رمان شیرین ترین تلخی
خلاصه:
درباره دختری از خانواده مذهبی،سختگیری های خانواده باعث شده که اون راهشو از انها جدا کنه هر چیزی زیادیش دل ادم را زده میکند حکایت دختر داستان ماست!اما چیزی که جالب توجه گذشته مخوف طلاست!طلا برای پی بردن به گذشته قبلش که قبلا بر اثر یه تصادف فراموش کرده بود وارد عمارت بزرگ سعید میشود!سعید مردی مسن است که با زن جوان و فلجی به همراه خانواده اش زندگی میکند!داستان چیست؟ طلا چه ربطی به این عمارت دارد؟چرا وارد انجا میشود؟
*********
*****
خسته کنار جدول خیابون نشستم آینم رو در اوردم و به خودم نگاه کردم زیر چشام گود افتاده بود سه روز بود که نخوابیده حس میکردم الانه که گوشه خیابون بمیرم!تلفنم پشت سر هم زنگ میخورد میدونستم کیه پس بیخیال جواب دادن شدم!پسرای جوون که رد میشدن بت تعجب نگاهم میکرد!من از تعجبشون تعجب میکردم واقعا اینقدر وضعیتم اسفناک بود؟!خسته از دنبال کار گشتن دوباره راه افتادم تلفنم زیادی رو مخ درش اوردم اسم محسن روش چشمک میزد دهنم رو کج کردم و رو سایلنت گذاشتم!تصمیم گرفتم برم کافه ایلیا و خودم رو دعوت به یه چای کنم!شایو ایلیا بتونه کمکم کنه!راستش تصمیم داشتم دنبال کار شبانه روزی با جا و مکان بگردم امیدوارم فایده داشته باشه!وارد کافه شدم دود قلیون همه جا رو گرفته بود ایلیا مشغول بگو بخند بود وقتی دیدتم با لبخندی اومد
_به به طلا خانم!دانشگاه که نیامدی اومدی کافه چیکار؟
_فعلا خستم برای یه چایی بیار بعد حرف میزنیم
لبخند تصنعی زد و دعوتم کرد به نشستن
با تشکر از خوانندگان رمان شیرین ترین تلخی،و کارکنان سایت مد وان،متشکر میشم اگه رمانم رو تایید کنید❤️🫶
عزیزم من رمانت رو تایید کردم.
اما پارت هات خیلی کوتاه هست و پارت محسوب نمیشه و قابل تایید نیست.
روزانه هم بیشتر از یک پارت نفرست چون تایید نمیشه. اینطوری در حق بقیه نویسنده ها اجحاف نمیشه.
ممنون از نظرتون.
حتما❤️
سلام عزیزم خسته نباشی 😍
بین خطا فاصله بزار چشم خواننده خسته نشه🌝
سلام ممنون عزیز!
حتما❤️
خوش اومدی عزیزم😍 امیدوارم اینجا قلمت رو حسابی پرورش بدی و به اون نتیجه دلخواهت برسی😉 رمانت تو این پارت با مقدمه جذابش خواننده رو ترغیب به خوندن میکنه✨ به نظر داستان زیبایی میاد. دستمریزاد👌🏻👏🏻
مرسی عزیزم
واقعا خوشحال شدم به خاطر نظرتون❤️🪄
انشالله شمام همیشه موفق باشید🩶