رمان آیدا

رمان آیدا پارت 17

3.3
(227)

از آینه نگاهی به چشمان آیدا انداخت که بی توجه خیره ی بیرون بود

عجیب بود که مثل همیشه گریه و زاری اش به راه نبود
شاید امیدوار بود!

پوزخندی به دخترک خوش خیالی زد که در صندلی عقب ماشینش نشسته بود و تا چند ساعت دیگر کشور را ترک میکرد

جلوی فرودگاه توقف کرد و از ماشین پیاده شدند.
نگاهی به بادیگاردش انداخت و گفت:

-فعلا بزار باشه رفتیم میبری فعلا با ما بیا تو

همراه آن سه نفر وارد سالن شد.
چند ثانیه از ورودشان نگذشته بود که آیدا به آرامی گفت:

-میخوام برم دستشویی

برای چند دقیقه همان طور نگاهش کرد
شاید میخواست نقشه اش را از چشمانش بخواند

اما گویا این بار هیچ فکری در سرش نداشت!

به مردی که همراهشان آمده بود اشاره کرد و گفت:

-همراهت میاد

هیچ مخالفتی نکرد.
راهش را گرفت و به سمت دستشویی حرکت کرد

زمان زیادی از دور شدنشان نگذشته بود که پرهام گفت:

-نمیخوای بگی این دختره رو برای چی با خودمون می‌بریم؟

سام خنده ای کرد و گفت:

-از تو بعیده ندونی!

عادت داشت گنگ حرف بزند؟

پرهام اخمی کرد و گفت:

-مسخره بازی در نیار بگو ببینم چی تو سرته

سام که مثلا جدی شده بود گفت:

-میدمش به جیمز

یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:

-واسه چی اون وقت؟

-با ی کانتینر جنس عوضش میکنیم!

پرهام با چشم های از حدقه بیرون زده نگاهش کرد:

-سام از تو بعیده

برای لحظه ای سکوت کرد و سپس با عصبانیت ادامه داد:

-پسر این دختره بی گناه ترین آدمی که وارد بازی کردی،توی کی این‌قدر بی رحم شدی؟

لبخند سام جایش را به پوزخند داد:

-نکنه یادت رفته،اولین شرط موفقیت بی رحم بودنه

مردی که آنقدر ادعای مهربانی داشت حالا دم از بی رحمی میزد؟!

سام و لبخندهایش هیچ شباهتی به بی رحم بودن نداشتند.
شاید زیر آن نقاب شاد و مهربانش بی رحمی پنهان بود
یا شاید فراتر از آن!

با آمدن آیدا بحث را خاتمه داد
گویا پرهام هم کاملا قانع شده بود.

احساس میکرد چشم های آیدا کمی قرمز و غمگین به نظر می آید

پوزخندی به خودش زد.
چیه میخوای بندری برقصه که زندگیش رو نابود کردی!

یا شاید قرار بود نابود کند
فروخته شدنش به جیمز نهایت نابودی بود برای آیدا

به صندلی کنارش اشاره کرد و گفت:

-بشین چند دقیقه ی دیگه میریم

در سکوت کنارش نشست و به مردم خیره شد
چرا باید فکر فرار به سرش بزند؟
این بار تسلیم شده بود!

…….

عصبی در سالن قدم میزد و حالش خوب نبود
ساعت از نیمه شب گذشته بود.

نیم ساعتی طول کشید تا سرهنگ از اتاق بیرون اومد
از لای در نگاهی به چهره ی ترسیده ی زن انداخت و دوباره به سرهنگ خیره شد:

-چیزی گفت؟

سرهنگ درحالی که موهایش را درست میکرد گفت:

-این طور که مشخص هستش اونجا فقط کار می‌کرده و تنها چیزی که می‌دونه اینه که سام امشب قرار بود از ایران بره
نه زمانش رو می‌دونه نه جایی که قراره بره

سعی کرد امیدوار باشد!

-خب بهتره بریم فرودگاه قربان

خستگی از چشم های قرمزشان کاملا مشخص بود!

اما تنها به خاطر او خارج از شیفت کار می‌کردند.

سرش را تکان داد:

-میریم ولی امیدوارم باز هم دیر نکنیم

لبخندی محو زد و تنها سرش را تکان داد

_
(دوستان لطفا لطفا حمایت کنید و کامنت بزارید)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا : 227

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
6 ماه قبل

بیا سعید دیدی ته نیستی😂😂😂

sety ღ
6 ماه قبل

سعید حق نداری کراش من رو بیرحم نشون بدی😂😂😂
عالی بووود❤️😘
بیصیرانه منتظرم ببینم واقعا سام آیدا رو میده یا نه😂🤦‍♀️

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

عالی بود اصلا پلیس میدونه سام قاچاقچی مواد هست؟راستی دوباره یادم نره امتیاز ۱۰۰میدم بعد این خدمتکار قدیمی بوده درسته ؟پرهام ی جوری مشکوک نیست؟

مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی
خیلی خوب بود
از سام توقع نداشتم که بخواد با آیدا ظالمانه برخورد کنه.
شاید در آینده آیدا انتقام سختی از سام بگیره

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

فکر میکردم سام عاشق آیدا شده😮

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

وااای نه دیگه بسه آیدا این دفعه نجات پیدا کنه… این سام توزرد ازآب در اومد اون از مهران غرامت اینم از سام جنابعالی که ازش توی یه پارت شمرذی الجوشن ساختی…خسته نباشی مهساجون عالی بود

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

سلام خواهری😊👋🏻

آنچه‌ خواهید دید رو خوندی؟ حیف که نصفه اومد😔

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

سلام عزیزم آره دیدم خیلی هیجان انگیز بود… یه خبر خوب برات دارم اما الان نمی‌گم بزارفردا مطمئنم ترکه شدم میگم😉

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

وای چیه😱 خوب می‌شناسی منو و باز میخوای منو خماری بذاری🤒

نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

حدس بزن خودت وای الان ازخوشحالی دارم بال درمیارم

لیلا ✍️
6 ماه قبل

خسته‌نباشی، من ترجیه میدم همیشه نظرمو رک بگم پارت مرموز و هیجان‌انگیزی بود داره به اوج حساسیت نزدیک میشه خوب تونستی شخصیت آیدا رو خسته و ناامید نشون بدی👌🏻

سامم داره خوب نقش خلافکار بودنش رو نشون میده باید دید اونور آب چه ماجراهایی سر راهشون قرار می‌گیره🙃

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

سام خیلی عوضیهههههههه🤬
آیدا از همه بیگناه‌تر و مظلوم‌تره😥🥺
ای الهی سر تخته بشورند مرتیکه میموننننننننن🤬
خیلی قشنگ بود سعیدیییی✨️🥰🤍

آلباتروس
6 ماه قبل

واااو👏👏
غیرقابل پیشبینی بود.

دکمه بازگشت به بالا
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x