رمان فرفری

رمان فرفری پارت 2

4.6
(17)

 

بعد بدو رفتم بالا سر ممد

من:دستت رو بده کمک کنم بلند بشی

ممد:با یه اخم مثلا ترسناک به سختی

بلندشد لازم نکرده خودم میتونم بلند بشم

من:ای بابا باز که شروع کردی خوبه الان داشتی کتک میخوردی من به دادت رسیدماچرا قیافه میگیری

ممد:دست شما درد نکنه ولی به کمک احتیاج نداشتم خودم میتونستم از پس خودم بر بیام

من:اره دیدم

بعد با یه نیشخند سرتا پاش رو نگاه کردم دیدم لباسش جر خورده شلوار خاکی

صورتش داغون از دماغ وگوشه لبش خون میاد

تا دید نیشخند زدم با خشم نگام کرده وبعد پشت کرد بهم رفت خونه

منم بلند گفتم بابا قابلی نداشت تشکر لازم نیست

اونم بدون نگاه به پشت سرش کورپ درو بست

ای بابا اینم شانس منه مثلا کمکش کردما

رفتم ساکمو بردارم دیدم اون سه تا هم غیب شدن ساک رو برداشتمو رفتم سمت در کلید انداختم درو باز کردم برم تو خونه

حس کردم یه چیزی داره میاد سمت صورت خوشگلم منم که تیز یه دفعه درو بستم بعد تق یه چی ازداخل خورد به در

اروم درو باز کردم دیدم بله ننم دنپایی شلیک کرده

رفتم تو درو بستم دیدم داداش
کوچیکه پرید پشتم

گفت آبجی تورو خدا کمک مامان میخواد منو بزنه

مامان داد زد:بیا کنار فری میخوام حسابشو برسم

به زور مامان رو نگهداشتم

وپرسیدم چه خبره باز نرسیده شروع کردین ؟

داداشم که اسمشم علی هست

گفت که:مامان مجبورم میکنه برم براش دنبال مواد آجی من دوست ندارم برم تروخدا یه کاری بکن

برگشتم سمت ننم گفتم:چیکار به بچه داری پول بده خودم میرم

ننه:خیر ندیده پولم کجا بود زود خودت برو بگیر بیار حال بابات خوش نیست بلند میشه سیاه وکبودت میکنه ها

بیا اینم شانس گوه منه اصلا شانس نیست که توالت عمومیه

من:باشه پس نبینم دست بش زدیا

ننه :خبه خبه برو ببینم جلدی اومدیا

ساکمو دادم علی ببره خونه خودمم رفتم پی ساقی محل

ای خدا حالا باید چرت وپرتای این حشمت خره رو هم گوش کنم مصبت وشکر

همینجور که با خودم درگیر بودم رسیدم درخونه حشمت خره

دست گذاشتم رو زنگ بلبلی ازلج برنداشتم
یه دفعه دیدم اوه اوه حشمت خره صداشو انداخته سرش که

کیه مگه سر آوردی اومدم

سریع دستمو برداشتم سرمو گرفتم طرف آسمون
وشروع کردم سوت زدن واسه خودم که حشمت خره درو باز کرد

من:سلام حشمت خر چیزه حشمت خان یه چند گرم مواد میخواستم

حشمت خره:پول مول داری اگه نداری هری خوشگلدی

من:دارم بابا حالا واسه من سوسه نیا بگیر هرچندگرم میشه بده برم عجله دارم

پول وگرفت رفت

دو دقیقه بعد با یکم مواد برگشت گرفتم وبا عجله رفتم خونه تا بابا بیدارنشده برسونم بهش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوای قدیم آنتونی جدید
لیکاوای قدیم آنتونی جدید
10 ماه قبل

بیچاره فری

دوستدار صداقت
دوستدار صداقت
10 ماه قبل

قلمت قشنگه نویسنده جون ادامه بده ،مرسی

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x