رمان سقوط

رمان سقوط پارت بیست و چهار

4
(62)

 

گیج و منگ جواب داد

_هان؟

گره اخمش بیشتر شد

_بعدشو برام تعریف کن

کاش همین الان بیهوش شه تا بتونه این لحظات سخت رو نبینه! چطور باید توضیح میداد؟ هر حرفی می‌زد اوضاع خراب‌تر میشد

_نخواستم، قصدم توهین نبود…حسام تو حرف زنتو باور داری مگه نه؟

 

با پوزخندی که زد انگار یک سطل آب یخ روش ریخته باشند، مچ دستش رو گرفت و آروم نوازشش کرد؛ سعی می‌کرد صداش بالا نره

_بهم رسوندن زن حسام فلاح روضه رو بهم ریخته…!

قلبش ریخت. از همین می‌ترسید، از این یک کلاغ چهل کلاغ‌ها! از اینکه گوشش رو پر کرده باشند

_نکردم، اول عمه شروع کرد!

 

مثل بچه‌ها داشت از خودش دفاع میکرد چقدر بی‌پناه بود که داشت جلوی شوهرش از بی‌گناهیش محافظت می‌کرد

پنجه‌های قوی دستش دور مچش حلقه شد چشم تنگ کرد

_عمه‌ام چی گفت؟

 

حس می‌کرد تو یک اتاق بازجویی وحشتناک به سر می‌بره حسام واقعا ترسناک‌تر از حد تصور بود، از درد دستش آخی از دهنش خارج شد

_گفت حیف شدی، بهم گفت…

نفس نفس میزد. به چشمای سرد و بی‌رحمش خیره شد

 

_هر کی یه چیزی می‌گفت…دلم پر بود نخواستم…

 

ادامه حرفش با شوری خون تو دهنش نصفه موند

 

_غلط کردی که دلت پر بود، چه زر اضافه‌ای زدی که بهم انگ بی‌غیرتی چسبوندن؟

 

بالاخره پیمانه تحمل این مرد سرریز شد حالا چطور باید خودش رو از این مهلکه نجات میداد؟ با بهت دست از روی لبش برداشت

_حسام؟

نعره زد_خفه شو اسممو تو دهنت نمیاری، به خیالت با این کارات طلاقت میدم؟ از شرم راحت نمیشی ترگل آدمت میکنم

 

از موهاش کشید و کشون کشون اونو تا وسط اتاق برد و پرتش کرد روی زمین. از درد جیغ زد

_آخ…نه تو رو خدا، بزار برات توضیح بدم

 

با پشت دست چند ضربه متوالی پشت لبش کوبید

_خفه، صدات در نیاد

 

چشمه اشکش جوشید. حاج حسین محکم به در ضربه زد

_حسام دست از سر این دختر بردار، بیا بیرون با هم حرف بزنیم

 

حسام اما امشب کر شده بود، این حجم از خشم برای ترگل تازه بود ولی آدم‌های پشت در خوب میدونستند که این مرد تا چه حد میتونه وحشی بشه، میترسیدن بلایی سر دخترک بیاد اما افسوس که کاری ازشون برنمیومد.

 

سکوت مرگباری بینشون حکمفرما بود، دور تن لرزون دخترک می‌چرخید و نفس‌های پی در پی و عصبی می‌کشید‌. کسی به دادش نمی‌رسید خودش باید آتش این مرد رو میخوابوند

_بزار حرف بزنم، چی بهت گفتن حسام؟

 

از این حرف خونش به جوش اومد، خم شد و دست زیر چونه‌اش گذاشت، فکش رو بین انگشتاش فشرد

 

_خیلی چیزا درباره‌ات میگن، کدومو میخوای بشنوی؟

 

از درد و سوزش جای سیلیش، اشک تو چشماش نشست. با صدای خفه‌ای لب باز کرد

 

_من هیچ‌ کاری نکردم

 

سرش رو به ضرب عقب فرستاد. عربده‌‌اش به هوا رفت!

_دهنتو ببند، به خیالت می‌تونی منو خسته کنی؟ پابندت میکنم ترگل جوری که جرئت سرپیچی کردن نداشته باشی

 

به هق هق افتاد. امشب از دست این مرد خلاصی نداشت، نگاهش میخ چرم سیاه درون دستش شد

اشکش خشک شد، صورتش رنگ باخت انگار که قدرت تکلمش رو از دست داده باشه بی‌‌پناه خودش رو گوشه اتاق رسوند و زانوهاش رو بغل گرفت. قلبش مثل گنجشک تو سینه می‌تپید؛ نگاهش خیره نوک کفشش بود و جرئت نداشت سر بالا بیاره! این مرد رحمی نداشت…!

 

یقه‌ لباسش رو گرفت و در یک حرکت پاره‌اش کرد. با وحشت جیغ کشید

_نه…چیکار میکنی!

 

لگدی به کمرش زد

_خفه شو، سلیطه بازیتو نبینم جیکت در بیاد همین‌ جا خونتو می‌ریزم

 

از ترس سکسکه‌اش گرفته بود. خدا به دادش می‌رسید؟

 

_من کاری نکردم…حسام…

ضربه کمربند نفسش رو برید…!! جیغش تو گلو خفه شد. با چشمای گشاد شده از بهت نگاهش رو به مردی داد که خون جلوی چشماش رو گرفته بود

 

ترسیده عقب عقب رفت. تن پردردش رو کف اتاق می‌کشید، از پشت لباسش رو چنگ زد و کامل مانتوش رو از تن در آورد

_جلوی همه سکه یه پولم کردی، کاری کردی جلوی عمه‌ام خورد شدم چه غلطی کردی تو؟

 

گریه کردن هم یادش رفته بود. تو این اتاق در بسته کسی دلش به حالش نمی‌سوخت کسی صداش رو نمی‌شنید

دیدش تار بود اما در همون حال نگاهش کرد

 

_بهم میگن زندگیتو خراب کردم‌…میگن سر پسر حاج حسین کلاه رفته

 

بدون مجال بی رحم و جلادگونه ضربه دیگری با کمربند به تن برهنه‌اش زد

 

_مگه نکردی، مگه دروغ میگن؟

بدنش مچاله شده کف اتاق می‌لرزید درد هم یادش رفته بود! فقط دهن باز کرد تا کمی هوا برای نفس کشیدن ببلعه، این مرد هم حرف‌های بقیه رو تایید می‌کرد؟ چرا قلبش انقدر می‌سوخت؟ انقدر که تلاش می‌کرد از سینه بزنه بیرون و جار بزنه :-بس کنید این قلب شکسته دیگه گنجایش این همه زخم رو نداره!!!!

چقدر سگ‌ جون بود که زیر کتکهاش هنوز نفس می‌کشید، می‌زد و تحقیرش می‌کرد. این مرد داشت تمام دق و دلی این مدت رو سرش خالی می‌کرد! یکهو چنان دردی تو پهلوش پیچید که نفس بریده جیغ زد

 

مایع گرمی از روی کمرش سرازیر شد، وحشت زده نگاهش رو به سگگ خونی کمربندش داد

 

《:_نامرد درد داره میفهمی؟ چرا این ترگل خشکیده رو نمی‌بینی چرا به روح زخمیش رحم نمیکنی؟》

 

خسته شده بود؟ نفس‌های سنگینش شنیده میشد، کمربند رو گوشه‌ای پرت کرد و به سمتش رفت

 

با نزدیک شدنش دوست داشت تمام محتویات بدنش رو بالا بیاره ضعف زیادی داشت و پلکش میلرزید

_دارم…می…میمیرم

 

کنار جسم مچاله شده‌اش زانو زد، نگاه از زخماش می‌گرفت!

_بهم میگن زنت هرز میره، میگن چشمامو بستم حواسم به دور و برم نیست

حالش انقدر بد بود که نمی‌فهمید از چی حرف میزنه، سرش سنگین شده بود و فقط لب‌هاش بیخودی باز و بسته میشد برای ذره‌ای هوا، چرا این درد تموم نمیشد؟

 

کم کم سیاهی جلوی چشمش رو گرفت و چیزی نصیبش نشد جز تاریکیِ مطلق

 

***

انگار یه وزنه یک تنی روی چشماش گذاشته بودن که نمیتونست پلک‌هاش رو باز کنه صدای دو نفر رو می‌شنید که با هم بحث میکردن

 

_زدی دختره رو ترکوندی! تو یه حیوونی حسام

 

این صدای زنونه متعلق به کی بود که با حسام فلاح اینطور حرف میزد؟ تمام بدنش درد می‌کرد انگار سال‌ها بود روی تخت خوابیده بود! گلوش می‌سوخت و خشک شده بود کمی آب میخواست

لب‌هاش رو به زور تکان داد. به سختی تونست کلمه‌ای از دهنش خارج کنه

_آب…

گوشهای تیز حسام صدای ضعیف دخترک رو شنید. با کلافگی بالای سرش ایستاد و گوشش رو به لبش نزدیک کرد

 

_جانم، چی میخوای؟

 

نفس تو سینه‌اش حبس شد. از وحشت زبون تو دهنش قفل شده بود. اون صحنه‌ها، کتک زدن‌هاش؛ فحش‌هایی که می‌داد تو ذهنش تکرار میشد. باز برای چی اومده بود! نکنه این بار قصد جونش رو کرده بود؟

 

لحنش گرفته و از همیشه خسته‌تر بود

 

_بیدار شو ترگلم، غلط کردم. دو روزه منتظرم یه چیزی بگی؛ چرا چشماتو باز نمیکنی؟

مگه جلاد هم دلش به حال قربانی می‌سوخت! صدای پوزخند زن خط بطلانی روی افکارش کشید

 

_باور کنم آقای فلاح عاشق شده؟!

هه اینم برات نمیمونه پسر حاجی، مثل بقیه‌ها که با اون اخلاق گندت پروندیش

 

حسام هشدارگونه زن رو به اسم صدا زد و او فکرش حوالی جمله زن می‌پرید. مگه حسام قبل از اونم با زن‌های دیگه‌ای ارتباط داشت…! منظورش چی بود؟

نمیدونست چقدر، چند ساعت گذشت… صدای پایی تو اتاق پیچید و از بسته شدن در فهمید کسی وارد اتاق شده. دلش نمیخواست چشماش رو باز کنه دوست داشت بخوابه، به یک خواب عمیق و همیشگی!

 

انگشتای ظریفش میون دست قوی و گرمش نوازش میشد این مرد اومده بود برای چی؟ بالای سر مرده که آه و فغان فایده نداشت

 

_خانمم میدونم بخشیدن من به این راحتی نیست، نفهمیدم عصبی شدم! وقتی دیدم پشت سرت حرف میزنند خون به مغزم نرسید نفهمیدم چیکار کردم، نفهمیدم

 

پشیمون و پر افسوس سر تکون میداد و این کلمات رو تکرار می‌کرد. جوابی جز سکوت عایدش نبود! دست سرد دخترک رو بین انگشتاش فشرد و بوسه‌ای پشت دستش نشوند

 

_با من قهری باش، ولی لجبازی رو بزار کنار چشمای قشنگتو باز کن بزار نگات کنم حسام بی تو دیوونه میشه؛ میخوای حالم بدتر از این شه آره؟

زخم میزد و حالا می‌خواست مرهم بذاره! این ابراز احساساتش دیگه شنیدن نداشت نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب؟ به گمونش قهر کرده بود…!!! اون تو همون شب کذایی به دست مرد زندگیش کشته شد، روحش پژمرده شد جسمش دیگه نفس نداشت چرا باز صداش می‌زد؟ این لحن پر عجز و خواهش هیچ شباهتی به اون مرد نداشت. نوازش‌هاش رو دوست نداشت این بوسه‌ها مگه زخم‌های تنش رو پاک می‌کردن؟ اصلا به فرض دوباره سرپا بشه درد قلبش که خوب شدنی نبود قلب پاره پاره شده‌اش رو میخواست چطور بهم بند بزنه! وصله‌ای براش پیدا نبود.

 

حسام ناامید و خسته از کنار تختش بلند شد از اون شب دو روزی می‌گذشت. شدت زخم‌های دخترک انقدر زیاد بود که بیهوش شد، دکتر می‌گفت هوشیاره اما نمیخواد چشماش رو باز کنه، یک جور شوک زدگی بود که باید بهش زمان میداد اما مگه طاقت داشت! نگاهش که به کبودی‌های تن ضعیفش میفتاد هر بار به خودش لعنت میفرستاد

 

اون شب دیوونه شده بود. نتونست جلوی خشمش رو بگیره انگار منتظر فرصت بود تموم حرصش رو سر دخترک خالی کنه حالا پشیمونی و عذاب وجدان یک لحظه هم ولش نمی‌کرد

 

بوسه‌ای به موهاش زد

_بازم میام پیشت. به خاطر من نه، به خاطر خودت بیدار شو

 

آخ که اگه میتونست خودش رو از این جهنم خلاص می‌کرد اینجا جا برای نفس کشیدن کم بود، پژمرده میشد، خشکیده به دنبال یک قطره آب در آخر جونش رو هم از دست میداد

 

حسام هر روز میومد و بهش سر می‌زد دیگه حرف‌هاش دردی دوا نمی‌کرد سرد شده بود بی‌حس به همه چیز… زخم‌هاش درد نمی‌کرد حتما خوب شده بودن، یک روز چشماش رو باز کرد قاتل آرزوهاش با دیدن نگاه غریبه‌اش کلافه چنگی به موهاش زد و از اتاق بیرون رفت

 

پرستار داشت باندهاش رو باز می‌کرد. زیر چشمی نگاهی بهش انداخت و پرسید

 

_دوستش داری؟

پوزخند تلخی زد. سرد جواب داد

 

_هیچوقت، ازش متنفرم!

زن اول کمی با تعجب نگاهش کرد و بعد دوباره مشغول کارش شد. قلبش پر بود از کینه، تنفر عمیقی که هیچ جوره پاک نمیشد! تو این روزها نمیخواست کسی رو ببینه البته مادرش به دیدنش نیومده بود جالب بود با وجود حال تنها دخترش تموم تقصیر‌ها رو گردنش انداخته بود و پشت دامادش در اومده بود…!! همین چیزها رو که می‌شنید بیشتر مُصر میشد که دور خیلی‌ها رو خط بکشه وقتی خونواده‌ات پشتت نباشند دیگه دلت رو به چه کسی باید خوش کنی؟ پدرش و مهران یک بار به خونه‌اش اومدن که با رفتارش خیلی زود از اون‌جا رفتن!

.‌‌‌‌‌..

از روی مبل بلند شد و به سمت اتاقش حرکت کرد. حسام تلویزیون رو خاموش کرد و صداش زد

 

_صبر کن ترگل

 

سرجاش ایستاد ولی برنگشت. سکوتش رو نشکست که خودش دوباره به حرف اومد

 

_میخوای تا کی به این وضع ادامه بدی؟ یه هفته گذشته با من هیچی، لااقل احترام خونواده‌ات رو نگه دار

 

پر از حرص نیشخندی زد. جوری رفتار میکردن که انگار همه تقصیرها گردن اون بود و یک چیزی هم طلبکار بودن!

تلخ و گزنده جوابش رو داد

 

_برام مهم نیست، من خونواده‌ای ندارم

 

بعد از گفتن این حرف وارد اتاقش شد و در رو محکم بهم بست

 

حسام کلافه شقیقه‌اش رو بین دو انگشت فشرد. از درد نبض میزد، سیگاری آتش زد و سر به پشتی مبل تکیه داد چه بلایی سر دخترک آورده بود؟ این ترگل همیشگی نبود انگار یک زن غریبه جلوش بود

چه چاره‌ای باید برای زندگیش می‌کشید؟ این دختر خلاف تصوراتش رام نشدنی بود چموش و مثل خودش مغرور…!

 

وارد اتاق شد. این روزها عجیب از هم فاصله داشتن حتی جای خوابشون هم از هم جدا شده بود! به دیوار تکیه داد و گوشه چشمش رو فشرد، ترگل پشت بهش جلوی آینه نشسته بود و محکم روی موهاش برس می‌کشید

 

نگاه از خرمن باز موهاش گرفت و آهی کشید چطور باید سر حرف رو باز می‌کرد؟

دخترک با پوزخند از توی آینه خیره‌اش بود موهاش رو دم اسبی بست. موبایلش رو برداشت و به سمت تخت رفت این بی‌توجهی مرد مقابلش رو دیوونه می‌کرد چنگ بین موهاش انداخت، با حلقه درون انگشتش مشغول بازی شد

_هردومون اشتباه کردیم، اینو قبول داری مگه نه؟

 

نمیخواست جوابش رو بده! جای شکرش باقی بود که حداقل به خطاش پی برده بود، کم محلیش عصبی‌ترش می‌کرد دست تو جیب شلوارش فرو کرد و شروع کرد دور اتاق قدم زدن

 

_یهو چیشد؟ ما که خوب بودیم چرا اون حرف رو زدی ترگل؟

 

نگاه از پیامی که سپیده بهش داده بود گرفت. سرد و یخ زل زد به تیله‌های مشکیش

 

_سوالت دیگه برام ارزش جواب دادن نداره بیخودی خودتو خسته نکن

 

دستش مشت شد و دندان قروچه‌ای کرد

 

_باید داشته باشه، صبر منم حدی داره

 

سرکش بودن تو ذاتش بود که حالا از درونش سر برآورده بود، ابرویی بالا انداخت

 

_جداً آقای فلاح…!

اوه این بار منو میکشی دیگه، غیر اینه؟

 

نگاه بدی بهش کرد. شمشیر رو، از رو بسته بود تا به امروز هیچ‌وقت جلوی کسی این‌طور سردرگم نشده بود

 

_مشکلت چیه؟ خطا کردی بخشیدم، توام بگذر

 

تک خنده‌ عصبی و هیستریکی زد. برق تنفر تو چشماش مرد مقابلش رو ترسوند

 

_تحقیرات هیچوقت از یادم نمیره تو هیچ نسبتی باهام نداری جناب فلاح…

اسماً شوهرمی اما در واقع نیستی

 

چشم تنگ کرد

_این حرفت یعنی چی؟ تو اون لحظه به جای من نبودی، میدونی عمه بهم چی گفت؟ نه تنها اون هر کس یه چیزی زیر گوشم می‌گفت که داغ میکردم؛ وسط روضه باید آبروم رو می‌بردی؟ زبون سرخت کارت رو به اینجا رسوند، اشتباهتو گردن من ننداز!

 

ملحفه بین دستش فشرده شد. این مرد از زمین و زمان شاکی بود حالا از سر غیرت بی‌جا و آبرو داشت خودش رو به در و دیوار می‌کوبید…!!

نگاه ازش گرفت و پلک‌ بهم بست

 

_انتظار داشتم شوهرم، کسی که منو شریک خودش میدونه ازم دفاع کنه پشتم وایسه…

 

این بغض لعنتی یکهو از کجا پیداش شده بود! ادامه داد

_اما تو بدتر از اونا بودی، دردی که تو بهم دادی هیچ جوره از ذهن و قلبم پاک نمیشه

 

از دو طرف موهاش رو چنگ‌ زد، مشت روی دیوار گذاشت

 

_تو چی میدونی که این حرف‌ها رو بهم میزنی؟ با هزار زور و سختی تو رو مال خودم کردم گفتم اولش سخته حسام، کم کم باهات راه میاد محبتتو میبینه عوض میشه…

خانم خونه‌ام شدی؛ حاضر بودم تموم هست و نیستمو بدم فقط بهم لبخند بزنی فقط یه خوره نگاهم کنی، تو بازار رقیبام از سر دشمنی میخواستن زندگیمو بهم بریزن یکی می‌گفت زنت زیر آبی میره! شکستم و نشون ندادم. روز و شب زیر گوشم مثل مگس ویز ویز میکردن! میگفتن سرتو کردی تو برف نمیدونی زنت به هوای کار کجا میره

 

قلبش ریخت. با بهت به مرد روبروش که صورتش به سرخی میزد و رگ گردنش باد کرده بود خیره شد، نکنه جریان بیرن رفتنش با بهراد رو هم براش تعریف کرده بودن! اما او که کاری نکرده بود، کرده بود؟ پس چرا بیخودی ترسیده بود!

 

لحنش از دلخوری موج می‌زد

 

_پشت سر زنت حرف زدن اون‌وقت توام وایسادی نگاشون کردی، حاشا به غیرتت آقا حسام…

نعره‌اش به هوا رفت

 

_فکر کردی حقشون رو کف دستشون نزاشتم؟ فکر کردی اونقدر بی غیرتم بزارم هر چی دلشون خواست پشت سر ناموسم بگن هان…!

 

بعد از مدت ها اشک صورتش رو خیس کرد

 

_اسمم که تو شناسنامه‌ات رفت عشق علی هم بهم حروم شد…

 

انگشت به سینه‌اش کوبید و به چهره درهمش خیره شد

 

_منی که عشقمو دور انداختم، نگاهش نکردم مبادا کج برم که گناه نکنم؛ حالا چرا بهم انگ می‌چسبونین!

 

خسته و با عجز جلوی تخت زانو زد

 

_من غلط کنم بهت انگ بچسبونم، اونا ذهن منو خراب کردن؛ اون لعنتیا

 

سرش رو بین دستاش فشرد و زیر لب چیزی تکرار کرد! این رابطه از اول هم اشتباه بود جز اعصاب خوردی و دعوا چیزی نصیبشون نمیشد

 

پلکی زد و آروم لب باز کرد

 

_باید از هم جدا شیم!

 

چشم بست تا واکنشش رو نبینه، حتماً الان به موهاش چنگ می‌زد رگش باد میکرد و باز هم با فریاد قشقرق به پا می‌کرد؛ اما صداش این بار بدجور می‌لرزید

 

_چی گفتی؟

سخت بود تکرار کردن حرفی که تو عملی کردنش تردید داشت! اگه طلاق می‌گرفت باید چشم روی همه چیز می‌بست و از این شهر و جماعت فرار می‌کرد اما چطور؟ آخ از حرف مردم؛ حتما در اون موقع بهش انگ هرزگی می‌چسبوندن و لقب زن فراری هم بهش می‌دادن

 

از افکار بهم ریخته‌اش خارج شد، با دیدن نگاه پر غم و خسته‌ مرد مقابلش قلبش ریخت انگار از همیشه ناتوان‌تر بود؛ سعی کرد به خودش مسلط شه نفسی گرفت و لب باز کرد

_بودنمون کنار هم فقط باعث نابودیه

 

پایین پرده بلند پنجره بین مشتش مچاله شد انگار به زور داشت خودش رو کنترل می‌کرد از حالت صورتش می‌ترسید، هر بار رنگ عوض می‌کرد و رو به سیاهی می‌رفت! تموم اجزای صورتش می‌لرزید :-نکنه سکته کنه؟

 

نگران از روی تخت پایین اومد و کنارش دو زانو نشست

_حالت خوبه؟ چرا چیزی نمیگی….!

 

جسمش اینجا بود و روحش جای دیگه، احساس خفگی میکرد. دست روی گلوش گرفت و سر خم کرد، ترگل دستپاچه لیوان آبی براش ریخت و دوباره کنارش نشست

 

_اینو بخور، بهتره بریم دکتر

 

حسام در سکوت فقط خیره حرکاتش بود، مگه‌ به فکر جدایی نبود پس چرا نگران حالش بود؟ میمرد بهتر بود تا به این زندگی لعنتی ادامه بده! به زور نیمی از آب لیوان رو خورد دستی به گوشه لبش کشید، سرش بدجور نبض می‌زد حجم خاطرات باز هم بهش هجوم آورده بودن

بدنش تحلیل رفته بود، دیگه طاقت این یکی رو نداشت! یک بار شکست خورده بود، یک بار کوتاهی کرده بود نمیزاشت گذشته دوباره تکرار بشه

سرش رو بین دستاش فشرد، مغزش داشت منفجر میشد. چشم بهم بست

_توام مثل اونی، توام میری میدونم

 

اصلاً انگار تو این دنیا نبود! هذیون می‌گفت ترگل مات بهش خیره بود اصلا سر در نمی‌آورد. چرا عصبانی نشد؟ مثل گذشته شاکی نبود حالا به جون خودش افتاده بود و خودخوری می‌کرد! این حالش اصلا طبیعی نبود

 

دلش کمی، فقط کمی به حالش سوخت منظورش از حرف‌هاش رو اصلا نمی‌فهمید دست دراز کرد و روی بازوش گذاشت

 

_حسام؟

 

با صداش شکه سر بالا آورد. خدای من این نگاه سرخ که رد اشک میون سیاه‌چاله‌هاش موج می‌زد حقیقت داشت؟ دست روی صورتش گذاشت داغ بود! خواب نبود همه چیز در واقعیت اتفاق افتاده بود این مرد حسام فلاح از چیزی عذاب می‌کشید که اینطور سر خم کرده بود که اینطور فرو ریخته بود

 

با لمس شدن گونه‌اش چشم بهش دوخت سکوت کرد که خودش به حرف اومد. صداش عجیب گرفته بود

 

_فکر می‌کردم با همه فرق داری، تحمل من سخته میدونم ولی فکر کردم.‌‌‌..

 

چیزی مثل یک قلوه سنگ راه نفسش رو بست مشت گره کرده‌اش رو گوشه لبش گذاشت و سر به دیوار تکیه داد این حسام همیشگی نبود باید ته تو قضیه رو در می‌آورد

_منظورت چیه؟ باید بهم توضیح بدی نگو که با یه حرف اینجوری شدی!

 

دخترک انقدر باهوش بود که از حالش پی به همه چیز ببره اما الان وقتش نبود نباید کار رو از این خراب‌تر می‌کرد

 

نگاهش که به صورت دوست داشتنیش افتاد قلبش لرزید مگه شدنی بود جدا شدن از او…!! تو فکرش نمی‌گنجید

 

در یک حرکت جسم ظریفش رو بین بازوان قویش حبس کرد. مثل یک گربه وحشی تو بغلش دست و پا میزد

_حسام من اصلا شوخی ندارم این چه کاریه؟

 

از حرص کم مونده بود منفجر شه، این مرد همه چیز رو به بازی می‌گرفت اشتباه کرده بود که قدری دلش به حالش سوخته بود

محکم ضربه‌ای به سینه سفتش زد

_ولم کن، اصلا به چه اجازه‌ای…

 

حرفش با بوسه‌ای که به لاله گوشش خورد نصفه موند. کارد میزدی خونش در نمیومد خوب نقطه ضعفش رو فهمیده بود اما نشونش می‌داد

 

تقلا کنان موهای کوتاه مشکیش رو چنگ زد که اخمهاش درهم رفت. هر دو دستش رو با یک دست گرفت و بالای سرش نگه داشت مثل موش در مقابل یک شیر کاری از دستش برنمیومد فقط بیخودی لگد می‌پروند! همین چموش بودنش علاقه‌اش رو بیشتر می‌کرد بوسه محکمی به صورتش زد

 

_ازت می‌گذرم این بار، ولی بار آخرت باشه حرف از طلاق می‌زنی

چشماش از حدقه بیرون زد. باز هم شده بود همون حسام سابق چه ساده بود که فکر می‌کرد عوض شده

محکم صورت خیسش رو پاک کرد. با حرص لب زد

 

_من جدی‌ام آقای فلاح!

بوسه سریع و محکمی این بار طرف دیگه گونه‌اش کاشت

 

_عشق آقای فلاحی، مگه میزارم یه اینچ ازم جدا شی؟

این اولین بار بود که اینطور صریح و رک ابراز علاقه‌اش رو بهش نشون می‌داد اما چه سود؟ وقتی همه چیز خراب شده بود!!

پوزخندی زد_به گمونت می‌تونی منو با زور نگه‌داری؟ با اون سابقه خرابت مغز خر نخوردم دوباره بیفتم تو چاه

 

حلقه دستش رو تنگ تر کرد. بوسه‌ای روی پیشونیش زد، انگار با هر جوابش باید یک بوسه بهش می‌زد!

_درستش می‌کنم، می‌دونم اشتباه کردم نباید اون شب همچین برخوردی باهات می‌کردم؛ اما قبول کن کار تو هم درست نبود

 

با غیض صورتش رو ازش فاصله داد. هر چی می‌گفت به در بسته می‌خورد باید از راه دیگه‌ای وارد میشد

_تو تعادل روانی نداری، با چه تضمینی دوباره امیدوار بشم به این رابطه؟

اخم کرد. این بار نبوسید پوست صورتش رو به دندون گرفت و کمی فشرد

 

آخی گفت و خواست از روی پاش بلند شه که اجازه نداد و گاز ریزی ازش گرفت

 

_آدم با شوهرش اینجوری حرف نمیزنه خانم..!

حرصی نگاهش کرد که خندید و با خشونت مکی به گردنش زد

 

جیغش به هوا رفت

_بسه عوضی، اَه

 

با عشق بوسه‌ای به وسط گردنش زد. سرش رو برنداشت و در همون حال گفت

 

_هر چی بگی قبوله، هر چی بخوای برات فراهم میکنم تو فقط کنارم بمون بزار آروم بمونم؛ بزار این قلب لعنتی دلش خوش باشه به بودنت

 

شاید هر زنی از شنیدن این حرف‌ها به اوج می‌رفت اما اون فرق داشت وضعیت زندگیش اجازه نمی‌داد دل خوش باشه به عاشقونه‌های این مرد!

باید چاره‌ای می‌اندیشید نباید بی‌فکر عمل می‌کرد طلاق راحت‌ترین راه بود اما بهترین نه! بعد از اون حتماً باید کنج خونه پدرش مینشست و نیش و کنایه‌های بقیه از جمله سرزنش‌های مادرش رو هم به جون می‌خرید

 

این راه اصلا درست نبود، او فکرهای دیگه‌ای در سر داشت آدم فرصت طلبی بود و الان موقعیت هم مناسب بود

 

از آغوشش خودش رو رها کرد و پشت بهش روبروی تابلوی عروسیشون ایستاد

_گفتی هر چی بگم قبول میکنی؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

نویسنده ✍️

ذهن خط‌خطی😂✍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
205 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

خیلی زیبا بود دلم برای حسام سوخت
لیلا پی ویت رو چک کن

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

گناه داره خب🥺

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

لیلا بیا جوابمو بدهههه بدوووو

مائده بالانی
3 ماه قبل

خسته نباشی خیلی قشنگ بود عزیزم.
حسام واقعا مریضه و این حجم از بی تفاوتی خانواده ترگل برام خیلی جالبه. بنظرم ترگل باید بایک مشاور صحبت کنه

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

حتما حسام قبلا شکست عشقی خورده حالا دچار شک و بدبینی شده نسبت به ترگل کاش ترگل دست از لجبازی برداره برن پیش یه مشاور تا زدگیشون خوب بشه ممنون لیلا خانم قشنگ بود

Fateme
3 ماه قبل

اولش که خوندم گفتم اگه من بودم هیچوقت حسام رو نمیبخشیدم و اصلا حق نداشته اونجوری رفتار کنه
اما حالا فهمیدم که حس نه تنها از عشق قبلیش ضربه ی بدی خورده بلکه بعد از اون دچار پارانوئید شده و بخاطر همین یه کوچولو دلم بهش سوخت
این وسط همچنان نگران مهرادم که قراره چه اتفاقی بیوفته
خسته نباشی لیلا جونم هر چی از قلمت بگم کم گفتم خیلی قشنگ بود

نازنین
3 ماه قبل

بیچاره حسام دلم سوخت…..واینکه مثل همیشه عالی وبی نظیر کلا بی نقصی دیگه چی بگم؟😍😘

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

ناز خاتون زیبا دیگه ازکجا اومد؟ولی جدی اصلا دلم به حال ترگل نسوخت اینهمه داشت زندگی میکرد یه بارم نخواست به حسام در ببنده یاحتی تلاش کنه خب هرمردی وقتی اززنش سردی ببینه باکوچکترین حرف بقیه ذهنیتش خراب میشه لطفاً ترگل رو سرعقل بیار نذار بیشترازاین ازش بدم بیاد

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

خیلی ازش بدم میاد مدیونی بگی بدجنسم ولی اصلا دلم نسوخت که زدش حقش بود👹میدونم خیلی خبیثم😂

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

یه لحظه میای ایتا؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

آره منم دلم به حال ترگل نسوخت🤌😌

camellia
camellia
3 ماه قبل

اگر که ترگل دختر عاقلی بود,از بیمارستان یک راست میرفت پزشکی قانونی و یه وکیل خوب می گرفت و و طلاق و خلاص.این فرصت خوبی بود که جدا بشه,واگر نه خود کرده را تدبیر نیست.😏اینقدر خوب نوشتی,خانم مرادی که دردم اومد,رد کمر بند رو احساس کردم🤕مگه میشه عاشق یکی باشی ولی به قصد کُشت بزنیش…فقط یک روانیِ دیوانه میتونه همچین کاری کنه.😡

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

خوب همه شاهد بودند که کتکش زد,میشه به راحتی ثابت کرد🤗😎😈خواهش میکنم .😘هنوز جاش درد می کنه🙃😅

سفیر امور خارجه ی جهنم
3 ماه قبل

یه کوچولو فقط یه کوچولووووو دلم برا حسام سوخت چون رفتارش ریشه تو قبل ازدواجش و اینا داشته و بخاظر همون شک داره و بدبینه
ولی ترگلو خیلی اذیت کرد مرتیکه ی مسخره من عاشقشم بودم نمیبخشیدمش چون هیچ وقت نباید با کسی که دوسش داره اینجور رفتار کنه چون قطعا عاقبت خوبی نداره
عالی بود لیلا خسته نباشی💜🫂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سفیر امور خارجه ی جهنم
3 ماه قبل

یه کوچولو؟!🥺 بچم عاشقه عاشق!

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

دقیقا ی کوچولو
بچت؟ 🙂
کی گفته من حسودیم شد هر کی گفته درست گفته

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

من جای ترگل بودم میکوشتمش فرار میکردم🥹🥹🥹🥹🥹🥹🔪🔪🔪🔪

Tina&Nika
Tina&Nika
3 ماه قبل

منم میگم حسام قبلا با یکی نامزد بود جدا شد
خیلی قشنگ بود 🥰🥰

لیلا ✍️
لیلی
پاسخ به  Tina&Nika
3 ماه قبل

🤷‍♀️🤷‍♀️ قربونت تینایی

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  لیلی
3 ماه قبل

عزیزمیی لیلا جونم🥰

آلباتروس
3 ماه قبل

حسام واقعا مزخفه.

آلباتروس
پاسخ به  آلباتروس
3 ماه قبل

مزخرف‌تر از اون ترگله
نه به غرور حسام
و نه به بی عزتی ترگل

این‌پارت واقعا حرص‌درآر بود.

لیلا ✍️
لیلی
پاسخ به  آلباتروس
3 ماه قبل

بالاخره یکی یه حرف درست و حسابی زد،وای راضیه جون بیا منو از این قوم مغول نجات بده🤒🏃‍♀️

راحیل
راحیل
3 ماه قبل

عاشقتم لیلی جون ممنونم یه سوال اون خانم که با صلابت با حسام حرف می‌زد و می‌گفت اینم مثل قبلی میزاره میره کی بود که از گذشت‌ میدونست بود و حتما از قبلی خیانت چیزی دیده که سر این یکی تلافی میکنه خودمونیم اما رفتار ترگل هم یه جاهایی درست نیس باوجود اینکه حسام میدونست عاشق علی هست با نقشه وارد زندگیش شد ولی حسام هم فقط قلدری بلده و متاسفانه تعصب بی جا، ایشالله سلامت باشی برامون قصه بگی که با لالایی هات آروم بخوابیم عزیز دلم مرسی از مهربونیات عالی بود مثل همیشه

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط راحیل
راحیل
راحیل
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

خواهششششش عزیزم

ساحل
ساحل
3 ماه قبل

اول پارت دلم برای ترگل میسوخت از وسطاش دلم برای حسام و آخرش از ترگل بدم اومدش🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
یه جایی باید یه جوری سر ترگل بخوره به سنگ و بیافته به پای حسام و حسام محل سگ نده بهش😁
قشنگ بود لیلا بانو❤😍

sety ღ
پاسخ به  ساحل
3 ماه قبل

به ساحل خانوم پارسال دوست امسال آشنا😂
یه دو قدم بیشتر راه نیست بیای دانشکده مون همو ببینماااا بیمعرفت😂

ساحل
ساحل
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

توی گور به گور شده دو قدم پاشو بیا خو
دلم بکن از اون پسرای سال بالایی نچسبتون اه اه
ستی فشار فیزیک باعث شد بیام اینجا دوباره رمان بخونم😂🤦‍♀️
تازه رمان آیدای آقا سعید رو شروع کردم

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

میذاشتی من بهش بگم😂😂😂
خیلی لذت بخشهههه

ساحل
ساحل
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

از بیشعوریته😒😒😒

سعید
سعید
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

دوستان من دلم نمیخوااااد 🥺🤦🏻‍♀️

ساحل
ساحل
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

اوا خاک به سرم😂🤦‍♀️

سعید
سعید
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

سعید
سعید
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

لیلا جان ناراحت نشو ولی خوشحال میشم درمورد من چیزی نگید.🙏🙂

sety ღ
پاسخ به  ساحل
3 ماه قبل

فشار فیزیک داره نابود میکنه راجبش با من حرف نزن😂🤦‍♀️

ساحل
ساحل
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

فیزیک فیزیک فیزیک فیزیک🤪🤪🤪

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

جدی بدم میاد😂🤦‍♀️

ساحل
ساحل
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

نه عزیزم
قلمت شیرین و دلنشینه و آدم رو تشنه ی ادامه اش میکنه
واقعا با ترگل حال نمیکنم شاید جون خودم آدم مطعی ام این حس رو دارم🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

پریود که میشه پاچه همه رو میگیره براش مهم نیست طرف مقابل کیه😂😂😂
رک بودنش میزنه بالا😂😂😂
ولی در حالت معمولیش خوراک زورگفتن بهشه😂🤦‍♀️

ساحل
ساحل
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

یه بار بیشتر پاچهتو نگرفتمااااا😂🤦‍♀️
کینه ای 😒😒😒

ساحل
ساحل
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

چند بار در سال پیش نمیاد که قاطی بکنم که البته اونم خیلی باید یه چیزی رو مخم بره 😂 🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

خوش بحالتون که همو پیدا کردین 😒 😒

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط sety ღ
sety ღ
3 ماه قبل

نمیفهمم چجوری همه میاین میگی بیچاره ترگل و هیچ کدومتون بجز نازی و سحر جونم نمیگه بیچاره حسام
اوکی حسام مرض روانی داره یه اتفاقی تو گذشته اش افتاده که اینجوری شد ه وهمه میدونیم که رفتاراش یه جاهایی دست خودش نیست اما ترگلی که باهاش زندگی کرده نخواسته درک کنه
یه جاهایی زیادی مغروره و داره به زندگی همه گند میزنه

اوکی دختر همه دارن گند میزنن به زندگیت تو از اون گندای بقیه نهایت استفاده رو ببر و تبدیلش کن به زندگی رویایی نه یه زندگی گند تر
یه بار بدون لج بازی با حسام صحبت کن
اوکی منم حرف زور تو کتم نمیره اما یه جاهایی منطق طرف انقدر قوی هست که پاش بمونی دیگ
خیلییی حرص خوردم لیلا مشخصه؟؟😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

لیلا دیگه رد دادم😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

😍 😍

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

خب چه جوری اعتماد کنه وقتی یه روی خوش ازش نمی‌بینه از اون طرفم رفت بااون بهراد شهربازی یه چیزی میگیا😡

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط نازنین
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

باشه

sety ღ
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

به من ربطی نداره باید اعتماد کنه😂😂
شوهرشه خیر سرش🤣🤦‍♀️

نازنین
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

واه یه خوابو‌ واسش زهرمارمیکنه هر دفعه رابطه دارن این هی میگی ولم کن ولم کن منم بهش شک دارم حسام که سهله😂

sety ღ
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

باهات موافقم
یه لحظه فک کردم میگی ترگل چرا باید اعتماد کنه و اینا🤣🤣🤣🤣
دیگه دارم میمیرم🤦‍♀️

نازنین
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

تو رد دادی برو بخواب خواهر حالت خوش نیست😂

نازنین
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

ستی برو دوستت روزیر رمان سحر جمعش کن شر نشه دشمنی باسحر عواقبش بده ها حالاازمن گفتن🤣🤣🤣

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

عواقبش 🤣🤣🤣🤦🏻‍♀️
ی بارم با نیوشا مشکل داشت 🤣

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

دلتنگت بودم بخدا کجایی تودختر

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

همین اطراف 😁
دل منم واست تنگ شده بود نازی جون🥺
چه خبر

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

خوبم روزام میگذره معمولی مثل همه خسته ام حسابی امشب بعد چندمدت رفتم بیرون یکم حالم روبه راه شد

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

سرکار میری؟
قصد بچه دار شدن ندارین؟😁

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

نه بابا تازه عمل کردم امیرعلی دیگه نمی‌ذاره فعلا کارکنم هنوزم شیرازم نرفتم خونمون…..بچه هم فعلا اصلا

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

عب نداره
ایشالا به موقع اش بچه دار هم میشن

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

سعید توچی؟تو کی بچه دار میشی؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

سعید تو چی😊😂 تو کی بچه دار میشی!؟

نازنین
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

فکرکنم کامنتش روندیدی دلش نمی‌خواد درمورد خودش حرف بزنه این سوالا چیه آخه بعدشم فکرکنم مجرده

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

🤣🤣🤣🤦🏻‍♀️
علامت تعجب چی بود؟🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

همینجوری گذاشتم….مجرد که نیستی سعید

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

ناراحت نشو سحر جان
ولی دوست دارم جواب ندم 🙂
کلا.

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

عین این بچه های لوس حرف زدی، که بهشون میگن چرا اینکاروکردی؟ میگه خب دوست داشتم🤣🤣🤣

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

چی بگم دیگه 🤣🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

هرطور میل خودته عزیزدلم ناراحت چیه….😊 به هرحال ما میدونیم خیلی از چیز هارو درمورد خیلیا

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

چرا انقدر مشکوک حرف میزنی؟😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

واقعا؟😂

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

بله 😂
خب چی می‌دونی بگو 🤣🤣🤣
منم باخبر بشم 🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

کلا عرض کردم😂

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

بیشتر توضیح بده 😂
درمورد من چی می‌دونی؟🤣🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

چی بگم درمورد تو😂؟مگه چی میدونم؟

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

هرچی میدونی بگو خب

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

هیچی فقط میدونم همسن خودمی و و دانشگاه میری🤷‍♀️

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

سحر استاد دانسته هاست😉

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

صد در صد 😁

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

دیگه تو این راه دانستن تنها نیستم‌..به بنده خدای دیگه ام هست که پشماش بدجور ریخته بود

نازنین
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

بیخیال سحر سعید که ازخودش هیچی نگفته هرچی هم باشه به ماربطی نداره لطفا داستان منو تکرار نکن…..نباید هرکس میاد توسایت که همه چیزو به مابگه اون میاد رمانشو می‌ذاره باکسی هم کاری نداره پس بیخیال

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

عزیزم من چیزی گفتم که اینجوری میگی؟ بعدم من فقط به شما شک کردم؟آدم دیگه ای نبود!؟
من اصلا چیری گفتم به سعید که اینجوری جبهه میگیری😐

نازنین
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

جبهه نگرفتم همش داری سوالای بیخود می‌پرسی به ماچه که قصد داره بچه بیاره یانه چه میدونم مجرد یا متاهل از همون اولی که رومانی گذاشت یادمه دوست نداشت هیچی ازخودش بگه بعد توالان گیر دادی بهش قبلاً یه باراین شکایت بیخودی حال همه روخراب کردی دوستیمون داشت نابودمیشد من فقط میگم هرچی هم باشه به ماربطی نداره هرکس میاد اینجا هرچیزی که تعریف می‌کنه خودش باخواسته ی خودش میگه کسی مجبورش نمیکنه بعضیاهم دوست ندارن هیچی بگن نباید که گیردادبهشون

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

من شکایت بیخودی کردم حال همه رو خراب کردم!؟!!!!
چرا یه جوری رفتار میکنی انگار من فقط بهت شک کردم!
بقیه رو ندیدی فقط منو دیدی!
بعدشم من داشتم با سعید شوخی میکردم

نازنین
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

بقیه همه به اشتباهشون اعتراف کردن وعذرخواهی هم کردن ولی تو تالحظه ی. آخر سرحرفت بودی بعدشم چون هیچی نگفتم دلیل نمیشه فکرکنی نفهمم خیلی کاراهم کردی که منوبازم پیش بقیه خراب کنی ولی خب خداروشکرنتونستی پس بذار دیگه هیچی نگم ساکت بمونم بهتره نصف شبی به اعصاب خودم شخم نزنم

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

من بعد از اون قضيه بیخیال شدم و دیگه حرفش رو نیاوردم کی خواستم تورو پیشه بقیه خراب کنم چرا چرت و پرت میگی؟!

نازنین
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

خودتو نزن به اون راه چقد توبازیگر ماهری هستی اون کامنتای مضخرف رویادت رفته وای من دیگه کلا باتو حرفی ندارم

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

وای ببین کی به کی میگه بازیگر!

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

بچه ها بسه نصفه شبی
برید بخوابید اعصاب خودتون سر گذشته خورد نکنید
همه مون به اشتباهمون پی بردیم امیدوارم سحرم همینطور باشه
برید بخوابید
شبتون بخیر

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

مهم نیست بزار بگه اگر واقعا چیزی هست
که البته بعید می‌دونم

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

بگو کی؟!
چون شروع کردی نمیتونی نیمه رها کنی
پس ادامه بده

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

بابا شوخی کردم چتونه شماها؟!

سعید
سعید
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
3 ماه قبل

آخه خیلی مشکوک رفتار کردی
پس ی چیزی هست دیگه 😄

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

ایشالا که شوخی باشه حالاجداازاینا وقتی همه ریختنی سرمن هیچ کس باهام نبود ولی اینوبدون من پشت سعیدم نمیذارم اشتباه گذشته تکراربشه

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

🥺🦋

سعید
سعید
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

بچه ها فعلا من میرم
شب بخیر

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

گذشته ها گذشته مگه نه؟🥺

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

آره عزیز دلم گذشته معلومه که گذشته ولی نباید تکرار بشه درست نمیگم من حرفم اینه دل کسی رو بیخودی نکنیم همین

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

دقیقا
به این نتیجه رسیدم هیچ کس دیگه اینقدر مریض و بیکار نیست بیاد داستان سر هم‌کنه
و اینو از ته دلم میگم نه دلم میخواد اشتباه گذشته واسه هر کدوم از بچه های سایت پیش بیاد نه اینکه کسی به کسی شک داشتم باشه

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

آفرین منم همینو میگم

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

خیلی نگرانت بودم توچطوری گلم بهتری؟

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

فدات شم خوب که نیستم
میگذرونیم
تو چطوری خیلی وقته ازت بی خبرم

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

منم خوبم خداروشکر نمیدونم خبرداری یانه نینی روازدست دادیم

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

آخی عزیزم متاسفم
ولی اشکال نداره بازم میتونی نی نی بیاری مهم سلامتی خودته ❤️
حتما قسمت نبوده

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

دقیقا به قول ستی یه شب دیگه🤣

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

خوب باش سعی کن خوب باشی من پدربزرگم‌زندست ولی برادرشوهرم که پسرعموم هم میشه توجوونی چندسال پیش ازدست دادیم لیلا عکسشو دیده چه جوونی بود هنوزم جای خالیش قلبمون رومیسوزونه اینا فراموش نمیشن همیشه باماهستن تاوقتی که ماهم به اونا ملحق بشیم کاش مرگ وجود نداشت ولی خب متاسفانه هست ونمیشه باهاش جنگید ولی سعی کن باهاش کناربیای

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

روحش شاد😔
واقعا صبر ایوب میخواد

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

دلم واسه اون تارای شروشیطون تنگ شده ها اونم خیلی زیاد 😘جوش زود روبه راه شو من به عشق شما ها میام سایت سرمیزنم

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

فدایی داری شما♥️
سعی میکنم به خودم برگردم

نازنین
پاسخ به  تارا فرهادی
3 ماه قبل

زودتر برگردیا من صبرم کمه دختراهوازی😘😂

تارا فرهادی
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

منم دلم برای همتون تنگ شده اونم خیلی زیاد🥺

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

نه عزیزم نیست😂😂😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

من گفتم با سعید شوخی کردمممممم
این هزار بار!
بعدم من اصلا داشتم با سعید حرف میزدم نمیدونم چرا این خانوم یهو پرید وسط حرف ما!😐

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

اول اینکه بیا پی وی
دوم اینکه من اصلا کاری با این خانوم نداشتم و دیشبم داشتم با سعید حرف میزدم این خودش پرید وسط!

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

منم طعنه نزدم لیلا جون خیلی واضح حرفموزدم

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

آخه خودت قضاوت کن ازاول برو کامنت هاروجون نازی بخون انگار داشت دادگاهیش میکرد بابا شاید یکی اصلا دلش میخواد ازهمه ی دنیا فرار کنه بیاد اینجا حالش عوض بشه به ماچه که بخوای زیرو بم زندگیشو دربیاریم یه جوری می‌گفت ما خیلی چیزا می‌دونیم درمورد خیلیا یه لحظه حس کردم نکنه سعید قتل کرده این خبر داره…

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

منم خوبیه لحظه اون شب خودمو یادم اومد داغ کردم

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

خیلییییییی بس که خوشحال شدم تا ساعت سه واینا خوابم نمی‌برد انگارانرژی گرفته بودم🤣🤣

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

چشششششششم مامان بزرگ 😉درمورد همشونم بهش گفتم اونم اول مسخرم کرد بعدم خیالموراحت کرد که هیچی نمیتونه حالمون روخراب کنه

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

باشه حتما بهش میگم من خودم تورمان دونی پی دی افشو گرفتم دارم ازاول میخونمش

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

عجب🤣

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
3 ماه قبل

بعدم دید من هوای سعید رودارم سریع زدش به در شوخی مثلا منم احمقم باورم شد شوخی میکرده

sety ღ
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

عجب دعوایی رو از دست دادماااا
توف تو روح فیزیک🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

سعید
سعید
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

بهتر
من انقدر اعصابم رو خورد کرد که نگو 🤦🏻‍♀️

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

بیخیال من که هواتوداشتم اساسی نذاشتم خودت حرفم بزنی 😂

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

ممنونم نازی جون🥺⭐

نازنین
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

آره بخدا جات خالی بود خودموخالی کردم اساسی یعنی این دوستت نیومده من عاشقش شدم♥️

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

آره دیگه عواقبش خوبه که گیراییت بالاست

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

متوجه منظورت هستم😁

الماس شرق
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

عه نازنین

sety ღ
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

بنده خدا یه وقتایی رک بودنش میزنه بالا هر چی تو دلشه رو میگه بعد واسه خودش دشمن میتراشه🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

سعید
سعید
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

متاسفم واقعا.

sety ღ
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

برای من؟؟🤦‍♀️🤣

سعید
سعید
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

نه بابا 😂

الماس شرق
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

آخرم دلیل کارت و نفهمیدم🫤

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
3 ماه قبل

چ کاری؟؟؟
چرا من درجریان هیچی دیگه نیستم🥲🥲🥲🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

نازنین
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

الماس بعد یه عمری رخ نمود اینم همش. میگه عه ستایش عه نازنین😂

الماس شرق
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

موندم تو تعجب از اومدن شما دوتا، ستاره سهیل شدین تو آسمونا دنبالتون می‌گردیم والا😁

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

یع کاری کرد بام ستی قلبم هزار تیکه شد، نگم برات🥲💔
از موقعی ک ت رفدی من و تنا گذاشتی همه بم ظلم می‌کنن🥲😐😂

سعید
سعید
پاسخ به  الماس شرق
3 ماه قبل

نگو این طوری دیگه🥺🥺
ناراحت نشو لطفا
اینجا حرف می‌زنم باهات ولی اونجا فعلا نمی‌تونم
امیدوارم درک کنی

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط سعید
نازنین
پاسخ به  الماس شرق
3 ماه قبل

یکی اینو میگه که خودش باشه توکه یه پارت می‌ذاری جواب کامنتامون روهم زوری میدی😕

الماس شرق
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

هی نازی جاااااان نگم براااات

سعید
سعید
پاسخ به  الماس شرق
3 ماه قبل

اگه شد بهت بعدا میگم.🙂

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

عه ستایش

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
3 ماه قبل

عه الماس😂

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
3 ماه قبل

چطوری عبضی؟چرا نیستی تو

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

خیلی طرف حسامیداااااااااا😒😒😒😒😒😒😒
ایش ایش

𝐸 𝒹𝒶
3 ماه قبل

شاید منطقی نباشه ها ولی دلم برای حسام خیلی سوخید🥲
خسته نباشی لیلی ژونم😘

سعید
سعید
3 ماه قبل

اول پارت دوست داشتم اول بیام فحش بدم بهش و برم بخونم
ولی به هر حال ادامه دادم و در آخر پشیمون شدم از بس دلم سوخت 😂
دلم به حال هر جفتشون می‌سوزه و البته بیشتر ترگل.
عالی بود

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

آخه چرا دلت واسه ترگل میسوزه من بیام بکشمت؟

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

🤣🤣🤣
آخه وقتی خودم رو جای اون میزارم‌ دلم میسوزه
یکی بزنه نابودت کنه واقعا دردناکه
به هر حال از رفتار های ترگل هم خوشم نمیاد اما خب

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

تفصیرخودشه خب ببین ازاول داستان حتی یک بار هم نخواست به زندگی باحسام فرصت بده این رفتاراش باعث میشه حرفای بقیه مثل موریانه ذهنشو بخوره بعدشم قبل مراسم بهش گفت نذار پشتت حرف باشه خانم لج کرد اینم عواقبش ….بعدشم ماهمه توی این جامعه زندگی میکنیم وقتی یه دختر یه بار عاشق بشه و بقیه بفهمند حالا به هر دلیلی رابطشون تموم شه بازم همیشه پشت اون دختر حرف هست اینم بارفتارش به این شکهای حسام دامن میزنه

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

صد در صد اشتباه از خودش بوده
و اینکه روضه واقعا جای اون کارا نبود که آرایش کنه و..
اگر من جای اون بودم قطعا سکوت میکردم
حالا نمی‌دونم شاید کارم اشتباه باشه ولی با شوهرم صحبت میکنم تا اینکه قشقرق به چاپ بندازم

سعید
سعید
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

قشقرق راه بندازم 🤦🏻‍♀️

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

آفرین منم همینو میگم هیچ زندگی بی نقصی نیست همش قرارنیست قربونت برم فداشم بشنوی هراتفاقی ممکنه بیفته آدم باید گاهی کوتاه بیاد البته این واسه کسیه که میخوادزندکی کنه نه این دختره ی لجباز

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

لیلا ولی حسابی طرفداریش ر‌و می‌کنه 🤦🏻‍♀️
شخصیت ترگل رو نمی‌پسندم

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

کلا باهمه شخصیت های دختر لیلا مشکل دارم حتی خودم😂

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

🤣🤣🤣🤦🏻‍♀️
ولی خب تو که کلا دختر آرومی هستی و مثل اینا رفتار نمیکنی که.
این کارایی که میکنن هیچی رو درست نمیکنه

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

نه من آرومم ولی وحشی بشم خیلی خطرناکه یعنی همچین پاچه میگیرم خودمم تعجب میکنم البته خوی وحشی گریم ازبعد ازدواج به وجود اومده وگرنه قبلاً خیلی آروم بودم

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

به هرحال همه مون ی همچین وقتایی داریم
ولی از قصد برای نابودی زندگی لجبازی نمی‌کنیم که

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

نه بابا اونو که اصلا مگه اینکه دیونم باشیم مثلا من خودم باراولی که شکست خوردم اینقدواسه درست کردنش خودموزیرپاگذاشتم که نگو ولی خب بهتر که درست نشد

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

صلاح نبوده قطعا
باید فراموش کنی و زندگی فعلی رو بچسبی تا اذیت نشی

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

فراموش شده رفته بابا اینقد کنارشوهرم خوشبختم که دیگه گذشته ذره ای برام اهمیت نداره تازه برعکس ممنون اون اتفاقات بدم هستم چون اونا نبودن منم الان اینجا نبودم حالم اینقدخوب نبود کنارکسی که همه ی زندگیمه

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

خداروشکر
این عالیه

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

قربونت برم ایشالا همه به خوشبختی ابدی برسند

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

ایشالا 😊

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

سعید یه سوال رفرش چیه؟

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

اون کاربری که زیر رمان سحر نظر داده بود
فکر کنم برای اون می‌پرسی درسته؟
اگه برای اونه بگو بگم دقیقا منظورش چی بود
ولی اگر نه بازم بگو

نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

آره همون و میگم

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

بزار این جوری بگم
الان این رمان رو بری بالا و یکبار روی صفحه بکشی بروزرسانی میشه و ی بازدید اضافه میشه
یک بار روی صفحه بکشی از بالا
یا اگر ی بار از این پارت خارج بشی و دوباره بیای بازدید اضافه میشه
ولی منظور اون همین بود که بالای صفحه بکشی و بروزرسانی بشه و بازدید بالا بره

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط سعید
نازنین
پاسخ به  سعید
3 ماه قبل

چه جالب نمیدونستم

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

اره منظورش همین بود
ولی به هرحال کارش اشتباه بود

سعید
سعید
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

معنیش رو واضح واست توضیح دادم که منظور اون هم چی بود

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط سعید
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  نازنین
3 ماه قبل

والا من که منظورشو نفهمیدم

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط 𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
Narges Banoo
3 ماه قبل

افرینننننننننننننن ترگلللل بچزونششششششش

دکمه بازگشت به بالا
205
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x