رمان بامداد عاشقی پارت ۳۵
از کنارش رد شدم و وارد آشپزخونه شدم
ی لیوان چایی خوشرنگ ریختم و داخل سینی همراه گز و شکلات بردم برای بابا
همون لحظه کار مامان هم تموم شد و نشستن کناره هم چایی بخورن گوشیم رو برداشتم و برای پروانه اس ام اس زدم فردا بیاد خونمون..میخواستم درمورد کسری باهاش حرف بزنم اصلا وقت نکردم این چند روز..بیخیال موبایل شدم و سفره رو پهن کردم،سبزی با آبگوشت حسابی میچسبید،سبدش رو گذاشتم وسط سفره و همه چی آماده بود که اومدن سر سفره و مشغول شدیم..عجب آبگوشت خوشمزه ای هم بود..بعد از شام مامان خسته بود خودم جمع کردم و بعد از شستن ظرفا برگشتم پیش مامان و بابا انگاری منتظر بودن منم برم مامان میخواست درمورد موضوعی باهامون صحبت کنه..چند دقیقه بعد از اومدنم گفت:
_خاله امروز بهم زنگ زد..پاش شکسته و بچه هاش هم نیستن پیشش ازم خواست ی چند ماهی بریم اونجا..طبقه ی بالای خونشون روهم بهمون میده که بشینیم..همه چیزش آماده است
قبلا انگاری باهم حرف زده بودن که بابا خبر داشت برای همین مامان منو مخاطب قرار داد و گفت:
_بابات که انتقالی میگیره و اگه نشد هم بیخیال میشه..ی کاری اونجا پیدا میکنه
توام چند ماه،دیگه کارت رو بیخیال شو و بگو کلا کار نمیکنم..ما هفته دیگه حرکت میکنیم و باید هم بریم
چی!؟ استعفا میدادم؟مگه میشد..
آریا تازه امروز بهم ابراز علاقه کرده امکان نداشت اصلا..تا فردا باید ی فکری بکنم که از بردن من صرف نظر کنن..پیامکی برای گوشیم اومد ولی زشت بود دارن حرف میزنن پاشم برم سراغ گوشی..ولی ی دونه نبود و بعدش پشت سر هم ۱۰ تا پیام اومد هر ثانیه یکی داشت ارسال میشد..مامان و بابا سکوت کردن و هر دو مشکوک بهم خیره شدن آروم بلند شدم و از روی اوپن گوشی رو برداشتم تا بیشتر ازاین آبروم نرفته صداش رو قطع کنم..آریا بود!!
با ی لبخند زوری که شک دارم تبدیل به لبخند شد یا نه رو به هر دوشون گفتم:
_پروانه است جواب داده
بعد آروم تر زمزمه کردم
_رفیقم خله..
بابا سری تکون داد و از جاش بلند شد و به طرف حیاط رفت و منم خداروشکر از فرصت استفاده کردم و جیم زدم..وارد اتاق که شدم سری پیاماش رو باز کردم
الکی همش پیام میفرستاد..و چند تا هم ایموجی
_سلام خوبی
_شام خوردی
_فکرات رو کردی؟
_پس کی جواب میدی؟
_آنا بله رو بده دیگه کاشتی مارو
انگار نه انگار ی دقیقه طول کشیده
چند تا هم ایموجی قلب و اینا فرستاده بود..خله..شوهر آیندم خله
چند دقیقه ای نگذشته بود که شمارش افتاد تو گوشیم..چرا به این فکر نمیکنه که ممکنه پیش خانواده م باشم و آبروم بره..بیخیال شدم و جواب دادم
_الو
_چرا جواب نمیدی..مگه نگفتم گوشیتو چک کن
تو این مدت این اخلاقش رو،رو نکرده بود و حالا..
_والا ی دقیقه نگذشته پیام دادی..بعدشم مگه من بیکارم
_اووو نگاه کن چه حرفا میزنه..سرت شلوغه پس ی کاری نکن پاشم بیام اونجا ها..حسابتو برسم
عقل نداشت..اگر میگفتم بیا قطعا میومد
_باشه بابا.. کم مونده بود آبروم رو ببری چیه این همه پیام دادی
حرف زبونم با قلبم یکی نبود..خیلی هم خوشحال بودم از این همه توجه و پیام!
_آنی خانم گفته باشم تا جواب بله رو نگرفتم همین آش و همین کاسه اس و البته اینم بگم بعد از گرفتن جواب بله هم شما زن بنده میشی و بازم همین آش و همین کاسه است
ناخودآگاه خندیدم به طرز حرف زدنش که سکوت کرد و بعد از چند لحظه جدی تر گفت:
_خب فکراتو کردی
_والا تو این مدتی که شما رفع زحمت کردی من فقط شام خوردم و محلت فکر کردن نداشتم..
_خیلی خب میدونم حالا تا فردا شب خبر بده..ی کار دیگه هم داشتم،ی نقشه هست که باید کامل کنیم..فردا بیا خونمون
وا…چه نقشه ای بود که خبر نداشتم
_میریم خونه مامانم اینا..هم عروس گلشون رو ببینن و هم کارامون رو انجام بدیم..ولی خب از چیزی خبر ندارن هنوز
بنده منتظر تایید جنابعالی هستم
چقدر پر حرف شده بود امروز و این چقدر عالی بود
_من خسته میشم شرکت، که دیگه پاشم بیام خونتون
_بله مشخص هست چقدر تنبلی..نیا شرکت ساعت ۳میام دنبالت بریم نقشه و کارای دیگه رو تکمیل کنیم.
_خب باشه این طوری بهتره
مثل اینکه حرفاش تموم شد و گفت:
_مراقب خودت باش
پروانه هم پشت خط بود..به ناچار منم حرفی نزدم
_توام همین طور..شب بخیر
لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت:
_آنا
و چقدر احساس پشت این صدا کردنش بود..غیر ارادی جواب دادم
_جانم
_دوست دارم..
و بعد بوق های ممتد خبر از رفتنش میداد..چقدر دلم میخواست عین خودش بگم دوستت دارم و حالا باید صبر پیشه کنم
(حمایت کنید..ویو بالای ۵۰۰ بره و کامنت هم بزارید دوستان که بتونم با انرژی واستون پارت بفرستم..پس حمایت فراموش نشه🍀)
وووییییی ای خدا من مردددمم🥺😍😍😍😂😂😂
خدا نکنه نونوش🤣😊😂
نونوش چیه سعیده ژوووننن🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤣
حالا دیگه
چیه نوشمکرو بیشتر میپسندی؟🤣
نه خیرم گفتم که نوشمک اختصاصی و وی آی پیه🤣🤣
همون نیوش بهتر بود😂😂😂
نوبتی صدات میکنم
ی بار نیوش..نیوشا..نوشمک..نونوش 🤣
😂😂😂😂باشه ولی نوشمک رو بیخیال شو پلییییز
خب باشه
برای اینکه ناراحت نشی قبول 😊🤣
آفرییین گلم🤣💚
🍀😄
اولین بار من بهت گفتم نیوش 😂🤭
ای ننههههه آرهههه🥺😍😭😂😂
#حمایت از مهسایی
ممنونم غزلی🥺🙂
#سعید ژووون،کراش ابدی ستی🤣🤣🤣
خداااا🥺🥺🤣
💚
سعید تو اولین کراش منی ک ایرانیه🤣🤦♀️
۹۹ درصد کراشای من بازیگرای خارجین😁🤦♀️
جدیبیی😍🤣
۹۹ درصد کراش دیگه هم بوده… 😡🤣
خیلی خوب بود سعید جان 😍 مثل همیشه 😊
مچکرم از نگاهت هلیا جان🌷🍀
واخخخخ قربون دوستت دارم گفتنت بشم
عالی بود عزیزممم
😊😍
ممنون از انرژی های قشنگت فاطمه جون🌷
دستت طلا نویسنده جون هر روز پارت میدی اونم سر وقت
ممنون فاطمه جون
اره اگه دوستان حمایت کنن همیشه..منم سر وقت پارت میدم
🥰🥰😍😍😘😘
آریا که آدم بدی نمیشه نه ؟؟
الان چی بگم..ایشالا که نشه
بزار خودتون پارت های آینده متوجه بشید
کجاس ضحا جون میگفت هرثانیه کامنت میذارم بیا سایتم گفت خیلی سریع مینویسید یوم آرامتر 😄😄😄
هستم من🤓
🤦🏻♀️😂
اصلا نگران نباش خودم ویو رو برات ۵۰۰ میکنم
🌷
عالیه عزیزم همینطوری ادامه بده
مرسی آیلین جان که میخونی🍀🌷
آریای شش ماهه نمیزاره دختره فکر کنه شاید قصد ازدواج نداشته باشه
حالا دوستش داره دیگه..
چی بگم 😂🪴
وای چرا اینجوری شد منتظرم ببینم آنا چیکار میکنه بیچاره شانس نداره🙄
چی شده..😁
ممنون که وقت گذاشتی خوندی..😊⭐
همینکه خونوادهاش قراره از تهران برند آنا تازه معنی عاشقی رو فهمیده کنجکاوم ادامهاش رو بخونم پارت طولانی باشه لطفا😊
راستی بوی گندم رو فرستادم حتما بخون
آهان من متوجه نشدم چیو میگی که چرا این جوری شد🤦🏻♀️
حتما طولانی تر میفرستم لیلا گلی💛
جدی..حتماااا💃💃😂
دلنشین و زیبا بود
خسته نباشی
ممنون مبینا جان..خوشحالم که دوست داشتی
مچکرم💛🌷
خسته نباشین
مرسی از پارت قشنگ تون❤️💛🧡
ممنون🍀
خواهش میکنم گلی🌷
عالی بود سعید ژاااان👏👏👏
پارت بعدی رو زود بزار وگرنه🗡🗡🗡
دیگه خودت میدونی چی میشه😈
مرسی تانسو جان 😊
اره امروز حتما میزارم☘️
بله میدونم 🤦🏻♀️🤣🤣
کی پارت جدید میزاری مهسا جوون
امروز حتما میزارم فاطمه گلی 😊
پارت طولانی بده هامثل لیلا
باشه حتما امشب طولانی میفرستم 😊
آفرین فرزندم
😁💫
🥰🥰🥰😍😍😍
عالی بود مهسا گلی🧡
عاشق پارتگذاری منظمتم 🧡🧡😘
ممنون از نگاه قشنگت تارایی💛
😊🙏