نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان هناس مستر

رمان هناس مستر پارت اول

4.4
(40)

رمان هناس مستر

 

با بغض به روبروم نگاه می کردم و فکر می کردم که چطور شد که به اینجا رسیدیم.
هرشب هرشب دعوا داشتیم حتی بیشتر از روزای اول بعد از فوت مامانم.
رسماً دیگه زندانیم کرده بود و برام زندان‌‌بان هم گذاشته بود.
دو تقه به در اتاقم خورد که چشم از روبروم گرفتم و به در دوختم و با صدای بم شده از شدت گریه اجازه ورود دادم.

فکر کردم مرضیه خانمه که میخواد برای شام صدام کنه ولی بابام بود.
کسی که بعد برگشتنمون از کویت زندگی رو برام زهر کرده بود و هنوزم نمیدونم چرا و برای چی…
با ظاهری پشیمون و آشفته کنارم نشست و خواست دستمو بگیره اما من با دلخوری از زیر دستش کشیدم که باعث شد رنگ نگاهش عوض بشه و چشماش نم اشک بشینه‌. با ناباوری به پدری نگاه کردم که برای اولین بار در نگاهش به جای غرور، اشک و شکستگی رو می دیدم. حتی وقتی مامانم فوت کرد تا چهلمش گذاشت و رفت تا اشکشو نبینم ولی الان…
طاقت اینجوری دیدنشو نداشتم برای همین مثل گذشته کاری که برای در اومدن حرص مامان انجام میدادم و اینبار برای آروم کردن بابام انجام دادم.
نشستم روی پاهاشو سرش رو به آغوش کشیدم اولش تو شوک بود. خوب حقم داشت چون آخرین بار فکر کنم حدود ۵ یا ۶ سالم بود که بغلش کردم.
بعد که کم کم به خودش اومد، محکم بغلم کرد و تو آغوش خودش فشرد و مثل بچه ای بی پناه که مادرشو به آغوش میکشه تو بغلم بغضش شکست و گریه کرد. انقدر سوزناک گریه میکرد که اشکمو در آورد. کجا رفته اون اتابک خانی که به مغرور بودن شهرت داشت؟ موهاش رو نوازش کردم و پشت سر هم چند بار روی موهاش رو بوسیدم. خودمم نمیدونستم بعد اون همه دلخوری که ازش داشتم چجوری احساساتم فوران کرد، فقط میدونستم الان باید بابامو آرومش کنم. حدود ربع ساعت گذشت و من که تا دیدم آروم نمیشه ،سعی کردم با حرفام آرومش کنم. حرفایی که بعد مرگ مامان تو تنهاییام برای پدر خیالیم تو تصوراتم میگفتم و بهش عشق می ورزیدم‌.
گفتم: بابایی جونم الهی غزل فدات بشه، آروم باش. آخه چیشده که اینجوری شدی قربونت برم من؟ اصلا هر چی شما بگی از خونه بیرون نمیرم! فقط توروخدا اینجوری نکن .
با حرفام به جای اینکه آروم شه بدتر صدای گریش اوج گرفت و میون هق هق های مردونش یه حرفای مبهم میزد دقت که کردم متوجه شدم که میگفت:
_ببخشید‌… ببخشید که پدر خوبی برات نبودم… ببخشید که نتونستم از تک دخترم مراقبت کنم… ببخشید ناز بابا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ستایش

دهه هشتادیم و هناس مستر اولین قلممه.. رشته ام تجربیه اما این مانع از علاقه من به نوشتن نمیشه.. هناس مستر مافیایی هستش و رمان بعدی ممکنه سبک سلطنتی باشه.. ممنونم از همراهان عزیز
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
1 سال قبل

پارت جالبی بود کنجکاو ادامش هستم
خسته نباشی عزیز♥️

لیلا ✍️
1 سال قبل

وای چه غمگین بود دلم براشون سوخت😭🤒 قشنگ مینویسی👌🏻 سری به رمان منم بزن سقوط

Narges Banoo
1 سال قبل

ینی هر هفته یدونه پارت؟
نمیشه بیشتر باشه ؟

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  ستایش
1 سال قبل

خیلی خوب میشه👈🏻👉🏻

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
1 سال قبل

خسته نباشی قشنگ بود🙂🤍

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x