نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان دختر سرکش

رمان دختر سرکش پارت ۱۱

1.7
(33)

#part_۱۱
❤️دخترسرکش
پارم_ خیس شدیم تاکسی هم رامون نمیده توماشینش پیاده هم که نمیشه مردم بهمون میخندن ای خداااا
نگار_زنگ بزن بابام بگو بیاد دنبالمون
منتظر نشستیم تا بابام اومد سوار شدیم
بابانیما_چرا خیسین شمارفتین شنا؟
نگار_عه بابا .
پارم_عمو استخره چی شنایه چی . حسام پسر اقا معتمدی این کارو کرد یکم پررو بازی دراوردیم عداش دراوردیم خواست اخراج کنه اقا معتمدی نزاشت بعد دید داریم بهش میخندیم سطله ابو ورداشت ریخت رومون پا به فرار گذاشت
بابا نیما_شما میرین کار یا مسخره بازی
نگار_بابا به خدا تقصیر خودش بود من رفتم پیش پارم اون دیده کسی نیست اعصابش خورد شد دادوبیداد کرد سرم

بابانیما_خیلی خب اشکال نداره موش که چه عرض کنم گربه اب کشیده شدین
پارم_یکم عمورو چپ چپ نگاه کردیم منو نگار هیچی نگفتیم
بابانیما_رعنا خانم مادرحسام مارو واس پس‌فردا دعوت به شام کردن ..
نگار_من که اصلا نمیام باید بیاد معذرت خواهی این کاری که کرد به شدت بهمون برخورده شرکتم نمیریم دیگه بابا من میخوام فروشگاه لباس بزنم مردانه کتوشلوار و … بزنم نصف پول من نصف شما فکر نکنم وعزت بدباشه نه هم قبول نیست شما فکر کن کادویه تولدمه من این کارو میخوام ازت
نیما_ من پولم کجا بود ولی خب باشه ولی کادویه بزرگیه منم چون پدرخوبیم قبول میکنم
نگار_مرسی بابا پارمم میارم پیش خودم پس من میرم کاراشو بکنم پولم خودتم خوب میدونی که داری

نیما_مارمولک
پارم_رفتم خونمون لباسام عوض کردم نشستم سره درسام ساعت ۱۰ بود که نگار زنگ زد بهم گفت بریم فروشگاه ببینیم زود حاضر شدم رفتم توماشینش یه چندتا جارو دیدیم اخر یه ۲طبقه که باهم میشود ۳۵۰ متر پسندید شیکم بود پله مارپیج میخورد بالا قرار شد بالارو کتو شلوار باشع پایین شلوار کت کمربندوووو… باشه اجاره کردیم اونجارو .
۲هفته بعد کار خوب گرفته بود مشتری هم زیاد داشتیم تخفیف هم میدادیم

نگار_رفتم پشت میزم یکم حساب کتابارو کردم ساعتایی که نبودیم بابا بود یه ۴نفرم گذاشته بودیم کارایه مشتری زودتر راه بیوفته منم حساب میکردم باپارم سرم پایین بود که پارم زد توشکمم
پارم_ببین کی اومده اولالا

نگار_دیدم حسام خواهرش یه پسره که دوست پسره هانا بود رفتیم جلو با خوشرویی سلام احوال پرسی کردیم اومده بودن کتوشلواربگیرن واسه بله برون هانا کیارش به پارم سپاردم کاره مشتری راه بندازه حساب کنه

حسام_خوب شد اومدی بیرون از شرکت یه منشی استخدام کردم حرف نداره مثله بعضیا نیست
_موافقم رئیس جایی که توباشی باید گِل بگیرن اخی پس مثله من نیست حیف شد اخه ادمی مثله من کم پیدا میشه اکثرا اینجورادما مِثلی هم ندارن

هانا_نگار جون ما اینو انتخاب کردیم
_باشه عزیزم بفرمایین پایین رفتم پشته میزم .
کیارش_چه قدر میشه پولش؟

_اصلا نیاز نیست حساب کنید بفرمایین انشاالله مبارک باشه

کیارش_نه نه بگین تعارف نداریم که چه قدر میشه ؟
هانا تو یچیز بگو
پارم_یک کته تک بود به یه پیراهن پس ترخدا ببخشیدا میشه ۲میلیون ۳۰۰چون شمایین ۱میلیون ۴۵۰
حسام _این ساعتم حساب کن
نگار_یه چشم غره رفتم لباسه کیارش گذاشتم تو جاش دادم دستشون ساعته حسامم گذاشتم تو جعبش دادم پولشم نخواستم خیلی گرم خدافظی کردن رفتن
پارم_اهنگو زیاد کردم رفتیم توپرو لباسامون عوض کردیم رفتیم طرفه مدرسه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.7 / 5. شمارش آرا : 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Faezeh 💕

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x