رمان غرامت پارت 16
کم کم یک طرف صورتاش پوست سفید در انبوه موهای ریز زده شده پدیدار شد..
-وایستا
ماشین را کنار کشیدم هنوز هم لرز در وجودم معلوم بود، از من جدا شد روی زمین نشست
-حالا بزن
به تبعید از روی دو پایم نشستم تا به ریشاش دسترسی کامل را داشته باشم
همانطور دست دیگرم را جلوی تنم قرار دادم
-صافاش..کنم؟
-صافهِ صاف کن
ناخودآگاه ابروهایم پرید، عجیب بود از او برمیآمد که تا سال میثاق این ریش های بد قواره را نگه دارد!
به دقت یکطرف صورتش را تمیز کردم، با یک دست خوب در نمیآمد
نمیدانم چقدر دستپاچه و کلافه بنظر رسیدم که گفت:
صافاش و خودم میکنم
با خیآل راحت آن طرف صورتش را هم کوتاه کردم، زخم های نسبتا عمیقی روی پوست اش خودنمایی میکرد کمی دلم را میسوزاند..
بالاخره این مدت عذاب آور تمام شد و ماشین را خاموش کردم
-تموم شد..
نمیدانم چقدر از اتمام حرفم گذشت که آب سردی روی وجودم سرازیر شد
شوک زده از میان قطرههای سردی که از سر و صورتم پایین میچکید به صورت خبیثاش خیره شدم
به خودم اومدم و از زیر دوش کشیدم کنار و بلند شدم از کل هیکلم آب سرازیر بود
-دستم خورد
نگاهم به سمتش کشیده شد، مانند پسر بچههای تخس با لبی کج شده مرا نگاه میکرد
پس آن نشستن روی زمیناش نقشه بود..
چشم از او گرفتم و ماشین را کنار آیینه گذاشتم و سعی کردم لرزش وجودم با لرزش از آب سردی که روی تنم ریخته میشد ادغام نشود..
-من..برم..
از روی زمین بلند، نزدیکم میشود
-بهم گفتن خیلی گستاخی، ولی من که الان موش کوچولو میبینم..
آب دهانم را قورت دادم و دستایم روی سینهام جمع کردم، از تمام تارهای موهای آب راه کشیده بود و صورتاش برایم کمی تار بود..
-تو میترسی از من؟
با نزدیک شدنش قدمی به عقب گذاشتم
-من قرار نیست به تو آسیب بزنم
دستان خودش پیشروی کرد و روی چشمهایم دست کشید، مژهایم از قطره های آب کم شد و صورتش برایم نقش بست
آب از موهای بلندش بر روی صورتش میریخت و چهره زیبایی مخصوصا با فکی زیبا و بدون ریش ایجاد کرده بود
-البته تا موقعی که نشنوم اسرار من و خانواده ام ول میچرخه تو دهن خانواده هاشم،
این توی سرت
انگشت اشارهاش را به شقیقه ام کوبید
-فرو کن تو از این به بعد جزوع طایفه قاسمی
ببین یامور به خاک میثاقم قسم
چیزی بشنوم یا ببینم که دس به دست کردی
حسابی که قراره از عموهات بگیرم اول از تو میگیرم!
آب دهانم بیشتر از حجم لپهایم در دهآنم جمع شده بود چشمانم را از قفل چشمهایش گرفتم و آرام زمزمه کردم:
با..شه
تناش را کشید عقب و خودش را زیر دوش که هنوز باز بود قرار داد
نگاه افسار گسیخته روی بدنش میتازاند
-لباسات خیس شده، یکی ع تیشرتای من و بردار بپوش..
سری تکون دادم و به سمت در پاتند کردم
-در و نبندی!
در رو همانطور باز گذاشتم و وارد اتاق شدم، قلبم با شتاب میکوبید
-توی کمد کنار آیینه لباسامه!
نفسنفس میزدم، با باد سردی که از پنجره میومد
تنم لرز گرفته بود
دستپاچه کمدی که مهران گفده بود رو باز کردم، تیشرت سفید گشادی رو بیرون کشیدم
لباسزیرم کاملا خیس بود
با احتیاط و نگاه های خیره به در حمام لباسزیرم در آوردم و تیشرت تن زدم
با دیدن موکت زیر پام که خیس شده بود آه از نهادم برخاست شلوارمم خیس بود
بلندی تیشرت تا رون های پام میرسید..
-چرا هنو وسط اتاقی
ترسیده سر بلند کردم، مهران جدیدی روبه روم بود حوله به پایین تنهاش بسته بود و با حوله کوچیکی موهاش رو خشک میکرد الحق که بدون ریش واقعا زیبا بود
چطور آن فک زیباش رو پشت اونا قایم کرده بود
زود نگاه گرفتم با کمی دستپاچگی گفتم:
شلوارمم خیسه
-خوب دربیار، لباسمم که بلنده برات!
وای خدا بی خیال لب زدم:نمیخاد
-با اون به تختم گند میزنی
تخت!
مگر قرار بود باهم روی یک تخت بخابیم؟
-باز داری رو اعصابم رژه میری!
ترسیده نگاهش کردم که اخمی غلیظ کرده بود
بع او پشت کردم و کمی لباسم رو بالا زدم و دکمه های شلوارم و باز کردم
به سختی از پام در اومد چون خیس بود و به پوست بدنم چسبیده بود..
شلوارخیسم با مانتو و لباس زیرم برداشتم تا بیشتر گند به بار نیاوردن
آرام به سمت حمام رفتم، نه نگاه خیرهای دنبالم بود و نه حرفی
لباس ها رو داخل حمام انداختم و نگاهم به دنبال مهران رفت که حوله اش رو پایین تخت انداخته بود و فقط با یک لباس زیر روی تخت دراز کشیده بود
نفسم به سختی بیرون فرستادم
کل تخت هیکلش گرفته بود
حوله رو از پایین تخت برداشتم و روی در حمام آویزان کردم
-برق خاموش کن، بیا بخواب
قلبم دوباره ریتم گرفت من با این سر و وضع اوهم همانطور روی یک تخت تک نفره
-کلید برق کجاست؟
-در و باز کن کنار درع،کل هیکلت بیرون نریزی دستت و دراز کن!
فک کنم امشب نتونم پارت بزارم🥲
ولی ما پارت میخوایم🥲
ای بی صاحاب ها😂😂😍😍😍
مرسی الماس جون🤩💚
فدات عزیزم🥰
قشنگ بود ولی نمیدونم حسم میگه مهران ازاین دختره خوشش اومده یاشایدم نقششه
نهههه مهران خیلیم خوبههه🤤🤤🤤
اصلا نقشه اینا حالیش نیست🤤🤤❤❤❤😍
آره دیگه چون ستی خوشش اومده ازش خوبه آره🤔😉
من همیشه رو آدمای درست کراش میزنم😂🤤❤
چه شخصیت جالبی داری کلاشلوغی ایشالا همیشه همینطور سرزنده باشی عزیزم
قربونت نازی جون❤😘
ستی خیلی دلم میخاس اذیتت کنم😂
ولی دلم برا یامور میسوزه🥲
عههه اذیت نکن دیگه🤣🤣
بجز من کلی خواننده خاموش هستن که رو مهران کراشن😁❤
چکنم که دل رحمم دوست ندارم دل بشکنم🥰😂
کراشش ستی همه چیز تمومه😂
پس چی😎
🤩🧡
هعی چیبگم…😁
دقیق دیالوگ لیلابودها
نه لیلا میگفت باید ببینیم چی میشه😂🤦♀️
حالا که نیست بیاین غیبتش رو بکنیم🤣🤣🤣
وای نه دلت میاد بخدا عشقه…بعدشم هعی چی بگم هم میگفت….خیلی ازرمانت خوشم اومده دوست دارم هی پارت بذاری مثلاروزی سه چهارتا میبینی چقدکم توقعم مدیونی بگی این دخترپررو🤗
آره من پایهام😂
تغیر توش ایجاد کردممم🤣
🤣🤣پارت بعدکی میذاری دوست دارم ببینم ازاون چیزا….بینشون میشه
الان تایم گذاشتم برا نوشتن
پارت ویرایش شده آماده ندارم امروز انشالله بتونم زیاد تایپ کنم یع پارت طولانی شب میزارم🤩
وای بیصبرانه منتظرشبم مرسی😘
🥰
چندروزه زیادی بیکارم همش اینجا پلاسم🤣🤣
توعم بشین رمان بنویس
دیگه آدم با نامزدش قهر کنه همین میشه 😁🤣🤦♀️
لااقل با نامزدش آشتی بود سرشون گرم میشد🤣
آره واقعا چقدازکارام هم مونده ها ولی دوست دارم بازم اذیتش کنم لعنتی خونمونه منم مجبور شدم خودموحبس کنم تواتاقم …دلم هم براش تنگ شده ها ولی خیلی ازش دلخورم این چندروز داشتم میمردم ازفکروحرص بذاریکم حالموبفهمه اگرشرایطش بودمنم خودمو گم وگورمیکردم ولی خب نمیشه
ببین صد در صد اونم خیلی پشیمونه😁🤣
باشه برو لبشو ببوس آشتی کنین🤣🤣
توچه اصراری داری من هی برم لبشو ببوسم …پررومیشه..به نظرتون بسشه دیگه؟یابازم قهربمونم؟
بسشه گناه داره نازی😂😁
حس شیشم میگه حالاحالا ها خبری از اون چیزا نیست🤣🤦♀️
حس شیشمت درس میگه😂
خب حداروشکرمن همش حس میکردم پسره میخواد اذیتش کنه پس خداروشکر
مهران من کسی رو اذیت نمیکنه😁😘
سلام سلام میبینم که جمعتون جمعه فقط گلتون کم بود که اونم اومد😁
بنده در حال تایپ رمان بودم فعلا هشت قسمتش رو نوشتم….و اینکه یه خسته نباشید هم به الماس جونی هم میگم که واقعا با رمانش گل کاشته از مهران هم یه نموره خوشم اومده از اون مرداست که ظاهرش خشنه و دلش عین گنجشکه آخ ستی فداش 🤣🤣
در ضمن غیبت گناهه گفتم یه وقت آلوده نشین😂😂
شما تمرکزت بهم نخورد وسط نوشتن سر از اینجا در اوردی؟؟؟😁🤣
نه دیگه گاهی میام اینجا و یه علائم حیاتی از خودم نشون میدم تا یه وقت نگرانم نشین😂
بله بله😑😂
فدات بشم واقعا گلمون کم بود
مرسی خواهری😍🤗
ستی که سایهمو با تیر میزنه بازم به معرفت تو😂
نه بابا اونم دوست داره فقط یکم شوخه
دوسش که دارم ولی چون جلد دو رو میخواد دیییر بزاره عصبیم از دستش😂😁🤦♀️
یکم صبوری به خرج بده اگه الان بزارم از نوشتن میفتم هول میشم کلا یه جوریم که باید با حاشیه امنیت کارمو بکنم وقتی جلد دو رو گذاشتم هم از یه طرف خیالم راحته که یه رمان آماده دیگه دارم و هم میتونم رمان نصفه نیمه هامو کامل کنم
دیگه سعی میکنم کنار بیام😁
تو ام سرعتت رو ببر بالا دیگه😁❤
وا از این بیشتر !! تو سه روز هشت قسمت نوشتم همینشم خانوادم کلی سرم غر میزنن که مریض میشی و کمتر سرتو تو گوشی کن😂😂
😂 😂
میدونم جنس دوست داشتنش فرق داره چه کنیم یه دونه خل و چل بیشتر نداریم که☺😉
اگه من خل و چلم که تو دیوونه ای😁😂
یه مشت دیوونه ایم خواهر😂
گفتی امیرعلی ناخلف بوده کلاهرکی دوروبر منم ناخلفه 🤣
اوه پس میدونم چه شخصیتی ازش بسازم
ستی خودتو آماده کن برای حرص خوردن😂😁
اینک بگم بعدازافسردگی من کلا عوض شد قبلش هم رابطش فقط بامن خوب بودولی به اون قضایا دیگه کلاشدیکی دیگه
عه….
من چون ریز به ریز جزئیات زندگیتو نمیدونم با تخیلات خودم رو شخصیت های داستان کار کردم قبلا هم گفتم موضوع اصلی فقط از روی داستان زندگیت برداشته شده بقیش دست پرورده خودمه امیدوارم مورد قبولت واقع شه این روزه کارای نویسنده ، خانم زینب ایلخانی رو هم میخونم خیلی تو نوشتن بهم کمک کرده
نازی ناراحت نشیا ولی با تعریفات رو امیر علی کراش زدم😂🤦♀️
هر کاریم کنی لیلا نظرم راجبش عوض نمیشه😂😂😂
به چشم برادری انقدر خوبه😟🤒
اصلا فکر کنم یکسره بخواین نازی رو فحش بدین از بس این پسر مظلوم رو اذیت میکنه
دستت در نکنه الان اون شدمظلوم لابدمنم سلیطه
😂😂
الان تو جایی هستی که از افسردگی در اومدی و امیرعلیم جلوی راهت سبز شده دیگه بیشتر از این بازش نمیکنم تا خودتون بخونید
چه زود ازقسمتای مهردادگذشتی
شروع داستان جاییه که نامزدیت باهاش بهم خورده یعنی تو اوج رمان رو شروع کردم
حالا بعدا خودت میبینی
یعنی توی رمان تو نسبت فامیلی نداریم آره؟
نه اونا که هستن اینا اصل داستانه نمیشه تغییرش داد منظورم از صحنه ها و دیالوگ هاست
وای لیلا یعنی بعدتمومش شدنش باید بشینم بخونم واسه خودم حرص بخورم به خودمم فحش بدم لابد
😂😂 من الان تموم حسامو میگیرم موقع پارت گزاری کلا بی حس میشم تا دیروز غمگین بودم به حالت الان فعلا همه چیز روبراهه
داستان خواستگاریم خودش یه فیلمی بودامیرعلی بیچاره بعدازاینکه منوراضی کرد و به خانوادش گفت عموم راضی نمیشدبیادخواستگاری به امیرعلی میگفت تولیاقت دخترمونداری آخه عموم دخترنداره منم عزیزدردونه شم بیچاره امیرخودشوکشت تاعموم راضی شدبیادخواستگاری من بعد هم توی مراسم انگاربابای من بودبس که واسه امیرعلی شرط و شروط گذاشت بابام کلاساکت بود وفقط میخندید
خداییش پس باید عموتو به طور ویژه ای وارد داستان کنم😂
خدایا به منم از این عمو ها بده آمین🤣🤣🤣
والا😂😂
عموم عشقه مگه ندیدی اولین کسی بودم که تورمان یامورگفتم من اجرای یاموربودم جونمم میدادم ازدواج که سهله بس که عموم خوبه
وای لیلا دلم میخوادباامیرعلی آشتی کنم ولی هنوزم دلخورم ستی میگه دیگه بسشه توچی میگی ناگفته نمونه هی هم میگه برولباشوببوس😱البته شتردر خواب بیندپنبه دانه
به نظرم دلخوری ها نباید طولانی شه چون باعث میشه طرف مقابلت احساس راحتی باهات نکنه و همیشه بترسه که نکنه با یه اتفاق دیگه عشقم منو ترک کنه و این به مرور زمان باعث سردی میشه الان حتما امیرعلی در حال سرزنش کردن خودشه و جلوت سعی میکنه رفتارش رو به روت نیاره ولی تو باهاش حرف بزن و تموم ناراحتی هاتو بهش بگو اینم بگو که اگه تو هم در شرایطش بودی همین کار رو میکردی و درکش میکنی حالا بوس و این چیزا نه دیگه جوری قضیه رو نشون نده که انگار تو اشتباه کردی و اون الان طلبکاره باهاش صحبت کن و خیلی عادی پیشنهاد یه دور بیرون رفتن رو بهش بده
الان توی نشیمن نشسته شایدم خوابش برده ولی دیگه طاقت ندارم تاشب حتما باهاش حرف میزنم فکرشوکن مامانم دلش به رحم اومده میگه بسه مادر بیابروباهاش صحبت کن این چندروز اصلادرست وحسابی غذانخورده منم بدترازاونم ولی این تنبیه حقش بود
یعنی تا حالا بوسش نکردی کلک😉
من پیش قدم نشدم همراهیشم نمیکنم کلامیشم جنازه
میشم عین لبو کل بدنمم مبارزه نمیدونم چرا ولی نمیتونم شروع کنم یاکلاهمراهیش کنم یعنی وقتایی که منومیبوسه اگرمنونگیره پخش زمین میشم🤦
ولی شخصیتت عین گندمه ها 😉😂
تو رمان یکم پررو و حاضرجواب تشریف داری
نه بخدا اینقده بی دست وپام که نگو زبونم کجابود😉
آقا ما حوصله یه گندم دیگه رو نداریم ولی خب واقعا مظلوم و عاقلی تو رمانم
🤣🤣
وای دختر مردم از خنده😂😂
چی بشه تو این رمان داستان داریم پس
ولی یه نصیحت مادرانه همراهیش کن دختر این یه حس دو طرفهست مردها اگه یه قدم براشون برداری هزار برابر جبران میکنند باور کن حالا شب که میخوای باهاش حرف بزنی حسابی به خودت برس که قشنگ کلافه اش کنی تا خودش بیاد طرفت بعد هم چون کار به جاهای باریک میکشه تو با همراهیت سورپرایزش کن
دیگه چی میگم میشم میت تومیگی همراهی کن غش نکنم هنرکردم ولی اینم بگم امیرعلی حسابی ذوق میکنه وقتی میبینه من اینجوری رنگ عوض میکنم ….🤦
🤣🤣 وای خدا🤣
نه عزیزم عادت کردم چندبارجلوی خودم دخترابهش پیشنهاددادن دیگه عادت کردم آخه زیادی جذابه خصوصاچشماش
جوووون 🤣🤣🤣🤣
این ستی هم رو همه کراش میزنه😐🤣
خوشبحالش منم خواهرم چشاش کشیدس و مژه هاشم انگار مژه مصنوعی گذاشته کلا قیافشو دوست دارم کثاااافت🤣 . حالا این همه بهش میگم خوشگلی بعد میگه زشتم😐💔🤣🤣
خواهرت عکسش همون بود که رو پروفت بود خیلی خوشگله خداییش شبیه این خواننده های نوجوون نسل جدیده یعنی طبیعیش اینه حالا اونا که هزار جور عمل و کوفت و زهرمار رو صورتشون انجام میدن
چرا حالا حسودی میکنی هر کس یه جور خوشگلی داره دیگه ما آدما کلا خصلتمون اینه که از خودمون راضی نباشیم و دوست داریم جای بقیه باشیم شاید لادن هم به تو حسودیش شه😂
لطفا داری لیلا جونی💗
نه بابا منم بد نیستم ولی خب به پای لادن نمیرسم میخوای یه دقیقه تا آنلاینی عکسمو بذارم ببینی🤪
آره مشتاقم ببینمت
بیا عکس دوتاییمونو گذاشتم سریع ببین تا پاک کنم🤣
خدایی بهم میخوره ۱۶ سالم باشه؟🤣
همونی که موهاش چتریه وای خدا هردوتون خیلی ماهید بهت میخوره چهارده اینا باشی ریزه میزه و بانمکی خدا برای هم حفظتون کنه خواهرای خوشگل😊
بله بله موهام چتریه🤣💗 . هر جایی که میریم فکر میکنن لادن بزرگتره😐🤣🤣 . قربونت برم من لیلا گلی . من خودم قیافه تو رو هم خیلی دوست دارم❤️❤️
لطف داری بهم موچتری 😍😂 لقبتو انتخاب کردم واسه خودم🤣
آره واقعا به لادن میخوره هفده سالش بشه تو انگار چهارده خوبه که پایین تر از سنت دیده میشی
❤️❤️❤️🤣
منو خواهرمم همین طور🤦♀️
برای عروسی یکی از فامیلامون پارسال رفتیم آرایشگاه بهم میگه بهت میخوره پونزده سالت باشه به خواهرت بیست😑😐🤦♀️
باز خوبه تورو کم میگن
من که ۲۰ و ۲۱😐
حرصم ولی در میاد خو😐
من کجام شبیه چهارده پونزده ساله هاست
عههههه من ندیدم😕😕
ضحییی منم میخواااام
منم قبلنا مثل ستایش بودم اما الان خیلی وقته دیگه رو کسی کراش نزدم کلا بی تفاوت شدم 😂😂 کافور ریختن رو غذام
من تا الان کراش نزدم ستی باورش نمیشه🤣🤣
واقعا من یه طومار واسه خودم دارم🤦♀️🤦♀️
منمممم🤣😁
آخه آدم بدون کراش دووم نمیاره😁🤣
ازدست تو دخترنکنه غذای منم کافور داره🤔🤣
همگی کافور تو غذاتون بوده نمیدونستید🤣🤣🤣🤣
آره بخدا یه چیزی بگم ولی نخندینا من ازالام دارم به شب عروسی فک میکنم مطمئنم کارم به بیمارستان میرسه….رمان بوسه برگیسوی یار روخوندین من فقط پارتای آخرشوخوندم خیس عرق شدم بخدا بس که بی حیاهستن
ببین کاملا معلومه که تو بی حس و سرد نیستی فقط زیادی خجالتی و ترسویی ولی لطفا بهت توصیه میکنم بعد از ازدواج روی خودت کار کن تموم حس و حالتو به شریک زندگیت بگو اونم درکت میکنه و کمکت میکنه که این افکار از ذهنت دور شه من هیچ تجربه ای ندارم ولی با اطلاعاتی که دارم میدونم اگه این مانع رو از بین خودت و شوهرت برداری خوشبختی و لذتت دوچندان میشه پس این شانس رو از خودت دریغ نکن
از این فیلم ها و رمان های صحنه دار تجاوزی و اینا رو نخون چون روت اثر منفی میزاری که آره پس شب عروسی انقدر سخت و دردناکه اصلا از این فکرها نکن کاملا ریلکس و آروم باش بعضی ها هم هستن از بس بی خیال و شلن که اصلا موقع رابطه خونریزی هم نمیشن و هیچ دردی هم ندارن البته این حال تو رو هم درک میکنم منم باشم از فرط هیجان شاید سکته کنم😂😂 ولی خب تا جایی خجالت و حیا خوبه بعدش دیگه حوصله سر بر میشه به خصوص برای طرف مقابل
میگم لیلا🥲
نمیدونم چیکار شدم نمیتونم تایپ کنم رمانم و اصن حسم نمیاددد
واییی خدا فک کنم حس نویسندگیم از بین رفده🥲
الان تقریبا دوساعته به صفحه گوشی فقد زل زدم دریغ از یک کلمه ک تایپ کنم😪
اثرات نزدیکی به کنکوره🤣🤦♀️
دقیقا منم اینجوری میشم حتی تا چند ساعت قبلم اینجوری بودم یه جاهای رمان آدم اصلا نوشتن یادش میره یه جاهاییم دوست داری هی ادامهاش بدی اصلا نگران نباش کمی به خودت استراحت بده عجله فقط باعث میشه کارت خراب تر شه به خاطر همین من اول رمان رو آماده میکنم بعد پارت میزارم الان تو هول کردی و داری به خودت استرس میدی ولی جای هیچ نگرانی نیست فقط روی نوشتن تمرکز کن هر چی به ذهنت میاد رو تو قلمت پیاده کن مطمئن باش راه میفتی
خدا نکنه عزیزم
نه نخوندم ولی خب من خودم خیلی از این حرفای عاشقونه و اینا هم خوشم نمیاد . مثلا دختر عموم تازه مزدوج شده بعد شوهرش تو مهمونی با صدای تقربا بلند گفت میخورمتاااا
بعد دختر عموم هم سرخ و سفید نشد که هیچی بهش گفت بوس عشقم😐🤣
وای چه چندش بی حیاها😒
منم زیاد سرخ و سفید میشم مشاوره خوب بلدما ولی آخر سر فکر کنم تو رابطه گند میزنم😂😂
تو رفتی تو رابطه بیا خودم بهت مشاوره میدم🤣🤣🤣
لب تو لب شدن تنها راه نجات رابطه🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
در چشم سفیدی لنگه نداری
هیچی دیگه بخوام از تو مشاوره بگیرم به فنا میرم 😂🤦♀️
دقت کردی ما دیگه شور این دو تا ایموجی رو در آوردیم 《😂🤣》
داشتم با دوستم چت میکردم میگه چرا ته پیامای غم بارتم ایمووجی خنده میذاری😂🤦♀️
نامرد من کجام چشم سفیده😂🤦♀️
قرص خنده خوردی احتمالا
ولی خدایی کار راه اندازه یعنی لعنتی صد تا فحش بده تنگش یه ایموجی خنده بزار انگار قربون صدقه طرف رفتی😂😂
ولی خدایی مشاوره هام جواب داده تاحالا😁😂
ترفند لب تو لب رو هیچ کدوم از رفیقام پیاده نکردن اونو باید خودم انجام بدم ولی بقیه اش اوکی بود😂🤦♀️
ای بی حیا فکر کنم شوهرت خجالتی میشه کلا برای تو برعکس عمل میکنه 😂😂
غلط کرده😐😂
جزو شروع ضمن عقده بیحیایی شه😂😂😂
حالا دور از شوخی من از مردای هیز و پررو که فوق العاده هم چرب زبونن بدم میاد آدم باید تو خصوصیش پررو باشه وگرنه بخواد همه جا خل بازی در بیاره و سنگین رفتار نکنه کلاهم باهاش میره تو هم
از اون طرفم نمیتونم تصور کنم شوهر آیندهام خجالتی باشه انقدره بدم میاد
مثل امیرارسلان باشه خوبه😂
کاملاااا باهات موافقم لیلا 😂
باید تو خلوتمون بی حیا و هیز باشه بین بقیه جنتلمن واقعی😁😂
امیر ارسلان روانی بود ولی موافقم😂
این خدایی خیلی ضایع است🤣🤦♀️
ایییییییی حالم بهم خورد حالااینم بگم امیرعلی قبلاً بادوست دخترش که میومددورهمی های فامیل خیلی عادی جلوهمه همدیگه رومیبوسیدن تازه محرم هم نبودن یعنی کلی توفامیل مابین جوونا انفاقای مثبت هجده زیاده ولی اگریه بزرگتری پیشمون باشه نه سنگین رفتارمیکنن…..من دقیقا نقطه مقابلشونم بااین موضوع ها مخالفم امیرعم بخاطرمن خیلی رعایت میکنه
خیلی خوب بودن ک😁
زن و شوهر باید واس هم بیحیا باشن😁🤣
وای من اگر امیرعلی ازاین حرفابهم بزنه صددرصد آب میشم میرم زیرزمین
نه نازی تو یه چیز دیگه خوردی🤣🤣
کافور میل به لب گرفتن رو خاموش نمیکنه🤦♀️🤣
وای بس که گفتی لب حالمونو بهم زدی باشه بخاطر توهم که شده میرم لباشومیبوسم خوبه؟
من استاد کراش زدنم😂🤦♀️
الان رو الیاد کراش زدم😂🤦♀️
حیف که قولش رو به الماس دادم🤣🤦♀️
ای بابا پس پارت جدیدکوووووو؟
نازی. خانوممم بشین یع نذری کن قلم من واشه تندتند پارت بزارم🥲
پارت جدید و فرستادم گلم
ای بابا من حوصلم سررفته نذر هم فایده نداره توروخداتریپ افسردگی برنداریا …..
باو واقن حالممم بدهههه
چی شده نکنه عاشق شدی عزیزم راستشوبگو
ملوم نیس چمه🥲
الهی عزیزم مگه تونبودی میگفتی بایدشاد باشی چت شد یهو بخداعاشق شدی
انگیزهات کم شده میدونم خواهری
اول برو برقص تا اون مخت سر جا بیاد بعد یه لیوان آب بردار کنار دست خودت بزار دِ برو به نوشتن….ببینم مشکلت نداشتن ایدهست یا نمیتونی به قلم بیاریش ؟
اگه گیر کردی تو نوشتن باید بگم منم خیلی اینجوری میشم درمانش آزاد کردن فکرته خوندن رمان های خوب بقیهست بعد باید بری سر وقت نویسندگی،
❤️