رمان حس خالص عشق پارت ۶
نگاهی به ساختمانی که جلوش ایستاده بودیم کردم … حسم میگفت هر لحظه قراره بریزه رو سرمون …
فیزکو با دستش منو به داخل ساختمان هدایت کرد … داخل محیطی نسبتا تاریک شدیم .
قلبم داشت از جا درمیومد ، دستی به فیزکو زدم و با ترس از خواهش کردم ….
– فیزکو ، تروخدا بیا از اینجا بریم …. من میترسم .
میرم دنبال یه کار دیگه … اخه اینجا کجاست که به ادما کار میدن ؟؟ اخه توعم نمیگی چه کاری ؟؟
نگاهی به چهره ترسیده ام کرد و خنده ای کرد …
– بابا نترس ، بزار بریم پیش یارو ، نهایتا اگ خوشت نیومد ، یه بهونه میاریم دیگ …
اخمام تو هم رفت و باشه ای گفتم ….
بالاخره بعد از کلی در های تو در تو رسیدیم به …. یه …. مرد ؟؟؟….. زن ؟؟؟؟. حالا هرچی . همینجا دوزاریم افتاد … منظور از کار ، خلافه …. عمرااااا … من هچین کاری نمیکنم ….
روبه فیزکو برگشتم و بلند مخاطب قرارش دادم …
– ببین من کار خلاف نمیکنم ، جاساز مواد و ، چیدونم همون کارا که با دخترا میکنین براتون مواد جابه جا کنن …. ببین من از اونا نیستم …
تا من حرفمو تموم کنم فیزکو آب شد …. خیلی جدی روبه من کرد ….
– هیشششش ، بابا دودیقه چیزی نگو …. بخدا هرچی بدبختی کشیدی سر این زبونت بوده ، من بالاخره نفهمیدم تو میترسی یا نه از اونایی که زبونش درازه ….
مرد روبه رو خنده ای کرد باعث شد من بیشتر بترسم …
– فیزکو ، ولش کن دختر کوچولومون رو . راستی یادم رفت برای چی اومدین اینجا ؟؟
فیزکو توضیح داد که من دنبال یه کارمو و اینا ….
مرد ، روبه من برگشت ، تا فک من داشت از ترس میلرزید …
– خب چجور کاری دوست داری ؟؟؟
چشام از تعجب گرد شد ، مگ فروشگاه زنجیره ای ؟؟؟
مکثی کردمو با سردرگمی جواب دادم :
– خب پول خوبی داشته باشه و ….
مرد پشت میزش نشست و منو برانداز کرد :
– شبی ۵۰۰ تومان چطوره؟؟ برای شروع ؟؟
اینم بدون فقط چون با فیزکو اومدی راحت قبول کردمت .. مگرنه اینجا جای هرکسی نیست …
نگاهی به فیزکو انداختم که چهره رضایتمندانه ای به خودش گرفته بود …
– عوضی
با گفتم این کلمه از اتاق بیرون رفتم و خودمو به خروجی ساختمون رسوندم
فیزکو هم سریع پشت سرم اومد بیرون
– این چه حرکتی بود کردی بچه ؟؟؟
– مث اینکه تو اصلا حالیت نیست ، من همچین آدمی نیستم ، چرا فکر میکنید چون مادر ندارم و بابام یه معتاد عوضیه ، منم حتما یه جندم برای شبای آدمایی که نمیشناسمشون ….
– کی میخواد اهمیت بده تو کی هستی ؟؟
فقط پول مهمه که بیاد توی دستت ، که خوشحال بشی ، هرچی که دوست داری رو به دست بیاری ، تازه هروقت هم که دلت بخواد میتونی کار کنی ….
اشک از گوشه چشمم پایین میومد ، زخم کنار چشمم خیلی می سوخت ، خواستم چندتا فحش دیگه بار فیزکو کنم که نمیدونم چیشد
تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین ….
خوشحال میشم نظرتو بهم بگی ❤️😍
رمان زیبایی هست 💜
به نظرم بیشتر درباره مشکلاتی که توی جامعه ها وجود داره میخوای بنویسی که به نظرم موضوع جالبیه 🥰
خوش حالم که خوشت اومده 😍
تقریبا اره ، همچین هدفی هم دارم 🙂