رمان شیرین ترین تلخی پارت 2
عجیب بود اینجا بیشتر از اینکه پسرای جوون بیان تقریبا خانمها و زنهای میانسال
میومدن شاید به خاطر فضای صمیمی این کافه بود ایلیا با چایی و کیک نزدیکم شد پسر قشنگی و اتفاقا جذابی بود از مادر
فرانسوی بود و از پدر ایرانی
_خب چخبر؟
دست از آنالیزش برداشتم داشت با چشمای
ریز شده نگاهم میکرد
_دنبال کارم!
_کار؟تا دلت بخواد هست بیا کافه من اتفاقا با کمبود نیروی جوان رو به رو شدیم!
و زد زیر خنده چپ چپ نگاهش کردم همه چی رو به سخره میگرفت پسره مسخره
_ایلیا خودت که خانوادم رو بهتر میشناسی!بعدشم دنبال کاره پاره وقت نیستم که اصلا
دنبال کار تمام وقت اونم تو اصفهان!
_چرا اصفهان حالا؟
_هر چی!
ایلیا فهمید که موضوع شخصی هست
بنابراین ساکت شد
_از این روزنامه ها که هر روز برات میارن نداری؟
_نه،معمولا همون اول صبح تموم میشه!البته اگه تا اخر شب وایستی مطالعه ها تموم میشه
دوباره چپ چپ نگاهش کردم یکم شیرین
عقل بود که بلافاصله اصلاح کرد حرفشو
_منظورم این بود که فردا اول وقت بیا
چاییم رو هورت کشیدم ایلیا از این کار متنفر بود صورتشو جمع کرد
_نکن طلا بدم میاد!
بلند شدم و خداحافظی کوتاهی باهاش کردم از کافه بیرون اومدم ظهر بود و نزدیک به
اذان به طرف خونه راه افتادم ترجیح میدادم
تاکسی نگیرم تا پس انداز کنم پول!شاید نیاز بود به اصفهان برم خودم!تنهایی!
نزدیک خونه ماشین محسن رو دیدم که
نزدیک خونه پارک شده بود پوفی کشیدم
دست از نزدیک شدن به خونه برداشتم به
دیوار تکیه دادم سنگ ریزه های زیر پامو به
بازی گرفتم دوست نداشتم هیچکدوم از اعضای خانواده رو ببینم بعضی عقایدشون مجبورم کرده بود راهمو مدتی ازشون جدا کنم
محسنو دیدم که از خونه زد بیرون حواسش به اطراف نبود و فورا سوار ماشینش شد که
بره لبخند محوی زدم خوب شد که رفت وگرنه با این خستگی زیاد مجبور بودم برم خونه و باهاش رو به رو شم
دستهبندی اشتباهست! مدیر محترم سایت، لطفاً سه رمان: شیرینترین تلخی، تیرهترین دونه برف و زیبای یوسف رو تو دستهبندی قرار بدید. با تشکر از شما🙏🏻
سایت جدیداً خیلی دچار نقصفنی میشه، نمونهاش دسترسیهاست که برای بعضیها کامل نیست! رمان تقاص روی این رمان تیک نخورده هر کاری هم میکنم درست نمیشه.
:))
خسته نباشیی نویسندهه
حماییتتتت😁❤❤
ممنون عزیزم❤️