماه قبل

یه لحظه کپ کردم گفتم حتما آریاست🤣

Fateme
7 ماه قبل

ای جان ای جان آریا خان اومده تا چشت دراد ببین چقد دخترم خوشگل شدههه
عالی بود سعید بانو😂♥️

Fateme
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

😂😂❤️عالی توصیف کردی

تارا فرهادی
7 ماه قبل

اینقدر قشنگ مینویسی سعید جون آدم انگار تو واقعیت واقعا با شخصیت هاست 😍😍💞
یعنی چی ناموصا اینه برادر امیر و دوست داره😕

دکمه بازگشت به بالا
89
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x