نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان تو برای او

رمان تو برای او پارت ۱۴

2.7
(158)

کلید را می اندازد و وارد خانه می‌شود.خانه ای ۱۶ سال در آن زندگی کرده بود.

خانه ای پر از خاطرات کودکی با مادرش

.بوی مادرش هنوز در خانه بود.مادرش عاشق گل و گیاه بود
.هر جای خانه پر بود از گل که البته اکنون چیزی از آن باقی نمانده.باغچه ی شان.دور حوض کوچک خانه شان.بخاطر همین رستا به این میگفت:خونه سبز

_چقدر قشنگه اینجا

صدای فرزانه بود که نگاه ارسلان و رستا را جلب خودش کرد.باز هم چیزی درون ارسلان لرزید.

_رستا جون اینجا خونه ی شماست؟

_آره عزیزم.خونه ی منو مادرم

_پدرت با شما زندگی نمیکرد؟

رستا خیلی قاطع و جدی گفت:نه!

و این یعنی فرزانه دیگر نمی‌خواهم بحث را ادامه دهم و فرزانه این را فهمید
.همیشه وقتی دوستانش چیزی از او میپرسیدند او با یک کلمه جواب میداد تا بفهمند دیگر نمی‌خواهد حرف بزند
.
این دو نفر پر بودند از رمز و راز._بیاین تو در باز شد بالاخره

فرزانه رفت اما رستا انگار آنجا نبود
.هر گوشه از حیاط خاطراتش را می‌دید
.وقتی که مادرش موهای بلندش را می بافت و برایش داستان تعریف می‌کرد.
وقتی که باهم گل کاشتند
.به زیرزمین گوشه ی حیاط نگاه کرد.اسباب بازی هایش را آنجا نگه می‌داشت.انجا بازی می‌کرد
. به سمتش رفت.دستگیره را فشرد اما در باز نشد

_رستا

ارسلان بود .از رفتن به زیرزمین صرف نظر کرد و به سمت خانه رفت.تمام خانه را خاک گرفته بود.فرزانه به در و دیوار خانه نگاه می‌کرد

وسایل خانه هنوز همانگونه ‌که بودند باقی مانده اند.

خانه به نام مادرش بود وگرنه دایی مجید تا الان آن را فروخته بود و زن چهارمش را گرفته بود.

_خب…تعریف کن

صدای ارسلان بود.چهارزانو نشست و سر پایین انداخت و گفت:من..من بهت…یعنی..دروغ گفتم

ارسلان خونسرد گفت:اینو که میدونم راستشو بگو الان.

رستا نفس عمیقی کشید.مرگ یکبار شیون هم یکبار.

_حدودا دوماه پیش یکی…یه آقایی اومده بود زیرباشگاه.

زیرباشگاه همانجایی است که در آن قمار میکنند.زیرزمینی است که به یک سالن ختم می‌شود.رستا آنجا بیلیارد بازی می‌کند.این اسم را خودش روی آن گذاشته بود.

_باخت.یعنی اصلا بازی نکرد.گفت اگه برام یه کاری کنی بدون بازی بهت پول میدم.ارس ما زیر فشار بودیم.مسلمی اون موقع ها هر روز در خونمون بود.گفت…گفت میخواد از یه جایی پول بقاپه از خونه ی آشنا واسه همین یکیو میخواد بره واسش پول بیاره.پول با یه سری مدارک.

_مدارک چی؟

_نمیدونم.هیچی بهم نگفت.فقط اسمو آدرس و یه سری چیزا رو گفت.گفت خودش همه ی کارارو درست
میکنه.گفت حتی درو هم باز میزاره.فقط میخواد کسی غیر از خودش اینکارو انجام بده.

_توهم قبول کردی؟جقدر ساده ای آخه.اگه پای پلیس درمیون باشه چی.اگه یه گره ی بزرگ باشه چی؟

_اولش اصلا به اینا فکر نکردم.فقط به تو فکر کردم.به اینکه اگه تا چند ماه دیگه پول مسلمی رو ندی باز میری زندان.یه قرارداد بست.ازم سِفته گرفت.نمیتونستم لغوش کنم.

_الان چی؟الان نمیتونه ازت شکایت کنه؟الانومیخوای چیکار کنی تو آخه احمق.

بغض کرده گفت:نمیدونم ارسلان نمیدونم.فقط میدونم اون بهمون نهایت یه روز دیگه وقت بده.دَبه کرده‌.قرارمون ۶۰ ۴۰ بود الان کرده ۲۰ ۸۰

_مگه شهر هِرته که درصد کم و زیاد میکنه.

رستا آرام هق می‌زند و میگوید:بدبخت میشم.خواستم از چاله دربیایم افتادیم تو چاه

ارسلان دستانش را باز میکند و میگوید:گریه ت برا چیه راپونزل.بیا بغلم
رستا مانند گربه ای خودش را درآغوشش انداخت.
حاضر بود تمام پول هارا بدهد اما این آغوش همیشه برای او باشد

تلفنش زنگ خورد.به آن نگاه کرد.فرزین بود.رد کرد.باز زنگ زد.اینبار جواب داد .
روی بلندگو گذاشت:ببین منو دختره ی مادر به خطا.اون پولارو با مدارک ورمیداری میاری.و گرنه ازت شکایت میکنم.بدبختت میکنم رستا.

ارسلان می‌خواهد چیزی بگوید که قطع می‌کند

_اسم این کسی که الان بهت زنگ زد فرزین نبود؟

صدای فرزانه بود که با شک پرسید.رستا به تایید حرفش سر تکان داد و فرزانه زیر لب گفت:بیشرفِ حرومزاده.

_میشناسیش؟.فرزانه با حرص نگاه می‌کند و میگوید:زندگی من پر از چاله چوله است.اینطور که فهمیدم شما از خونه ی ما دزدی کردید

این را با خنده گفت اما روح از بدن رستا و ارسلان خارج شد

فرزانه که آنها را دید با لبخند گفت:لازم نیست از چیزی بترسید. مثل اینکه قسمت بوده پولا و مدارک پیش من باشه.

_داستان چیه؟مدارک کجاست؟

رستا از جا بلند می‌شود و کیفش را برمی‌دارد مدارکی را بیرون می آورد و به دست ارسلان میدهد.ارسلان با اخم می‌پرسید اینا چیَن؟

فرزانه میگوید:داستانش طولانیه.میگم ولی اول باید سِفته ها رو از فرزین بگیرید.اصلا ازش نترسید طبل تو خالیه دوستاش پُرِش میکنن و گرنه خودش هیچه

_فرزین کیه توعه؟

فرزانه با نفرت میگوید:برادر ناتنیمه از یه مادر نیستیم.ذات کثیف مادرشو داره.عین همون حرومزاده است

حمایت کنیداا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا : 158

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
1 سال قبل

اولیییننن🥳🥳🥳💋

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

مداللل😂♥️

Newshaaa ♡
1 سال قبل

عشقم الان جایی هستم رفتم خونه هر دو رو میخونم کامنت میدم💕

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

باشه عزیزم

لیلا ✍️
1 سال قبل

خیلی خیلی قشنگ بود فرزین ناجنس عجب آدمیه‌ها😑🗡⚔️

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

مرسی لیلا جونم

saeid ..
1 سال قبل

وااااو
زیبا بود خسته نباشی

Fateme
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

مرسی مهسا جان

Newshaaa ♡
1 سال قبل

فرزین آشغال🤬🤬🤬
عالی بوددد😍❤
ارسلان هم که مثل همیشه کرااااش🤤

تارا فرهادی
1 سال قبل

عااااالی 😍😍❤️
پس فرزینم هیچ گوهی نیست🤣

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

فاطمه جون عالی بود ی سوال کسایی که فرزانه رو گرفته بودند از آدمای بردار ناتنی بودند بعد این فرزاد دوست برادرش فاطمه جون ۱۰۰امتیاز 💐

مائده بالانی
1 سال قبل

عالی بود گلم
فقط کوتاه بود این سریع

...Fatii ...
1 سال قبل

خسته نباشم فاطمه جان

...Fatii ...
پاسخ به  ...Fatii ...
1 سال قبل

ببخشید خسته نباشی

Ghazale hamdi
1 سال قبل

فرزین عوضیییییی
به فرزانه هم حس خوبی ندارم
عالی بود فاطمه گلیی✨️🥰🤍

دکمه بازگشت به بالا
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x