بره ناقلا5
پارت5
سرم رو که بلند کردم هانیه خجالت زده لب گزید و چیزی نگفت،انگار روی صحبتش با اون بود.
شونه ای بالا انداختم و سعی کردم بی تفاوت باشم.
اصلا به من ربطی نداشت فقط باید اون مهمونی رو تحمل میکردم تا تموم بشه.
به هر حال توی اون جمع بودم و کاریش نمیشد کرد،اصلا نباید قبول میکردم و حالا که اونجا بودم باید خیلی چیزا رو نادیده ميگرفتم.
چند دقیقه ی بعد خدمتکار مشغول پذیرایی شد، لیوان نوشیدنی رو که جلوم گذاشت به خیال اینکه شربته به لب هام نزدیک کردم اما وقتی بوی تندش توی مشامم پیچید اخمی کردم و لیوان رو روی میز گذاشتم.
یکی از دخترا که انتهای میز نشسته بود و آرایش زیادی داشت با لودگی گفت:
-صنم جون انگار تا حالا نوشیدنی نخوردی؟
بخور عزیزم با یه پیک مست نمیشی
تا خواستم جواب بدم میکائیل درست از پشت سرم غرید:
-سارینا،سرت تو کار خودت باشه،اوکی؟
با اینکه ازش یجورایی خوف داشتم اما ممنون بودم که جلوی هر بحث و گفتگویی رو گرفته بود.
آتنا سقلمه ای بهم زد و زیر لب گفت:
-بخورش دیگه
اینقدم ضایع بازی در نیار دیگه ابرو مون رفت
میکائیل انگار یه روح بود که دورم رو احاطه کرده بود.
وقتی دستش دراز شد و نوشیدنی رو برداشت حواسم پی رگای برجسته ی بازوش رفت.
لیوان رو یه نفس سر کشید و رو به خدمتکار گفت:
-واسه خانوم نوشیدنی بدون الکل بیار
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷
پارت 4 نذاشتین؟:(