رمان غرامت پارت 8
سری تکان دادم و در دیگر را که باز کرده بودم را بستم و کیفم را چنگ زدم از ماشین پیاده شدم.
که عمو همانطور که حواسش به من بود اشارهای به مهران کرد و او هم جلو از ما به راه افتاد، مالک هنوز نیآمده بود و کمی نگرانم کرده بود.
-عمو مالک که نیومده، براچی داری نازشون و میکشی..
عمو با نگاهی گذری به من آرام لب زد:
مهران اومده.
-خوب اومده که..
تازه دوقرانیام جا افتاد و پاهایم میخ شد بر زمین.
-عمو چی میگی من زن این لات نمیشم!
عمو نفس کلافهاش را بیرون داد و سعی کرد خیلی آرام حرف بزند:
یامور جان چه فرقی داره،
مالک..
نفس عمیقی می کشد و ادامه میدهد:
نامزد داره
دلم میخواستم خودم را همانجا با زهری بکشم و از تمام حیله های این خانواده خلاصی یابم.
اول که مرا پس می زنند غرورم را می شکنند
بعد پیش میکشند
بعدهم که پس مانده خانهیشان را به جانم می اندازند.
بغض گلویم را فشار می دهد حتی فکر کردن به اینکه تا آخر عمر قرار است او را تحمل کنم اذیت کننده است
از حرکت میایستم که عمو ترسیده به من خیره میشود.
-نمی تونم عمو..
عمو نگاهی به مهران که بی خیال وارد آزمایشگاه میشود می اندازد و به من خیره میشود.
-بخدا دخترام مهران از مالک بهتره، به تیپ و قیافهاش نگاه نکن یک دلی داره..
چشمانم لبریز از اشک شد و دوباره ساز نخواستن را زدم.
عمو حیران و کلافه لب زد:
ببین دخترم الان حسن و فرشته آزمایش گرفتن همین چنددقیقه پیش عقد کردن راه بازگشت نداره، اینبار حلیمه خودش پسراش و میفرسته سراغمون
برعکس خوب شد به ولله بهتره
مالک مهران شیر می کنه میفرسته جلو
وقتی تو افسار پسر یاغی قاسم بگیری دستت همه در امانند!
حرف های تعریفیاش اصلا برایم مهم نیست هر لحظه آن ریش و قیافه. تیپ در نگاهم تاب میخورد طاقتم طاق می شود ولی به قول عمو قبول کردهام ولی رکب خوردم و چاره ای ندارم.
کلافه گی از چهرهاش میریخت و منم هم زار زار اشک میریختم،
فین فین کنان لب میزنم:
این خودش تنهایی من و دار میزنه!
عمو گویا کور سوی امید رو چنگ میزنه و همانطور که دست به پشتام گذاشته و مرا هل میدهد می گوید:
ضمانتش با من..
اشک هایم سرعت مییابد،
که عمو دستی بر گونهام میکشد و میگوید:
دخترم زشته، به این فکر کن که با این کارت جون عموهات و نجات دادی!
این انتخابی که مهران است تنها نقطه مثبتاش همین است وگرنه سرتاپای مهران دلایل منطقی برای رد دادن است..
لبایم را به دهان میکشم و اشک هایم را پاک میکنم، واردش که میشویم بوی الکل و خون در فضا میپیچد و کمی حالم را دگرگون تر میکند.
از دور مهران با آن شکل و شمایل زود شناخته میشود، نگاهش به ماست که اخم درهم میکشد و نگاه میگیرد و زیر لبی چیزی زمزمه میکند..
نکند راضی به ازدواج نیست چقدر خنده دار است، واقعانم هم نباید راضی باشد.
هرچه عمو سعی کرد مرآ نزدیک او ببرد ولی من در ردیف اول صندلی های انتظار جا خوش کردم.
-یامور امینی، مهران امینی
تنم با گذاشتن اسمهایمان کنارهم میلرزد چقدر دشوار است میان برهوتی از پشیمانی بگذرانی!
کاش حرف مهتاب را گوش میکردم، او گفت این طایفه قصد صلح ندارن!
کاش به عمو حسن میگفدم عقد نمیکرد.
مهران به سمت اتاقی پیش رفت که عمو دستم را گرفت و با خواهش و اسمم را خواند..
حالم دست خودم نبود، راهی بود که خود برای نجات دآدن عموهایم انتخاب کردهام این پشیمانی فقد مرا می آزارد.
وارد اتاقی جدا از اتاق مهران شدم، که پرستار اشاره ای کرد که بنشینم، آستین مانتوی کتان لشم را بالا میدهم
او سوزناش را آماده میکنم
سر پر از هیاهویم را به پشت صندلی تکیه میدهم که افکارم مانند خوره درجآنم میافتند!
سرنوشتم قرآر است چهشود؟
آنم با مهران؟
-تمومشد.
عالی بود عزیزم❤😘
فقط یه سوال با هم فامیلن؟؟؟
مرسیی گلم🧡
آره مهران پسرعموی پدرشه
مامان بابای یامور کجان پس؟؟😁
تو پارت بعدی میفهمی کجااست😁
عالییی
من هی حدس میزدم با مهران ازدواج کنه ها
وای بیچاره یامور
تو پارتای اول گفته بودی که مهران خیلی عصابش خرابه و
یه بار هم یامور سر مالک داد زد ، بهش گفتن که مالک ساکت تر از مهرانه
پس مهران قراره خیلی یاور رو اذیت کنه😪
🙃❣️
حدسای تو و حس ششم ستی دس به دس هم داد این دوتا رو بهم رسوند😂
هعی مهران از اون آدماست که همچی سر زبانشونه تو دلش هیچی نداره🥹
🤣🤣
امیدوارم با یاور مهربون باشه و عاشقش بشه و…
امیدوارم🙂