بره ناقلا 10
پارت10
اینا از نظر من بی بندوباری و حماقت هم میشد بهش گفت.
یکم از نوشیدنیم رو مزه مزه کردم و توی افکارم غرق بودم که بازم بطری رو چرخوند و بالاخره سرش سمت من وایساد و انتهاش به طرف میکائیل.
میکائیل تیغه ی باریک بینیش رو لمس کرد و با خباثت گفت:
-جرات یا حقیقت؟
من حاضر نبودم جرات رو انتخاب کنم چون واقعا جرات نداشتم لباسامو بکنم یا یه مرد رو ب.ب.وسم.
برای همین آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
-حقیقت
میکائیل ابرویی بالا انداخت و به صندلیش تکیه داد،نگاهش توی صورتم چرخید و گفت:
-تا حالا چند بار رل زدی؟
از خجالت صورتم گر گرفته بود،دلم میخواست آتنا و هانیه رو اونقدر بزنم تا خون بالا بیارن.
اصلا چرا باید توی اون بازی احمقانه شرکت میکردم؟
صدای میکائیل منو از فکر بیرون آورد:
-پرسیدم چند بار رل زدی؟
دستم رو روی گلوم کشیدم تا نفسم بالا بیاد و زیر نگاه کنجکاو بقیه لب زدم:
-هیچی!
میکائیل نیشخندی زد و گفت:
-هیچی؟مگه میشه؟
نکنه مریم مقدسی؟
شایدم داری دروغ میگی؟
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷
رمان قشنگیه ولی پارتا کوتاهه🥲