رمان غرامت پارت 21
و به من نگاه میکرد..
-کجا میخوایم بریم؟
چمدون و دوباره روی زمین گذاشت، انگار چیزی رو یادش رفته
دوباره سراغ کمد رفت
جواب سوالم توی ذهنم نقش بست!
احتمالا میخواد من و ببر خونمون، آره..
چون دروغ گفتم..
قلبم شروع کرد به تند تپیدن، لبخندم حتی با کج شدن و چین خوردن گونه پردردم ولی بازم عمیق شد..
باهمین فکر دوباره گفتم:
میبری من و خونمون؟
به سمتم برگشت و تیشرت آبی رنگی توی دستآش و با کلافگی زیپ چمدون کشید، به زور چپوند توی چمدون
-اولا که آره میریم خونمون منتها خونه من!
دوما..
سرش و بالاگرفت و چشماش قفل چشمام کرد
-من جنازهاتم نمیزارم سر شونه عموهات که ببرن اون خونه، الانم پاشو علافم نکن!
قلبم از حرکت ایستاد و لبخندم جمع شد، هنوزم بی حرکت روی تخت بود و اون عصبی درگیر زیپ چمدون بود و هرزگاهی از عصبانیت نگاهی تیزی بهم مینداخت
-اَه چه همه لباس تو این گذاشتی..
لااقل هرجا بود بهتر از این خونه و مریم بود!
بالاخره باید عادت میکردم خونه عزیز دیگه نیست..
غم عالم روی دلم نشست ای کاش آخرین بار عزیز میدیدم
-تو آدم نمیشی حتما باید با چماق باهات صحبت کنم؟
تشر ترسناکش به سمتم وادارم کرد که از روی تخت بیآم پایین و روسری مچاله شدهام از روی زمین چنگ زدم..
کلافگی از صورتش معلوم بود، خیلی عصبی با زیپ رفتار میکرد اونم در عین لجبازی بسته نمیشد!
-خب بزار باز باشه!
سرش و بلند کردو با نگاه خیلی ترسناک نامفهوم رسوند”خفهشو”
حوصله انتظار نداشتم حالا که قرار بود از مریم دور بشم چه بهتر زودتر برم..
روبه روش نشستم و لبههای چمدون بهم نزدیک کردم و کمی از بالا فشارش دادم که لبهها یکسان بشه!
-حالا ببند
زیپ و کشید و بسته شد
-اگه از اول میومدی تا الان رفته بودیم..
بیاعتنا بلندشدم، اونم دسته چمدون و گرفت باهم از اتاق اومدیم بیرون…
توی پذیرایی فقط مریم بود که از همون اول ورودمون با چشماش که برق خوشحالی توش موج میزد و وجب به وجبم گشت
وقتیم که نگاهش روی گونه قرمزم ثابت موند اون برق اونقدر درخشان شد که مهران برخلاف انتظارم بهش توپید:
چیه خوشحالی مریم؟
تو این دو روز فهمیده بودم مهران برای همه تو یک رنج بیاعصابه خواسته باشه یکی تخریب کنه نگاه نمیکنه اون کیه!
الانم مریم برای خالی کردن حرصاش گیرش اومد، ولی مریم کارکشته تر از این حرفا بود..
صورتش مظلوم کرد و گفت:
راستش داداش الان موسی زنگ زد که به سلامتی رسیده بندر برای همون خوشحالم..
پوزخند گوشه لبم نشست، مهران به حرفش توجهی نکرد و گفت:
ما میریم خونه، به مامان بگو!
بازم برای پاسخی از طرف مریم صبر نکرد، منم سعی کردم همقدم با مهران پیش برم که باز گیر مریم حریص نیوفتادم..
-خوب داداش شام میموندی!
خم کردم و همین طور که بند کفشام میبستم دهنم غیر عادی کج کردم “میموندی”!
-خداحافظ
کمر راست کردم و به صورت دمغ مریم خیره شدم، خیلی شیک ضایعاش کرده بود!
مهران زودتر از من از خونه بیرون زد، و از صداهای محکم برخورد در میشد فهمید که داره چمدون جابهجا میکنه..
منم درست روبه روی در و پشتم به مریم کردم
دستام روی سینهام قفل، هنوزم نگاه سنگین مریم از پشت سر احساس میکردم
و لحظه آخری زمزمه آرومش:
بری که دیگه برنگردی!
دلم میخواست برگردم گیساش جوری بکشم که از ریشه دربیاد، که خودش زودتر رفت داخل خونه، اون یک زن پر از نفرت حریص بود!
معلوم بود از حلیمه چنین دختری..
با صدای در و قامت مهران من از فکر مریم بیرون کشید
مثل باز پرسا درحالی که در رو تو حالتی نگه داشته بود تا وجبی جای دید نداشته باشه سرتاپام و چک میکرد..
-تو چادر نداری؟
ابروهام پرید و خودم نگاهی به سرتاپام انداختم، خوب ساپورتم زیاد برای خیابون اوکی نبود البته اونم برای اخلاقای عموم ولی سارفونم که خوب بود..
-ندارم..
دوست داشتم بگم ایرادی توی تیپم نیست که چادر بپوشم ولی انگار با اون سیلی حساب کار دستم اومده که مهران بی اعصابه!
نفس عصبی کشید و گفت:
شلوار که داشتی..
انگشتام توی بازوم فرو کردم که باز دهنم باز نکنم و مریم خوشحال تر!
دوباره نگاه عصبی شو بهم انداخت و با تشر گفت:
سریع سوار ماشین بشی، سه ساعت مانور ندی تو خیابون شلوغه!
سری تکون دادم تا از سرم دست برداره ولی انگار دلش خیلی پُر بود..
-اون زبون دراز چندمین پیشت توی دهنت نیست تکونش بدی؟
دستام از جلوی سینهام برداشتم و سعی کردم لااقل تُن صدام و پایین بیارم..
-باشه مهران، باشه!
دعوا داری؟یا دلت میخاد این گونهامم قرمز کنی؟
دوباره نگاه عصبی بهم انداخت و گفت:
خوبه، فکر کردم فکات شکسته برای همون حرف نمیزنی!
چشمام بستم و نفس عمیق کشیدم، فکر کنم موندنم پیش مریم تا مهران به نفعم بود..
بالاخره رضایت داد و از خونه رفتیم بیرون، منم برای همکلام نشدن دوباره اونم برای یک دعوا اساسی
زود داخل ماشین نشستم..
تامقصدی که مکانی بود به نام خونمون، خونه من و مهران!
سکوت توی ماشین حاکم بود و گه گاهی نفسهای عصبی و فوحش های رکیکاش به ماشینا میشکستاش!
توی خیابون تقریبا سرسبز و خونه های ویلایی که هرکدوم گل و گیاه آویزون از توی حیاط داشتن پیچید
البته بخاطر تاریکی تو اون هاله ستون برق کوچه نمایان میشد..
ماشین جلوی در کوچک آبی رنگی که از بالای در رز رونده تاب خورده بود نگه داشت..
-پیاده شو
طبق امرش پیاده شدم که زودتر در خونه رو باز کرد، وارد حیاط شدم
یک حیاط نقلی که کنارش یک باغچه خالی بود
و یک خانه با چراغ های روشن ساخت تقریبا قدیمی روبه روم..
صدای پاهاش و چرخ های چمدون نگاهم از خونه گرفت، در محکم بهم کوبید
و داد زد:
رضا تو نیا بیرون، به حاج خانوم بگو یک چادر بیاره!
با تعجب به نیم رخاش نگاه کردم، با کی صحبت میکرد با داد کسی از تو خونه من و به یقین آورد که داخل خونه کسیه!
-چشم داداش
بالاخره در آهنی باز شد و خانومی چادریو مسن از خونه اومد بیرون
-سلام پسر خوش اومدی!
-سلامت باشی حاج خانوم
“حاجخانوم” با لبخندی به سمت مهران به نگاهش و به من داد و گفت:
خانومته مادر؟
-بله، یاموره!
لبخنداش وسعت بخشید و به سمتم اومد
-سلام عزیزم، به خونهات خوش اومدی..
دستم ناخودآگاه روی گونهام نشست و آروم زمزمه کردم:ممنون
-بیا اینم چادر مادر..
چادر زمینه سفید و گلهای درشت بنفش رو ازدستاش گرفتم..
-چی درست کردی حاج خانوم بوش تا سر خیابون میآد!
نگاهم از حاج خانوم برداشتم و به چادر توی دستام خیره شدم، دیدن این خونه و البته مهمونای که انگار زودتر صابخونه توی خونه هستن برام عجیب بود..
قدمهای محکم اش و بعد سایه بزرگش روی موزایک های حیاط سایه من و از بین برد..
-بده من این و ببرم مادر
-نه سنگینه خودم میارم..
حاج خانوم با اصرار چمدون گرفت، با لبخندی به سمت منِ هاج و واج رفت داخل خونه..
-بپوش بریم داخل گشنمه..
تیکه از چادر توی دستم گرفت و تکونش دادم، توی دستم جابهجا کردم تا درست بندازم سرم که مهران زودتر از دستم چنگ زد و روبه روم ایستاد..
-من میگم گشنمه خانوم چادر چپ و راست میکنه..
-خوب تو برو خونه..
بی حوصله چادر روی سرم انداخت، کمی با خشم روسریم جلو کشید
-اونارم بگیر تو دستت
به لبه های دوطرف چادر اشاره کرد، توی دستم گرفتم
پشت بهم کرد و قصد رفتن کرد
قبل از رفتن سوال توی ذهنم به زبون آوردم:
اینجا خونه تویه؟
خم شد و بندهای کتونیاش باز کرد..
-خونمونه!
حاج خانوم مادر رضا دوستمه خونه یکم نامرتب بود اومد یکم مرتب کرد شامام برامون درست کرده!
توضیح کوتاه ولی جامع بود، البته در فکرم نمیگنجید مهران برام توضیح بده
کمر راست کرد و گفت:بریم؟
سری تکون دادم
سلام بچهها
خیلی معذرت میخام برای تآخیر ولی متاسفانه مریض شدم
یک سرماخوردگی افتضاح
امروز به زور خودم و جمع و جور کردم تا تونستم پارت بزارم
شاید تا موقع خوب شدنم توی روند پارت گذاری مشکلی پیش بیاد
خوب شدم جبران میکنم🥰
زود تر خوب شو الماس جونی💖😘
فدآت گلم
میگم تا پنجشنبه ادامه داشته باشه
به مامانم بگم سرماخوردم نرم کنکور بدم🤣🤦🏻♀️
🤣 🤣
سلام خانمی ،شربت عسل ابلیمو بخور خوبه برا سرما خوردگی واگه تونستی آبمیوه انبه ،الهی هرچی زودترخوب بشی ،قلمت خوبه ،موفق باشی
سلام کجابودی دختر
سرماخورده بودم گلم😪
رمانت عالیه عزیزم خیلی دوستش دارم لطفا بخاطرچندروزنبودی امیروزیه پارت دیگه هم بذار
الان دارم تایپ میکنم آماده شد چشم
سلام الماس جونم دلمون برات تنگ شده بود ایشالازودترخوب بشی گلم …عالی بود مثل همیشه
سلام نازیم خوبی؟آقاتون چطورن😂؟چخبر؟منم دلم تنگ شده بود🥺
مرسی گلم🥰
خبرکه زیاده …اووووووووه عالیه ..والامنم یه نیم ساعتی میشه اومدم خونه دیشب رفته بودیم واسه سالگردنازدیمون خارج شهردیگه صبح برگشتیم جاتون خالی
کارای خاک بر سری کردین؟؟😁😂
😂😂🤣
توعقلت کی قراره به کاربیفته؟عزیزم بچه توجمعمونه رعایت کن ازدست تودختر🤦
همین بچه ای که میگی با پسرا چت میکنه😐😂🤦♀️
منی که یه مدت معتاد چت روم بودم اما هیچ وقت با پسرا چت نکردم🤦♀️😂
حالا جدی کاری نکردین؟؟😁🤣
اگه نگم ازفوضولی میمیری؟
آره😁🤣🤦♀️
خب پس نمیگم تابمیری😂😂😂😂
میام شوهرتو میدزماااااا🤣🤦♀️
اگه تونستی بیا بدزد
بعدا نگی آخ بی شوهر موندم و فلان و اینا هاا🤣🤣🤣
خب باباحالابرات میگم مگه میزارم کسی بدزدتش
هیچی دیگه دیشب هرچی تاالان تودلم بود رو بهش گفتم هردومون حسابی اشک ریختیم بعدشم تا صبح رقصیدیم وخوش گذروندیم
خاک برسری هم کردیم خیالت راحت دیگه دلت واسش نسوزه🙈🤦
هوهوهوهوهووووو
خاک برسری نازی جون💃💃🤣🤣
ستی خوشگله بدو بیا جشن بگیریم🤣🤣🤣
یعنی اینقدمننظربودین انگارشماهابیشترازامیر علی توکف بودین خبرنداشتم😂😂😂
بله بله من که به شخصه خیلی منتظر بودم . ستی هم که بیشتر من منتظر بود فکر کنم🤣🤣
خوبه دیگه به یکی از خواسته هاتون رسیدین ….حالاخداکنه دست از سرم برداره ستی که من میشناسم بااین دوتاکلمه ول کن نیست میخوادجزئیات کامل روبدونه🙈
بله که میخوام بدونم😁🤣
زود تند سریع با جزییات بگو نازی😁🤣💃
واه حیاکن دختر چه جزئیاتی ؟همینم مونده خل شدینا
نازی ما این همه زحمت کشیدیم تو یخت آب شه بعد الان تعریف نمیکنی؟؟؟😕🤦♀️
دقیقاااا . نازی جون تو رو خدا بگو دیگه🤣
وای لیلا کجاست بیادمنوازدست توخلاص کنه لیلاااااااااابه دادم برس😱😱😱
لیلا رفته گل بچینه🤣🤣
تعریف کن بدو نازی🤣🤣🤣🤦♀️
بخدا سرخ شدم ازخجالت بافکرش نه که دیگه بگم🔥 فکرمنوهم بکنید دیگه لطفابیخیال بشین زشته بخدابچه مچه زیاداینجاست بدآموزی داره ها
نازی فقط یه چیزی میگم بدرد آینده ات میخوره😂🤦♀️
هر چقدر بچه تر اطلاعت تو حوزه منحرفی بیشتر🤦♀️
بچه مچه ها الان بیشتر از ماها اطلاعات دارن😁🤦♀️
آره والا ولی خیلی بده اصلا بچگی نکردن
منی که تو پونزده سالگی فهمیدم رقص تانگو چیه🤦🏻♀️🤦🏻♀️
آره بخدا یاما زیادی عقب افتاد ده ایم یاایناجلوافتاده….من مامان وبابام اگه تواتاق خوابشون بودن زمین میرفت آسمون هم سمت اتاقشون نمیرفتم بخدابااینکه جلوی من به هم ابراز علاقه میکردن ولی من خودم زودمیرفتم تواتاقم یا نگاشون نمیکردم
اینا زیادی …😂🤦♀️
پسرخاله من یه چیزایی میگه که تاحالا نشنیدم و ده سالش بیشتر نیست😂🤦♀️
همینقدر بدون که خیلی خوب بود اصلا فکرنمیکردم اینجوری باشه ولی یه حس عجیب خوبیه البته طبق معمول بنده به غش وضعف رسیدم🙈🤦
آخییی🤒🤒
این پیامو به امیر غول تشن میرسونی یه تار از سر دخترمون کم بشه همه بچههای سایت حمله میکنیم بهت😤😤
حتما بهش میگم اماقول داده تاچندروز نبینمش گفتم حالا حالاهاچشمم بهت نیفته البته اگربتونه
چرررراااا😮😮
خجالت میکشه نازی مشخصه😁🤦♀️
ستی تو مجازی منو بکشی 🤒🤒🤕🤕
چون از دست این کارای بشر رد دادم
خجالت که طبیعیه ولی مگه چه گناهی کرده آخه اونم چند روز
نازنین اسمت برازندهته
نازنین کسیه که ناز میکنه نه کسی که هی خجالت میکشه🤣🤦♀️
بفرما مگه تونست تحمل کنه صداش داره میادبچه پررو اومده خونمون 😥😥😥
خب خجالت میکشم ازش ازصبح هم که رفته چندبارزنگ زده جوابشوندادم
نازی حالا که فک میکنم با کروات تورو خفه میکنم🤦♀️🤦♀️
خوبه تا آخر کار نرفتین و اینجوری میکنی روانی🔪🔪🤬🤬🤬
بیچاره شوهرت🤦♀️
داره دراتاقم.میزنه یکم جواب ندم یعنی خوایم بذارهمونجاپیش مامان وبابام فیض ببره😂😊😊
انقدر بیچاره رو اذیت نکن🤣
دیدی یه دفعه فرار کرد از دستت هااا🤣🤦♀️
حالا مگه ول میکنه برم تادرروازجاش درنیاورده اونم درونکنه شما چشم منودرمیارین🥺
باخودت چند چندی الان میخوای من مظلوم روخفه کنی
من طرف حقم😂
تو اراده کنی با کروات خفه اش میکنم نازی🤣🤣🤣
😂😂😂😂
😁😂
والا چی بگم شاید بابااین همه رمان میخونی مال ماهم مثل همینا بوددیگه🤦🤦🤦
مثل بوی گندم یا فراتر🤔🤔
فک کنم اصل کاری رو گذاشتن واسه شب عروسی😂💃
پس توقع داشتی خودمو به فنابدم مگه دیونم
دِ کمته بوگو
به زبان گیلکی گفتم😂😂
{ معنیش میشه دیگه کمتر بگو }
خودت میگی رابطه خصوصی برای خلوت خودشونه دیگه زشت نیست دخترا ؟😂😂
خب پرسید جواب دادم دیگه
نه آخه ستی ورپریده میخواست با جزئیات بدونه
ای بابا همه تون هی یه چیزی ته اسم من میذارین چرا؟؟😐🤣🤦♀️
تو هم میتونی هر جور که میخوای صدام کنی ستایش بانو😌
😂 😂 راستش اینکه نازی این شکلی داشت جواب میداد و مشخص بود خجالت میکشه برام لذت بخش بود🤣🤦♀️
وگرنه کلا هیچیشون به من ربطی نداره😂🤦♀️
دم کنکور سیمام اتصالی کرده از آزار دادن آدما لذت میبرم لیلا🤣🤦♀️
کرم تو وجودت وول میخوره😂🤣
👍 👍 🤣 🤣
حال میکنی اذیت کنی دیگه🤔یعنی بدت میومد بدونی؟🤔
بدم نمیاد بدونم اما بیشتر برای اذیت کردن تو بود🤣
من کلا آدم فضولیم و هر چقدر راجب هر چیزی بدونم برام کمه😁🤣
تجربه یه آدم واقعی با رمانا فرق میکنه هااا نازی😁😂
قربون دهنت
😂🤦🏻♀️
تباهی تا کجا واقعاااا
نمیدونم از کی انقده خجالتی شدی تو
دلت میخواد بمونی کلک من که میدونم
من فدا ناز و ادات عشوه بیای هلاکتیم
مرحبا که من الان دارم همچین جواهری
من فدا ناز و ادات عشوه بیای هلاکتیم
مرحبا که من الان دارم همچین جواهری
این آهنگو باید تو شب عروسی امیر علی درخواست کنه واسه تو 😂😁
لیلا توهم فکرکردی توعاقلمونی توهم پیش مارددادی
تا این آهنگو شنیدم گفتم فقط مخصوص نازیه😁
نه والا نشنیدم ولی حتما میرم سرچ میکنم
چه آهنگ باحالی گوش کردم 😂
آره 🤩🤩
جزئیات ، جزئیات🤣
منم جزئیات کامل رو میخوام ل🥺🤣🤣
نازی جون بین من و اون عفریته جون تبعیض قائل نشیاااا🤣🤣🤣🥺💔
عفریته کیو میگی؟؟؟😂
توووو خود تورو میگم ستی عفریته ی خوشگل🤣🤣🤣🤣
روز به روز به لقبام اضافه میشه🤣🤣🤦♀️
ولی رددادین خوبه شماهاخواهرشوهر من نشدیم حتما تاحالامنوخفه کرده بودین
اتفاقا مامانم هم میگه خیلی خواهر شوهر رو مخی میشدی🤣🤦♀️
از اونایی که تو زندگی داداشش هی سرک میشه وای😂😂
فضولیم اصلا قابل کنترل نیست لیلا😂🤦♀️
من خودم که خواهر شوهر نمیشم🤣🤣. پس ادای خواهر شوهر رو برای تو در میارم نازی جون🤣🤣
منم خواهرشوهر ندارم پس کارم باشما دوتااعجوبه ساختست
🤣 🤣 💃 💃
بلاخرهههه💃💃💃💃
اوووه شب تنا اونم خارج از شهرر شیطون گولتون نزد😂🤦🏻♀️
بابا نازی خیلی پاک و منزه امیدم به اینه که یکم شوهرش از راه بدرش کنه🤣🤦♀️
بردع خارج از شهررر دیگه اونم بیچاره خسته شده🤣🤦🏻♀️
عزیزم بادوستای نابابی مثل شماگشتن پاک ومنزه کجابوده منم آخرمیکنیین مثل خودتون اگه یک ماه دیگه دیدی هررمانی خوندم روش کراش زدم تعجب نکنیداثرات وجودخودتون عزیزای دلم🤣🤣😂
توهم خوب راه افتادی هادوست دارم شمانامزدکنیین بعدمن هی سوال بپرسم ببینم چیزی ازتون درمیاد؟
اون موقع تو خِبره ای تو این کار یادمون میدی😎😂🤦🏻♀️
شماخودتون استادین تعلیم نمیخوایم😂😂
نه بابا ماهم مث تو
فقد زودتر برو تو کارش تجربیاتتت میخام برا رمانم😂
خدا لعنتت کنه هنوز مونده بایدتاسی تیرصبرکنی البته اگه نزنه به سرم ودر به روش قفل کنم😂😂😂
من برا زندگیم میخوام تجربیاتش رو🤣🤣🤣🤦♀️
تجربیات عمم روکه گفتم ازاونااستفاده کن مال منومیخوای چیکار؟
زنای اون موقع با زنای الان فرق میکنن😁🤣
حتی دخترای هم سن منم با دخترای همسن تو فرق میکنن ولی باز تجربیات تو میتونه نزدیک تر باشه🤣🤦♀️
توکه خودت استادی عزیزم حالابذاراون موقع برسه باشه برات کامل تشریح میکنم🙈
عالی بود الماس جان
خسته نباشی
امیدوارم حالت زود خوب بشه عزیزم💜🫂
مرسی سفیرجآن😊
خیلی ممنون گلم🥰
قربونت عزیزم
اسمم ارغوانه بجای سفیر ارغوان صدام کن😂💜
❤️🔥😊
خوب منم زهرام ولی الماس صدام میزنن دنیارو سخت نگیر🤦🏻♀️😂
😂😂
من با همون سفیرم راحتم
امکانتش زیاده
انتقام همه رو تو جهنم میگیرم
فقط باید بری کامنتای پارت ۳ بوی گندومو بخونی 😂😂😂😂😂😂
پس خوبه دیگه 🤦🏻♀️
اگ امکاناتت زیادع سیستم آموزش و پروش بردار ببر ماروهم راحت😂
وای دختر دست رو دلم نزار که خونهههههههههه
همه شونو تو جهنم جر میدم🔪🔥💣🔫🧨⛓️
اونی که کنکور خلق کرد چوب کن تو…🤦🏻♀️😂
تو همه جاش سیخ داغ میکنم😂🥲
نمیدونم چرا ولی کل پارت نیشم تا ته باز بود😂😂🤦♀️
از خنده داشتم میمردم🤣🤦♀️
دیوونه شدم نه؟؟؟
بله قطعا عشقم😂🤦🏻♀️
چون کراشت کل پارت از دهنش نقل و نبات میریخت بیرون😂
الان رو یکی دیگه کراش زدم کراشم رو مهران کمتر شده😂🤦♀️
اووه کراشت دیگات کیه کلک😁
محرمانه است اگه بگم شماها هم میاین سراغش🤣🤦♀️
به خدا منی که دو دیقه یبار کراش میزنم تعداد کراشام از تو کمتره😂🤦🏻♀️
خیلی قشنگ👈❤💞👉
انشالا زودتر خوب بشی
منم سرما خورده بودم واقعا افتضاحه من که صدام کپی صدای خروس شده بود
مرسی گلم❤️🔥
منم صدام خیلی گرفته اصلا عجیبه مشهد یجوریع فقد اگ چیزی روشن نکنی تو خونه میپزی بعد من وحشناک سرما خوردم🤦🏻♀️😂
خدا بد نده الماسی این وقت سال سرما کجا بود آخه😑
این پارت رو خیلی دوست داشتم خوب مریم رو کنف کردی اصلا بهتر شد یامور از اون جهنم بیرون اومد🙂