رمان آزرم پارت ۱۲۱
بلند صدا می کنم شاید میان این لبخند هایی که خیره به صفحه ی گوشی می زند کمی هم با من گپ بزند
– زینووو!
سریع سر بلند می کند … یک جای کارش می لنگید قطعا
– چرا داد می زنی؟
– شاید چون سرتو کردی توی اون گوشی و لبخند ژکوند می زنی و منم با در و دیوار یکی کردی
پوکر می شود و همچنان موبایلش را پایین نمی گذارد
– لبخند زدم؟
رفتارش دیگر یک چیزی فراتر از مشکوک شده است
– ببینم … نکنه خبریه؟
با هول و ولا گوشی اش را خاموش می کند و روی میز می گذارد و بر احتمالات موجود در ذهنم مهر درستی می زند
– نه بابا … چه خبری؟ … خبری نیست
نمی دانم می فهمد یا نه اما تمام حالت چهره ام می گوید:خر خودتی
– تو چه خبر؟ … عروسی کِیه؟
باز یادم آورد … آه سردی از گلویم خارج می شود … آب میوه ام را هم می زنم
– معلوم نیست … همین عقدم خدا کمک کرد،شد … نمی دونم دیگه باید چیکار کنم واقعا!
دستم را میگیرد و لبخند زیبایی به رویم می پاشد
– من مطمئنم تو از پسش بر میای
قلوپی از آب میوه ی درون لیوانم را با نگرانی می نوشم … ناگهانی شیطنت چهره اش را فرا می گیرد
– به درستی و مصلحتم نشد،با یه نینی بابات مجبوره قبول کنه
چشمانم درشت می شوند و آب پرتقال لعنتی در گلویم می پرد و خنده ی او بلند تر می شود … جدیدا زیاد شیطنت می کرد
بالاخره خودم را از شر سرفه نجات می دهم
– کمتر نمک بریز … نمک پاش
لیوانش را از روی میز بر می دارد
– خیلی خب حالا … واسه من حاج خانوم شده
مشغول چپ چپ نگاه کردنشم که گوشی اش روی میز می لرزد و ناخودآگاه نگاه من سمتش جلب می شود … دیدن همانا و شاخ درآوردنم همانا! …نامِ روی شماره پلک زدنم را متوقف می کند
زینب سریع تلفن همراهش را برعکس می کند … لبخند مسخره اش را دیگر کجای دلم بگذارم؟
تک خنده ای از گلویم خارج می شود و به یاد حرف های سردار می افتم:《این جدیدا سر و گوشش خیلی می جنبه》
همچنان وا رفته و مسخره است حالتش که خنده ام طولانی تر می شود
– چند تا سلیم می تونه توی تهران وجود داشته باشه؟
مقصر من نیستم واقعا قیافه اش خنده دار است … معذب جواب خنده هایم را می دهد
– کجاش خنده داره خب؟ … آرام نخند … وای خدا
__________________________
خسته پله ها را بالا می روم … باید کمی ساعت کاری ام را سر و سامان بدهم
– به سلامتی خانم چش سفید برگشت خونه
یکی بگوید به تو چه ربطی دارد زنیکه؟
– آرام … با توام سرتو انداختی داری میری … تو حیا نداری؟
دیگر طاقتم طاق می شود که بر می گردم سمت او که پایین پله ها چرت و پرت می گوید
– چی میگی دقیقا؟
دست به کمر منتظر گرفتن یک آتوی کوچک است
– خوبه دیگه حیا رو خوردی شرفم قی کردی،شب خونه نمیای
از شکوه عفریته بعید است باور کردن حرفم
– شیفت بودم چی میگی برا خودت … به تو چه اصلا؟چیکاره ای تو؟ … دست از سرم بردار
انگار که تابوتش را آتش زده باشم عصبی می شود
– باباتو فروختی به اون پسره ی افعی کم نبود الان شبم میری پیشش؟ … بی تربیت!
سعی می کنم توجهی به او نکنم و راهی اتاقم شوم که صدای جیر جیر درب یکی از اتاق های بالا می آید و منگ می مانم … آهو که کلاس فوق برنامه بود … چه کسی بالاست؟
بی توجه به شکوهی که سعی دارد با عصبی کردن مرا از بالا رفتن منع کند به سمت صدا می دوم
درب اتاق را باز می کنم و لبخند مزخرف یزدان در چشم می زند … گوشه ی لبم بالا می رود و او سعی می کند خودش را عادی جلوه دهد
– سلام دختر عمو!
دستگیره ی در از دستم رها می شود … بازهم یکی از آن کت و شلوار های مارکش را تن زده
– تو اتاق قایم شدی؟ … نترس بیا بیرون
اخم می کند … چه شد؟ … به غرورش برخورد؟ … او همان شب که مرا تنها در این خانه کنار سردار تنها گذاشت و فرار کرد باید به غرورش بر می خورد
از کنارم می گذرد … این پوزخند های جان سوز را از سردار یاد گرفته ام دیگر
– فهمیدی سردار زنده است … داری توی سوراخ سنبه ها قایم میشی؟ … نترس! … کاری به تو نداره
فقط زینب😂 چرا من سلیم رو گوریل مهربون تصور میکنم؟🤣 یه مردی شبیه سلمان نونخ، با این تفاوت که ازش باهوشتره.
آرام هم با این سرخودیهاش لج شکوه رو درمیاره
بابا آراز کو؟ دلمون پوسید
آقا سلمان خیلی سم بوددد🤣
شکوه شبیه سرجهازی شده
آرازم میاد نگران نباش😁
آرام اینقدر درگیر قهر و آشتی خودشو سردار بود که متوجه رابطه سلیم و زینب نشده وگرنه باید زودتر میفهمید ممنون ساحل خانم🙏
سلیم و زینب که انگار گناه کردن انقدر سعی می کنن کسی نفهمه😂
فدای شما❤️
قلمت ماندگار ساحل جون 💕
فقط یه سوالی برا من پیش اومده
من تازه امروز خیلی زیاد دقیق شدم رو کاور رمان
میگم….
این اختلاف قدی که بین سردار و آرام هست عین خود کاوره؟
اگه اره که وایییییی…. عین فیل و فنجون میمونن 😭😭😭😭✨✨✨
(شایدم فیل و نعلبکی 😂🤦♀️)
مچکرم عزیزممم❤️
آره کاور دقیقه تو پارتای قبلی اختلاف قدی رو اشاره کرده بودم🤭
آرام بزور به سر شکم سردار میرسه 😭😭😂😂
اخخخ گوگولیییی😭😭
بالاخره سلیم شیطون وزینب خانمون لو رفتن وای عاشق آرام میشم وقتی شکوه رو میچذونه این شکوه ویزدان خیلی مشکوکن چی تو سرشون هست خدا میدونه جونم آرام هم همه رو باسردار تهدید میکنه واسشون زهرچشم میگیره 😂😂😂
به قولی سردار شده گُرز پشت کمرش😂
سلام چقد طول می کشه تا یک رمان تایید بشه؟
سلام
معلوم نیست یهو میبینی همون لحظه تایید میشه یا یه چن ساعت طول میکشه