رمان غرامت پارت 20
کمی سرش توی کمد فرو کرد و یک تکه پارچه کوچیکی برداشت و به سمتم برگشت
-سوالم چطور داشت؟
سعی کردم خونسرد جلوه بدم، روسری از توی مشتم در آوردم و لب زدم:
نه!
تکه پارچه کوچک رنگیرنگی دور دستش پیچ داد و گره کوچیکی زد هنوزم چشماش بهم نسپرده بود..
-ولی انگار داشته!
من بگم یا خودت میگی؟
استرس مانند قطره آبی از هوا روی بدنم نشست و خیس از عرق شدم..
-نمیفهمم..
چشماش از دستاش گرفت و به من داد
-مریم کلفتته؟
آب دهنم توی گلوم پرید و سرفهام بیرون جهید و صدای کمی عصبیاش به گوشم رسید:
هنوز میگه نمیفهمم، داری از ترس خفه میشی!
کمرم راست کردم و تقلا کردم تا آب دهانم قورت بدم، حالا نزدیک ترم شده بود..
-هنوز به درجه فیلم در آوردن نرسیدی، با اون مغز کوچیکت میخواستی تلافی کنی؟
نگاهم از چشمآش گرفتم دروغ گفتن درست جلوی چشمای پر از نفوذش سخت بود..
باصدای خش خشی زمزمه کردم:
من کاری نکردم، خودش خواست بشوره..
-یامور من و عصبی نکن!
با ترس تند تند کلمآت کنار هم چیندم:
گفت خودم میشورم منم دادم بهش..
باهمون دست بستهشدهاش بازوم گرفت و فشار داد
-پس مریم چیمیگه؟
دستی به گردن خیسم کشیدم و زمزمه کردم:
من نمیدونم..
نگاهم روی صورتش به گردش درآوردم…
چشماش ریز و رنگ نگاهی تهدید آمیزی شد، حلقه دستاش و باز به سمت در رفت و کمی در از چارچوب فاصله داد و رگ های متورم گلوش معلوم میشد که چقدر عصبیه
“گور خودت و کندی یامور”
-مرریم
با استرس دستام مشت کردم، کارم ساخته بود
روبه روشدن با مریم و لو شدن دروغم
میتونست یع ریاکت خیلی ترسناک مهران به دنبال داشته باشه، اونم درست جلو مریم!
بغضم شکست و با گریه گفتم:
دروغ گفتم، بهش بگو نیاد!
چشماش ترسناک شد و فکاش منقبض احساس کردم رگ متور گلوش الان پاره میشه..
ولی صدای مریم رعشه به تنم انداخت
-جانم داداش؟
چشم از جسم لرزانم نگرفت و با همون صدای عصبی دوباره داد زد:
-شام کی آماده است..
احساس کردم مریم هم مثل من از این سوال جا خورد چون با مکث جواب داد:
یکم دیگه حاضره!
در و خیلی محکم بهم زد و قدم به سمتم برداشت
-رو چه حسابی داشتی دروغ میگفدی؟
شدت گریهام بیشتر شد و عجز توی صدام نالان تر
-چون ..ترسیدم ازت
ابروهاش انداخت بالا و پوزخندی نشوند کنج لبش
-عا اون موقع که به مریم امر و نهی میکردی از من نترسیدی؟
از ترس به سکسکه افتاده بودم
-خودش گفت..مثل ملکهها بالا غذا خوردی..
با داد بلندش از ترس چند قدم عقب رفتم
-همش میگی خودش گفت، دِلعنتی تو نباید این کار و میکردی مگه خودت تو اون بشقاب کوفت نکردی؟
با پشت دست اشک هام پاک کردم و بی اختیار مثل خودش داد زدم:
آره حرصم گرفت از اینکه به بابام گفت مفنگی، حقش بود!
چند قدم فاصلمون پر کرد و بازوم به چنگ گرفت، چشماش از قبلم ترسناک تر بود
-تو قراره حق خانواده من و تعین کنی؟ها؟مگه دروغ گفته پدرت مفنگی نیست؟
فکم قفل شد و اشکام تیر شد توی قلبم، اینم مثل خانواده اش بود!
-پس اونم حقاش بود که ظرف بشور لایق..
گونهام سوخت و فکم به سمت مخالف چشماش کج شد!
-اشتباه میکردم تو لیاقتت اینه که مثل عموهات باهات رفتار بشه، خون نجس شون توی رگ های توهم هست!
دستم روی گونه ملتهبم نشست و با درد فکم صورتم به سمتاش برگردوندم
-اونا دست روی زن بلند نمیکنند، خون تو از اونام نجس تره!
آتیش گرفت، چشمای سردش پر شد از شعله هایسوزان..
محکم با دست به کتفم زد و افتادم روی تخت
این شجاعت احمقانه که توی وجودم بود معلوم نبود از کجا اینقدر نشات گرفته..
-کاری نکن قاتلت بشم دختر علی، من و سگ نکن!
روم ازش برگردوندم که حرصی از من دور شد و رفت از اتاق بیرون
گوشه تخت کز کردم و دستی روی گونهام کشیدم..
ضرب دست محکمی داشت به احتمال زیاد جاش و به یادگار میذاشت!
هرچی بیشتر اشک از چشمام میومد رد اشک به جا مونده روی گونه ملتهب میسوخت..
دوباره در با ضرب باز شد، از قدم های محکماش معلوم بود مهرانه!
به سمتش برنگشتم و همین طور گوشه تخت موقعیتم حفظ کردم..
-چیزی از لباسات نزاشتی تو کمد؟
خیلی سعی میکرد خودش رو کنترل کنه، آروم زمزمه کردم:
نه!
بازم به سمتش برنگشتم..
-پاشو میخایم بریم!
با تعجب به سمتاش برگشتم، چمدونم توی دستاش گرفته بود و
اصلا یامور رو دوست ندارم🤦♀️
از نظرم خیلی شخصیت لوسی داره🤦♀️
تو که گیر اینا افتادی چرا هی بلبل زبونی میکنی آخه؟؟ 🤦♀️
مهرانم وحشیه ولی باز بیشتر از یامور بابت برخورداش بهش حق میدم😁
اینکه از خودش دفاع میکنه لوسه🤦♀️
ینی ت یکی اینجوری بهت زور بگه بی دفاعی؟همینجور مظلوم میزاری هر کار دوست دارن بکنند؟
با این حرفات اوکیم چون مهران کلا کم اعصابه واقعا یعطوری به یامور آوانس داد نزد لت و پارش نکرد🤦♀️🤣
من منظورم این نیست که چون از خودش دفاع کرده لوسه
من میگم تویی که گیر اینا افتادی سرتو بنداز پایین به پرو پاشون نپیچ و بهشون اهمیت نده تا بلای بدتری سرت نیاد وگرنه الان دفاع کردنش فقط به خودش آسیب زد
لوس بودنشم حسی بود که کلی ازش گرفتم نه اینکه مختص این پارت باشه
اگه از خودت دفاع کنی لوس محسوب میشی؟
درسته مهرانم مجبور شده ولی نباید این رفتارو با یه زن داشته باشه😐😐
عالی بود عزیزم👑👑
حالا کجا میخوان برن اینا ؟
مهران میخواد یامور رو پس بفرسته🤣🤣
من جاش بودم پستش میکردم خونه شون🤦♀️🤣
خیلیم دلش بخواد یامور راه فراری نداره وگرنه نمیموند تو اون دیوونهخونه با اون آدماش😑
اون که آره ولی من یامور رو دوست ندارم🥺
نمیدونم چرا اما اگه جای مهران بودم میزدم داغونش میکردم🤣🤦♀️
هر کس یه نظری داره من کاملا نسبت بهش خنثیام نه ازش بدم میاد نه خوشم میاد
ولی هیچوقت دوست ندارم به خانمها تو هیچ شرایطی ظلم بشه
منم تو این مورد باهات موافقم
حقوق برابر
لیلا یه جوری میگی انگار من دوست دارم به زن ها ظلم بشه😑😐
آخه یه جوری از یامور متنفری شک کردم
خودتو یه لحظه بزار جاش اونوقت دوست داری خرخره مهران رو هم بجویی🤣🤒
بیشتر از مهران خرخره خانواده اش رو دوست دارم بجوم🤦♀️🔪
ولی جاش باشم خفه میشم و یه گوشم رو میکنم در یکیش رو دروازه هر چقدرم که سخت باشه جز این راه دیگه ای نداره وگرنه میکشنش 😂 🤦♀️
اون که صد البته😂
ولی هر چی سکوت کنی بیشتر سوارت میشن بعضی وقت ها باید جواب ابلهان رو داد تا پاشون رو بیش از حد گلیمشون درازتر
نکنند
تا وقتی باید جوابشون رو بدی که بهت آسیب نزن🤦♀️
مریم و حلیمه اینا اراده کنن یامور مرده😁😂🤦♀️
کلا روحیه ات جنگجوییه😂ولی رمانت پر از احساس
❤ ❤ 😂 😂
کفاثط چطو دلت میومد🤦♀️🤣
مهرانم کم بلا سرش نیاورد خداییش😂🥺💔
مرسیگلم🥰
فردا میفمی😈🤦♀️🤣
سرخونه زندگیشان😂😍😍😍😍
😂😂 از این مهران بخاری بلند نمیشه
😂😂😂😂😂
راستی عزیزم اگه دوست داشتی رمان منم بخون جلد اولش پی دی افش رو تو رماندونی گذاشتم
عزیزمی،حتماااااااا😍😘دوسه روزی درگیرخرید واسه دخترام،یکم سرم شلوغ بود،فقط به خاطر این یامور زبون دراز و مهران کله خراب میام سایت😂😂😂😂😂اما حتما میخونم و کامنت میزارم💞
مرسی عزیزم خوشحالم کردی😍🤗
وای توروخدا یه پارت دیگه بدههه🙏
آفرین به یامور که از خودش دفاع کرد👏👏👏
این مهران هم بد عصبانی هااا فقط منتظر یه کلمه اس تا این یامور بدبخت رو بزنه
الماسی کجایی پارت قرار نیست بفرستی؟