نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان قلب بنفش

رمان قلب بنفش پارت پنجاه و سه

3.5
(1601)

رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_پنجاه و سه
《راوی》

روبروی کافه ی خلوتی که با سینا قرار گذاشته بودند،کرایه را حساب کرد و پیاده شد‌‌…

چند ثانیه جلوی در صبر کرد‌‌‌…

نفس عمیقی کشید و پلک هایش را روی هم فشرد‌‌‌…

بعد از اینکه کمی حالش سر جا آمد داخل رفت و با چشم به دنبالش گشت…

پشت میزی نشسته بود و به نقطه ی نامعلومی خیره بود‌‌…

سمتش رفت

_سلام!

انگار که به خودش آمد…

از جا بلند شد و دستش را به طرفش دراز کرد…

روی صندلی نشست…

با آمدن گارسون، سینا برای هر دویشان قهوه ای سفارش داد…

چند دقیقه ای سکوت بین شان حکمفرما بود…

از کجا باید شروع میکرد؟!تا همین لحظه هم سینا برایشان کم نگذاشته بود و هر کاری از دستش بر می آمد انجام می‌داد…

برایش سوال بود…
اینکه چطور وقتی صمیمی ترین دوست آراز و آرتا بود،حرف های آنها را نادیده می گرفت و به آنها کمک می‌کرد…

از ته قلبش ممنونش بود…
در این مدت چیزی جز خوبی و برادری از او ندیده بود‌…

اما گوشه های ذهنش،سوال ها بودند که می چرخیدند و او را آرام نمی گذاشتند…

_ من واقعا ازت ممنونم…تو تنها کسی بودی که حاضر شدی حرف های ما رو بشنوی…تنها کسی بودی که این وسط ما رو ول نکردی…

سینا لبخند کمرنگی زد…

برای اینکه اوضاع را آرام کند و این ماجرا را ختم به خیر کند هر کاری که در توانش بود انجام می داد…

آریانا بالاخره دل را به دریا زد.‌..
باید می پرسید…
هرچند با شک و تردید.‌..

مکثی کرد و نگاه خسته اش را به پایین دوخت…
_میدونی…من نمیخوام که برات دردسر بشه…بالاخره تو دوست آراز و آرتا هستی؛نمیخوام میونه شما خراب بشه….

هوووفی کشید و ادامه داد
_منظورم اینه که…با وجود اون ها چرا هنوز کمک میکنی؟!با اینکه خودت بهتر از همه میدونی این ماجرا،چقدر پردردسره؟!

سینا دست به سینه شد و سری به چپ و راست تکان داد.‌..

آرام گفت
_من میدونم حق با شماست…میدونم چرا اون کار رو انجام دادین…باید یه کاری کنم برای شما!نمیشه همینجوری دست روی دست بذارم و ببینم زندگی همه تون اینجوری خراب بشه…

قلپی از قهوه اش نوشید

_الان نمیتونم همه چیز رو بگم براتون…اما قول میدم می‌فهمید!همه می‌فهمن…فقط یه کم زمان احتیاج داریم…چیزی نمونده…شما فقط کافیه هز قدمی که بر می‌دارید فکر شده باشه…همه چیز باید با سند و مدرک به اونا اثبات بشه.

متوجه شد که قسمت آخر صحبتش به کار تیدا اشاره داشت…

_من خیلی سعی کردم جلوی تیدا رو بگیرم…اما نشد…وقتی بخواد یه کاری رو انجام بده آسمون هم زمین بیاد براش مهم نیست…

با یادآوری بحث و جدلی که قبل از آمدنش پیش آمده بود کلافه شد…

_حتی همین امروز هم میخواست دوباره بره پیشش…من واقعا دیگه نمیدونم باید چی کار کنم…نه میتونم جلوش رو بگیرم و نه میتونم ببینم که اینجوری به خودش آسیب میزنه…

انگار انتظار شنیدن این حرف را نداشت…

تا به حال کسی را ندیده بود که با تمام بدقلقی های آرتا،اینطور دوستش داشته باشد…

کنار بیاید و بسازد با دیوانگی هایش…

تیدا خیلی بیشتر از چیزی که دیگران فکر می‌کردند،ساده و عاشق بود…

_نه!هر جور شده باید جلوش رو بگیریم…آرتا الان حالش اصلا خوب نیست!حتی خودش هم نمی‌فهمه چی میگه و چی کار میکنه…

سری به تایید حرفش تکان داد

_آره!قبل از اینکه بیام بهش گفتم حق نداره همچین کاری کنه…یه کم تند رفتم اما تمام چیزهایی که تو دلم مونده بود رو بهش گفتم…شاید اینجوری براش بهتر باشه…میترسم آخرش یه کاری دست خودش بده.

به فکر افتاده بود…

یعنی الان تیدا بیخیال شده بود و در خانه،منتظرش نشسته بود؟!

اما حرف هایش چنین رنگ و بویی داشتند…پس حتما این بار یک دندگی را کنار گذاشته بود…

بهتر بود خودش صدایش را بشنود…

اینطور خیالش راحت تر می شد…

موبایل را از داخل کیفش در آورد و شماره اش را گرفت…

چندین بوق خورد اما هیچ جوابی دریافت نکرد…

اخم هایش را در هم کشید‌…دلشوره ی عجیبی گرفته بود…

با نگرانی لب زد
_جوابم رو نمیده!

زیر لب دیوانه ای زمزمه کرد.‌..

بار دیگر شماره را گرفت و نگران منتظر ماند…

“مشترک مورد نظر خاموش می باشد……”

×××××××××××
سلام بر همگی😊
پارت جدید چطور بود؟!
نظرتون چیه؟
یه نظرتون تیدا چی کار میکنه؟🥰
منتظر امتیاز و کامنت هاتون هستم❤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا : 1601

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Newshaaa ♡

نویسنده رمان قلب بنفش:)💜🙃
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

صد در صد تیدای خنگ رفته پیش آرتای نفهم🤣🤣
نمیفهمم چرا هی سینا میگه به زمان احتیاج داریم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
چ زمانی؟؟؟ داره زندگیشون میپوکه🤣🤣🤣🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

عالی بود نیوش گلی 😘😘❤️❤️
انقدر از دست سینا حرصم گرف یادم رفت اینو بگم 🤣🤦‍♀️

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستی ژون اومدی حتما بگو
میخوام پارت بدم 😁
بگو بفرستم که تایید کنی

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط saeid ..
sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

,هستم فعلا بفرس🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستی خواهش میکنم صبر کن الان می‌فرستم

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

تایید کن

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

گفتی هستی ولی نیستی 🥺
من فرستادم خب ستی 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط saeid ..
sety ღ
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

رفتم یه متنی رو داشتم میخوندم تا تموم شه طول کشید
ببخشید سعید😢😢😢

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

عب ندارع ستی ژون 🥺
مهم اینه تایید شد😁

مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی خانم گل. زیبا بود

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

صدو پنجاه برا رمان قشنگت کم حرص بخور نیوشا جان ،🙂👌👏👏👏👏👏👏

Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

میره پیش ارتا 🥰

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

🥰

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

عالی بود نیوشی❤️🙃
برای اینکه کمتر حرص بخوری ۱۰۰۰ تا امتیاز دادم😁❤️‍🔥

نویسنده رمان نوش‌دارو
نویسنده رمان نوش‌دارو
1 سال قبل

نکنه تیدا دیوونه‌بازی دربیاره سینا و آریانا باید زودتر برن خونه آرتا 🙁

عالی بود عزیزم😊👏🏻

saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود نیوشا جان
خسته نباشی دختر✨

Fateme
1 سال قبل

نره پیش ارتاا
بخدا این بار بره ارتا میزنتش
تروخدا زودتر پارت جدیدو بزار

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

پارت آخر آیدا رو ببینی به عمق فاجعه پی میبری🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

🥺🥺

تارا فرهادی
1 سال قبل

۱۱۷ امتیاز تقدیم به نیوشا بانو💗😘
خسته نباشی عشقم عالی بود❤️❤️

Ghazale hamdi
1 سال قبل

بمیرم واسه تیدا🥺😥
من همش نگرانم بلایی سر خودش بیاره🤕🥺
عالی بود نیوشییییی✨️🤍🥰

دکمه بازگشت به بالا
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x