رمان دِژَم به قلم پریسا مرادی
خلاصهای از رمان جذاب دِژَم🔥
گلولهی بیرحم رِوُلوِر قلب برادرم را شکافت و خونش شد سزای گناه نابخشودنیاش.
من… گناه برادرم بودم و خون او آتش زیر خاکستر.
تَپانچهای از آتش که فرق زندگیام شلیک شد و این آغاز طالع مجهول من بود.
زیر نوازش شلاق باران … خونابهای روان از تیغ های به تن نشستهام و پیش چشمان تاریک مرگ در آغوش او فرو رفتم.
کان… سایهی سیاهی که از نامش خون میچکید.
چشمانش آیینهای که قدرت و تمرد را منعکس میکرد و خشم چون رایحهای گزنده از تنش برمیخاست.
آلوده به دستهای تبهکارش شدم.
مردیکه از زندگیاش بوی مرگ به مشام میرسید و دَوار بود برایش پلکان جهنمی عذاب.
هالهی سرخ و افسونگرش افعیوار چنبره زد بر زندگیام.
قربانی سراب نگاهش شدم. چه جادویی داشتند آن چشمان ویرانگر که قربانیانش را چنین مجذوب خود میکرد؟!
⋆✶⋆✶⋆✶⋆
«دِژَم» یک کلمهی فارسی اصیل به معنای:
کسیکه همزمان خشمگین ، آشفته ، غمگین و دلتنگه…
این کلمه همچنین ویژگی چشمان خمار است ، چشم مست.
C᭄
به نظر که رمان قشنگ و متفاوتی میاد
منتظر پارت های بعدی هستیم فاطمه جان✨
ممنونم که خوندی مهسا جان🥰🥰
مقدمه به شدت آدمو ترحیج به خوندن میکنه بیصبرانه منتظر این رمان زیبا و هیجانانگیز هستم😊👌🏻✨
تهییج منظورمه نه ترحیج😂🤦♀️
خوشحالم که خوشت اومده لیلا جان ممنونم
عالی بود عزیزم…اسمت پریساست؟
ممنون که خوندی سحر جان
نه من فاطمه ام این رمان برای دوستمه
#حمایتتتتت😃🥰✨️
ممنون غزلی 🙏🙏
منتظر پارت های جدید ازت هستم .
عالی بود
ممنون که خوندی مائده جان
اووو چه قلمی ❤️❤️😁
خسته نباشی نویسنده عزیز 🙂❤️
کاور رمانت پشم ریزون بود 🙂🤣
متشکرم تارا جان 🙏🙏