رمان قلب بنفش پارت پنجاه و هفت
رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_پنجاه و هفت
《راوی》
در با صدا باز شد…
طپش قلبش را احساس نمی کرد…
هجوم بی وقفه اشک گونه هایش را خیس کرد…
تصویر روبرویش قابل باور نبود…
حتی در خیالش هم نمی گنجید…
دلش ریخت…
چه بود که با بی رحمی،قلبش را تکه تکه میکرد و به دیواره های وجودش چنگ می انداخت…
این آرتای او بود؟!
این مردی که دستانش روی لب های دختر دیگری کشیده می شد…
خنده های مستانه ی دختر،ناقوس مرگش شد…
آرتا،متعجب برگشت…
چشمان سرخ تیدا روبروی چشمانش نقش بست…
هول زده و ناباور اسمش را بر زبان آورد…
تیدا گلویش را چنگ زد…
دست و پایش بی حس شده بود…
پاهایش تحمل وزنش را نداشتند…
دستش را به دیوار گرفت و جلوی افتادن را گرفت…
قاتل روحش با چه رویی اسمش را صدا میزد…
نزدیکش می شد…
_تیدا!
وحشت زده و با سرعت به سمت پله ها رفت…
صدای قدم های تند آرتا را می شنید…
سرعتش را بیشتر کرد…
وسط پله ها بود که زانوهایش سست شدند…
لحظه ای روی زمین افتاد اما با رسیدن آرتا سریع بلند شد…
هنوز شوکه بود…
اما رفت…
گویی از توانش خارج بود که ثانیه ای در خانه ی عذاب اش بماند…
پا تند کرد و خود را وسط خیابان شلوغ دید…
چشمانش سیاهی می رفت…
اتوبوسی جلویش نگه داشت…
قبل از اینکه آرتا به او برسد،بدون فکر کردن داخل اتوبوس خالی از جمعیت شد…
خودش را روی صندلی انداخت…
نمی توانست درست نفس بکشد…
چطور باید باور می کرد؟!
مردی که بند بند وجودش بسته به بودن او بود…
چگونه زیر تمام قول هایش زده بود…
دلش میخواست جیغ بزند...
آنقدر جیغ بزند که این بغض که با بی رحمی گلویش را می فشرد را کنار بزند…
دستانش را روی دهانش گذاشت…
و هق هق هایش را فقط به گوش خدا می رساند…
تمام لحظه هایشان،از اول تا آخر مثل فیلم از جلویش رد می شدند…
درد قلبش داشت او را می کشت…
اولاش،همه چی فرق داشت
واسه من، همیشه وقت داشت
اولاش،منو که میدید؛دلش میریخت؛چشاش برق داشت!
“میدونستی دیدن چشمات بدترین عادتمه؟”
اولاش،یه جور دیگه بود
شبیهش هم چشام ندیده بود
اولاش، یه قلب رنگی داشت
آخریا حتی رنگ صورتش پریده بود
یهو همه چی بد شد
قلبش عین سنگ شد
“نمیخوامت!”
سرد سرد سرد شد
مثل کوه یخ شد
رفت ازم رد شد
باهام شد
مثل روز بود ولی شب شد
“تو روز منی!روشنایی منی!”
مثل رود بود ولی سد شد
شبیه من بود سر و ساده
سر چی انقدر عوض شد؟
میدیدم دیگه مثل قبل نیست
مثل قبل عاشق من نیست
میدیدم دیگه توی دنیاش
سر سوزن جای من نیست
“اگه نخوام دیگه صداتو بشنوم باید چیکار کنم؟!”
×××××××××××
خودش را به خانه رساند…
بدن بی جانش را روی زمین می کشید…
خودش را گوشه ای در اتاق انداخت…
شیون هایش گوش آسمان را می کرد…
دیوانه وار،بر سر و صورتش می کوبید…
این یک کابوس بود!
این کار را یا او نکرده بود…
تحمل این یکی را نداشت…
این دیگر زیادی بود…
خدا را صدا میزد…
شیشه ی عطر را سمت آینه پرتاب کرد…
با صدای مهیبی،هر دو شکستند و آینه فرو ریخت و تکه هایش به این طرف و آن طرف افتادند…
عطر لعنتی اش در فضا پیچید…
تکه ای از آن را برداشت و تصویر خودش را در آن دید…
آرایش چشمانش از شدت گریه پخش شده بود…
خودش را هم دیگر نمی شناخت…
از اول به دنیا آمد برای نرسیدن!
یک آدم اضافی در این دنیای بی رحم…
چه خواسته ای در زندگی داشت؟!
به جز عشقش…
به جز اینکه نگاهش را از او نگیرد…
باید می رفت!
جوری می رفت که دیگر هیچ ردی از او پیدا نمی شد…
جایی که فقط خودش بود و آرزوهای بر باد رفته اش…
ضجه میزد…
این زندگی را لحظه ای بدون او نمی خواست…
چطور باید به قلب دیوانه اش میفهماند که آغوش گرم مردش،الان سهم کسی جز او است…
مشکل از خودش بود!
او بود که نخواستن آرتا را باور نمیکرد…
او بود که از اول ردش را از زندگی اش پاک نکرد…
حالا مطمئن بود که دلش با او نیست و همه چیزش نقش بر آب شد…
شیشه را به طرف مچ برد…
باید تمام اش میکرد!
این جنازه ی بدون روح دیگر جانی برای ماندن نداشت…
چشمش را بست…
با آوردن اسم اش برای آخرین بار،
تیزی شیشه پوستش را شکافت…
××××××××××××
بچه ها چیزی برای گفتن ندارم:)
نظراتتون رو لطفا کامنت کنید حمایت یادتون نره🙃💔
ستی جونم اون قسمت که نوشتم شیون هایش فلان…
اونجا کلمه ی کر جا افتاده میشه درستش کنی ببخشییید🥺😂❤
پارت جدید ارسال شد
چه جای بدی تموم شد.😥امروز چه خبره?😣چقدر همه بد شدن?این چه مرگش بود?چرا تا یه ذره یه اتفاقی میوفته میرن سراغ یکی دیگه?!😡چرا اینقدر هیچی حالشان نمیشه,حاضر نیستن یه فرصت به طرف مقابل بدن?😠
به قول یه عزیزی دیگه زندگی سخته😁😂
چه کنیم دیگه💔🙂
ممنون از نظرت💖
خیلی قشنگ بود ولی کاش لااقل به خودش هم فکر می کرد لطفاً نویسنده عزیز تیدا رو نجات بده ،❤️
ممنونم نسرین جان🥰
چیزی نمیگم فقط خودتون رو برای هر چیزی آماده کنید دیگه🙃
خسته نباشی عزیزم.
مثل همیشه عالی بودی.
( آقا رمان من الان میره ته، انصاف نیست بخدا🥲)
فداتشم😍❤
مال منم که رفت ته ناسلامتی بعد این همه مدت پارت دادم رفت ته🤦🏻♀️
وای ندیدم بعد میخونم
رفت صفحه ی بعد 🤣🥺
ببخشید که خندیدم 🤦🏻♀️
ایراد نداره فدای سرت.
من گفتم اگه ویو کم بخوره تا یکی دو روز پارت نمیدم. 😂
منم نمیدم پارت واقعا مهمیه اگه ویو حداقل به ششصد هفتصد نرسه عمرا پارت بعد رو بدم🤦🏻♀️
اره واقعا
کار خوبی میکنی عزیزم.
منم همین طور🤣
نگاهی به ویوش باید بندازی تا بفهمی چی میگم 🤣
خیلی عالی بود تورو خدا تیدا چیزیش نشه اشکم درومد😭❤️
ممنون از نگاهت گلم💋💕
الهییی🥲🥺
دیگه باید ببینیم چی پیش میاد…
سایت چرا پر شده از ده هزار تا رمان!🤣
والا نمیدونم شانس منه چند روز پارت نیست دقیقا زمانی که من میفرستم کلی پارت میاد مال من میره ته😂🤦🏻♀️
🤣🤦🏻♀️
خسته نباشی نیوشا جان
آخر شب میخونم و حتما نظر میدم
ممنونم عزیزم ببخشید منم یه روز نبودم شاه دل رو نخوندم هنوز خوندم حتما کامنت میدم منتظر نظرت هستم❤
خواهش نیوشا جان🌼
خیلی قشنگ بود اما تلخ😔 اصلا نمیدونم چی باید بگم تیدای بیچاره😥😥 به نظرم خونوادهاش پیداش میکنند و بعد آرتای پشیمون به خواستگاریش میره تیدا هم اونوقت تلافی میکنه و آدم حسابش نمیاره
ممنون که خوندی عشقم🥲❤
آره واقعا خوشی ندید بچه💔😭
اگه تیدا وجود داشته باشه تا اون موقع🙂
من دلم گریه میخواد🙃
پارت جدید چشم های وحشی رو گذاشتم.
شانس ما رفته پشت ابر و کوه و صحرا قائم شده😭
🤦♀️😂
ای بابا
سلاااااام
عشقتون اومده🥰
سلاااام
سلااام عشقم خوش اومده😂❤
دیدی گل پسرتو دیگه؟
مرسی بابت پارت خیلی تلخت نیوش جوونم😍❤️
الان ک فکر میکنم آرتا خیلی خره و تیدا گناه داره🥲🥲🤦♀️🤦♀️🤦♀️
اتفاقا امروز زیر رما ن سعید غیبتت رو کردم 😂😂😂
قربونت عشقم❤😂🥲
بله بله ولی حس میکنم یه کم دیر شد برای این نتیجه گیری😂😭
ای نامرد چی گفتی پشت سرممم
عالی بود
❤😍
ممنون بابت پارت قشنگت
قربون شما🫀🥰
واااای چرا اینجا تموم کردی
نباید خود کشی کنه🥺
به نظرم باید ی دختر قوی بشه که چشم اون مردک بی چشم و رو رو بیاره😡
مثل همیشه عالی بود
دیگه گفتم حمایت رو بسنجم ببینم وجود تیدا چقدر ارزشمنده براتون😂🥲
قبلا هم گفتم خودتون رو آماده کنید🙂
آره دقیقا!ولی امان از سادگی
مرسی عزیزم😍
ای خداا حالم از آرتا به هم خورد🥲
بچم تعداد طفلکگگ
تعداد چیه
تیدااا
کراش و اینا هم کنکل شد دیگه😂🤣
🥲😭❤
بچه ها من امروز با کلی ذوق و شوق شروع کردم به نوشتن با وجود اینکه کلی درس داشتم اما برای اینکه حس میکردم منتظر رمانم هستین شروع کردم به نوشتن یه پارت طولانی
۱۱ ساعته گذاشتم و ۲ تا کامنت داره
حتی حمایت شماهم ازم دریغ شده
مرسی واقعا بابت کمک هایی که توی این مدت کردید اما پارت گذاری هر دو رمان کاملا متوقف شد:)))♥️
فاطمه عزیز؛ ناامید نشوووو🥲
پرقدرت ادامه بده خودم تا اونجایی که بشه حمایتت میکنم
البته من جدید ترین پارتت رو ندیدم فکر کنم خیلی رفته پایین😶🌫️
آره خیلی رفته بود پایین
مرسی عزیزم❤️
عزیز دلممم باور کن من یکی دو روز نبودم و از پارت ها عقب موندم اگر میدیدم امکان نداشت که کامنت منو نبینی حتی وقتی خودم رو میرسوندم حتما نظرم رو میگفتم و حمایتت میکردم🥺❤
این کار رو نکن هر دو رمان هات و همچنین خودت برای من خیلی ارزشمند هستید و من به عنوان مخاطب واقعا دوست دارم که ادامه رو بخونم🥲
میدونم قربونت برم ❤️
توهم برای من خیلی عزیزی نیوشا جونم
ولی قبول کن فایده نداره سایت خلوته کسی اهمیت نمیده
شاید یه زمان دیگه مناسب تر باشه
عزیز دلمی🥺💋
آره موافقم که هست پارت خودمم همینه قبلا اینطور نبود الان خیلی بدتر شد.یکی از دلایلش هم میتونه این باشه که کلی پارت میاد روی پارت های ما و باعث میشه مال ما اصلا دیده نشه و بره صفحه های دیگه🙃
باز هم تصمیم خودته ولی به نظرم بذار ادامه رو خوشگلم داستان ها به این زیبایی باید وقت گذاشت و خوند🥰
وای نه فاطییی نرو🥺
بخدا رمانتو ندیدم رفته بود زیر
نصفه رمان ها رفتن پایین🤦♀️
قربونت برم ادامه بده اخه قلم به این قشنگی بخد حیفه همینجوری ولش کنی🥺💔
مرسی قربونت برم من
ولی ترجیح میدم تو یه موقعیت بهتر پخشش کنم واقعا اینطوری فایده نداره
هستم تو سایت زیر رمان هاتون کامنت میزارم ولی
وااااای بخدامیدونستم که درحال خیانت میبینتش واین موضوع واقعا سخته نمیدونم من وتیدا احمقیم یاهمه اینحورین چون منم بودم کاری که تیداکردومیکردم اینجورموقع آدم فقط مرگ رومیخواد🥺😭دلم گرفت کاش نمیره….خسته نباشی نیوشاجانم
آره واقعا خیلی سخته اون لحظه آدم مغزش درست کار نمیکنه یهو کل دنیا به چشم طرف سیاه میشه انگیزه ای برای ادامه دادن نداره🥲🥺
شاید اگه منم بودم همچین کاری میکردم🙂
فداتشم نازنین جونمم🥰😘❤
آدم بافکرشم بهم میریزه چه برسه دیدنش وواقعادلم میخواد تیدا رونجات بدی پدرومادرش واقعا گناه دارن🥺
🥺🥺آرههه
حالا ببینیم ادامه رو دیگه ولی من هیچ قولی نمیدمااا🥲😂
من عاشق این آهنگم😃😥
خیلی خوب توصیف کردی نیوشییی😃
خداکنه بلایی سرش نیاد😥😥
حس میکنم داریم به لحظات پشیمونی آرتا نزدیک میشیم🤕
با این پارت بغض کردن🥺🥺🥺
خیلی قشنگ بودددد✨️🤍🥲
آرهه منم خیلی دوستش دارم همونطور که داشتم مینوشتم همزمان صدام رو سرم بود داشتم میخوندم🤣
مرسییی عشقم نظر لطفته😍😘
قبلا هم گفتم من قولی نمیدممم😂😂😂😂
الهییی🥺🥺😭بوس💋😘
چرا آخه پارت نداریمممم😥😓🤕😢😔🙁?!
فردا منتظر باشید کاملیا جانم😁😘😍