نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۳۰

4.4
(69)

تک خنده ای از گلویش خارج می شود
– هوس بچه کردی؟
پلک هایم تند تند باز و بسته می شوند … خوش به حال خودِ خوش خیالش
– نه …همینطوری گفتم
واقعا در این موارد ضریب هوشی اش پایین بود … به قول خودش حرف ها و کار های خاله زنکی را سر در نمی آورد … بفرما … اگر این مردسالاری مزخرفش را کنار می گذاشت الان با دیدن حالت های ضایع من قطعا به ماجرا پی می برد
از جا بلند می شوم و بازوی دستش را می گیرم … اگر می‌ماند قطعا دوتاییمان را از راه به در می کرد و این بچه هم که هنوز معلوم نیست چند وقتش است و می ترسم آسیب ببیند
– پاشو … پاشو برو دیگه منت کشیتم کردی … دیگه هم از در و دیوار بالا نیا … تارزان شده واسه من
گمانم خودش قصد رفتن داشت که بلند می شود … میان راه بازویم را محکم طرف خود می کشد … چشمانم به نگاه شرش دوخته می شود … دندان هایش روی هم فشرده می شوند
– نمی خوام دیگه؟ … حالتو بدجور می گیرم آرام!
متنفر بود از پس زده شدن و سرکوب شدن امیالش و متاسفانه امشب اوضاع نمی توانست به کام او پیش برود
بازویم را با ملایمت از دستش خارج می کنم و کمرش را سمت پنجره هل می دهم
– هرچه از دوست رسد نیکوست … برو مراقب خودتم باش انقدر تن و بدن منو نلرزون
پرده را می کشد و خم می شود … همیشه موقع رفتن پیشانی ام را می بوسد و من چنان قندی با این حرکتش در دلم آب می شود که می توان با آن چندین کیلو شیرینی باقلوا درست کرد
پنجره را باز و یک پایش را رد می کند … کلید درب بالکن را گم کرده بودم و قفل مانده است … وگرنه از در رفتن قطعا گزینه ی بهتری بود برای هیکل درشتش
– امشب پیش حاجی ام زنگ زدی جواب ندادم نگران نشو
انگشتانی که با عشق موهایش را مرتب می کنند و گویا اختیارشان با من نیست
– باشه … خدافظ
بالا تنه و پای دیگرش را به سختی رد می کند … شرایطمان خنده دار است … نامزدم باید قایمکی و از پنجره ی بالکن به دیدنم بیاید … نامزد کجا بود اصلا پدر بچه ام!
از میله ها آویزان می شود و من با نگرانی نگاهش می کنم
– مراقب خودت باش
سری برایش تکان می دهم … منتظر می مانم و او از راه بالکن روی دیوار می رود و نمی دانم از کجا غیب می شود … با آن لباس های مشکی اش هم نمیشد در تاریکی تشخیصش داد!
دستم بی اختیار روی شکمم می نشیند … در همین چند ساعت این کودک همه ی وجودم شده بود … زنده بودنش را حس می کنم … پس مادر بودن این است!
– تو این کارارو از بابات یاد نگیر لطفا …
پنجره را می بندم و پرده را هم می کشم … گرما گویی گلویم را می فشارد
– فردا میریم آزمایش می دیم … جوابشو نگه می داریم و شب عید چیکار می کنیم؟ … تو رو هدیه میدیم به بابایی
تلفن همراهم را بر می دارم و تاریخ را چک می کنم … چه زمانی هم جنینم خودش را نشان داده است … دقیقا دو روز مانده به عید
شماره اش را لمس می کنم و نمی دانم چرا هرچه که میشد این قلب قرمزِ کنار نامش،برداشته نمیشد … باید از سالم رفتنش مطمئن می شدم یا نه !
– جانم؟
جانم گفتنش انگار گوشت می شود و می چسبد به بدنم
– رفتی؟
صدایش همراه با نفس نفس زدن است
– می خوای تا برگردم؟
لباسم را از تن خارج می کنم
– نخیر … دوباره تاکید می کنم سردار … حواست به خودت باشه
صدای ریموت ماشین می آید و خیالم راحت تر می شود … به ماشینش رسیده
– روی چشمام فرعون … دیگه؟
– دیگه هیچی خدافظ
خداحافظی با او می چشود شروع دلشوره هایم … نمی دانم چرا اما عجیب نگرانم … شاید هم دلیلش اوضاع بدمان باشد … حاجی صفوی با مدرکی که سردار نمی داند دست او داده ام دیر یا زود سراغ پدرم می آمد … خدا می داند آخرش چه می شود!
می ترسم از اینکه این کارم او را از من فرسنگ ها دور کند … باید اصلاح کنم جمله ام را … از ما!
پوست شکم تختم را نوازش می کنم
– من اشتباهی نکردم مگه نه؟ … ما اجازه نمی دیم بابایی ازمون دور شه
سواستفاده می کنم از فرزندم؟ … اگر مسئله سردار باشد من از عالم و آدم سواستفاده می کنم … کودکمان که جای خود دارد!
_______________________

– آرام؟
نگاهم را از دکه ی سبزه فروشیِ درون پاساژ می گیرم و به آهو می دهم
– هوم؟
انگشت اشاره اش را به سمتی می گیرد و شیطنتش اخم های را گره می زند
– لباس خواب نمی خری؟‌
اخیرا زیاد با زینب همنشین میشد و او هم که کلهم اجمعین از راه به در بود
آرنجم را در پهلویش فرو می کنم و سمت سبزه ها بر می گردم تا یکی را انتخاب کنم … خرید عید عجیب دلچسب بود
– مودب باش … لطفا اینو برام حساب کنید
سبزه ای که روبان قرمزی دورش پیچیده بود را از دست فروشنده می گیرم و کارت را دستش می دهم
– لباس خواب نیازت میشه ها
– آهو!
خنده اش عصبانی ترم می کند … باید روابطش را با زینب محدود کنم … آهوی خجالتی را چه به این حرف ها؟
– خیلی خب … دیگه نمیگم … نخر اصلا
کارت و سبزه ها را فروشنده می گیرم و ضربه ای پشت کمر آهو می زنم
– برو چرت و پرت نگو … چش سفید
دستش را مانند پارتنر ها دور بازویم می پیچد و من نگاهی به خریدهایمان می اندازم
– آهو فقط ماهی مونده؟
– آره
تلفن همراهم را روشن می کنم … آخرش هم نتوانستم گواهینامه را بگیرم و الان باید منتظر اسنپ و تاکسی و اینها می ماندیم
– خیلی خب اونم سردار می خره … اسنپ بگیرم بریم دیگه
مشغول گرفتن اسنپ می شوم و صدای ریز او زیر گوشم می آید
– آرام … حس خوبی داره؟
– چی؟
شماره ی راننده ی پراید سفید را ذخیره می کنم و سر از حرف های آهو هم در نمی آورم
– رابطه!
– رابطه ی چی؟
تلفن را درون دست خالی ام نگه می دارم … واقعا سر از کار نوجووان ها در نمی آورم
– رابطه دیگه … رابطه
عاصی کمی عقب هلش می دهم … من بچه نمی خواستم که آهو خودش یک بچه ی تمام عیار است
– رابطه ی چی؟ … عاطفی؟ … دوستی؟ …
– ج.نسی!
چشمانم از حدقه در می آیند … برای این چسبیده به من و درگوشی پچ پچ می کند پس … آرنجم را از دستش خارج می کنم … همین مانده بود دیگر
– آرام کنجکاو شدم خب!
گمانم این چند وقت زیادی از آهو غافل شده ام … این دخترک آهوی سر به زیر و خجالتی من نبود … خدای من … از من هم دارد می پرسد!
– می خوای شوهرت بدم بفهمی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 69

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
پاسخ به  Sahel Mehrad
1 روز قبل

باشه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 روز قبل

چرا نگفت به سردار خیلی کنجکاوم عکس العمل سردارو زودتر ببینم اذیت میکنی ساحلی😑

تنها
تنها
1 روز قبل

وااااای خدایا باز تا کی صبر کنیم خبر به سردار بده
ممنون ساحل جون

تنها
تنها
پاسخ به  Sahel Mehrad
19 ساعت قبل

نههههههه خواهش میکنم

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
1 روز قبل

کاشکی معطل نمی‌کرد ومیگفت خیلی منتظر عکس العملش بودم 😒آخه همیشه اینجوری رابطشون آرام وبدون اعصاب خردکن نیست حالا لابد تو موقعیت بود وحساس میگه
ای جانم اینو کم داشتیم آهو خانم هم یکم کارش می‌جنبه من فقط،خیلی دوست دارم بودنم دوست پسر آهو کیه

پریزاد
پریزاد
1 روز قبل

عالی عزیزم مثل همیشه اما عاشق این حرکتتم که آخرش مارو میزاری توخماری😘😘😘😘

پریزاد
پریزاد
1 روز قبل

عشقم من رمان قراول رو دنبال میکردم یعنی هرچی بگم کم گفتم یکی از یکی بهتری 👌👌👌

پریزاد
پریزاد
1 روز قبل

ااای ساحل آرامشم
امشب اگه پارت نزاری
من که دیونه میشمممم 😭😭

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x