رمان دلبرِ سرکش
-
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part38
بعد از خوردن آبمیوه اش سرش را روی بالشت گذاشت و نماز خواندن شهریار را تماشا می کرد نفهمید چطور…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part37
سر پیتزا خوردن هم دست بر نمی داشتند کیمیایی که به خاطر ناخونک زدن کیان به سالادها یا غذا خوردن…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part36
تاریخ :1401/05/05 ساعت :8صبح مکان : حرم مطهر رضوی ، رواق دارالحجه ورودی رواق ایستاده بودند تا خانواده داماد برسند…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part35
کیمیا آماده شده در ماشین نشسته بود و با اینکه عروس بود اما زودتر از همه حاضر شده بود !…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part34
وارد خانه شد از دیدن جاکفشی خالی تعجب کرد صبح به این زودی کجا رفته بودند؟ شماره احسان را گرفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part33
با خیال راحت خوابید بدون توجه به کیمیایی که چشم روی هم نگذاشت صبح با سیخ هایی که در جانش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part32
شهریار ساعت هنوز ده نشده بود که همه در خانه خواب بودند اوهم به تبعیت از جمع در اتاقش دراز…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part31
مامان _ کیمیا.. کیمیا مامان پاشو آقا شهریار اومده دنبالت _ هوم؟ مامان _ پاشو باید برین آزمایشگاه _ باش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part30
با وعده بستنی و شکلات هانیه را نشاند موهایش را که تا وسط کمرش بود فرانسوی بافت تا از دورش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part29
ملیسا _ شوخی میکنی؟ _ نه بابا جدی میگم باباش زنگ زد به بابام گفت فردا میایم مشهد روز بعدشم…
بیشتر بخوانید »