نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان غرامت

غرامت پارت 4

4.7
(28)

***
نمی‌دآنم دقیق چقدر می‌گذرد، ولی دیگر صوت قرآن از خانه عمو قاسم نمی‌آید انگار هفتم میثاقم هم گذشته!
در این روز ها فقد تنها دل خوشیم این بود که عمو مرتضی با دوز و کلک حسن و حسین را در خانه ای زندانی کرده بود!
البته گویا فقط حسن زندانی بود، عمو مرتضی میگفت عمو حسینم قبول کرده که قایم شود..
همین مرا نگرآن می‌کرد یک چیزی اینجا می‌لنگید عمو حسین را چیزی اذیت می‌کند که ترس روبه رو شدنش را دارد!
سمیرا هم به خانه عمه‌یمان در کرج بود.
و چیزی که مرا آزار می‌داد رفت و آمدهای طایفه قاسم مخصوصا مالک و مهران هر روز کارشان رجز خوانی بود!
با کوبیده شدن در نگاهم به پنجره کشیده شد،
بازهم مالک با لباسان سیاه و موهای پریشان بود!
اینبار کمی فرق داشت، مهتاب حیاط را جارو می‌زد
هرباری که او میآمد هیچکداممان را نمی‌دید!

-خجالت بکش تو این خونه زنه..

مالک آشکارا نگاهش را معطوف جای دیگر کرد، مهتاب چادرش را که روی بند انداخته بود را به کمر بست.

-به اون شوهر بی‌ناموست بگو از تو سوراخ موش‌اش دربیاد من و حرصی تر نکنه!

مهتاب سکوت کرد و او نگاهش روی مهتاب نشست و نیش زبانش تیز

-بی‌ناموسن تخم ندارن سرخونه زندگی شون بشینند، زن و بچه شون امون خدا ول نکنند

مهتاب عصبی دستی برایش تکان داد و غرید:
درست صحبت کن.

او پوزخند زنان چوب محکم دستانش را چرخاند.

-عه برخورد بهت، شوهر و برادر شوهرت تخم ندارن حرومیا

دستانم مشت شد و صورتم سخت، بجای من مهتاب جوابش را داد:
خجالت بکش!

ولی این جواب دادن ها فقد او را تغزیه می‌کرد برای شیر شدن، نیم خیز شدم و با نگاه سرسری به سر و وضعم پا تند کردم سمت در خانه…
آب دهنم را قورت دادم و گذاشتم آن رگ منقبض گردنم که بی‌شباهت به عمویم نبود کار خودش را بکند!
پا در آستانه خانه که پرده‌هآی‌اش کنار و داخل خانه هویدآ بود گذاشتم، مالک پوزخند زنان با تفریح به صورت سرخ مهتاب می‌نگریست، صدایم را به قول عزیز بر سرم انداختم.

-نه زن عمو اینا خجالت کشیدن یاد داشتن، مثل ترسو ها هر روز صبح به خونه ای که می‌دونند توش مرد نیست هشم نمی‌کشیدن، جالبه بی ناموسم الفاظیه که به ما میده!

جاخوردن مهتاب را خوب به چشم می‌بینم، می‌ترسم به مالک نگاه کنم، ولی وقتی حرف هایم بیرون میریزد حماقتم سراغم می‌آید در چشم های گنگ‌اش خیره می‌شوم، مات شده!
از بی‌حرکتی‌اش استفاده می‌کنم، قدمی برمی‌دارم و بیشتر سینه سپر می‌کنم..

-با اون چوب ادعای مردونگیت میشه؟برو یک چوبم برا من بیار فک کنم عمومم،
مردِ دعوای دست خالی بیا!

گنگی نگاهش به آنی جای‌اش را به حرص و نفرت می‌دهد، نفرتش نفوذ می کند به من ولی وقتی من به سیم آخر بزنم هیچی مرا نمی‌ترسآند!

-شیرشدی؟به کدوم عمو حرومیت تکیه کردی برام شاخ و شونه می‌کشی؟

دندان هایم را برهم فشردم!

-آره راست میگی من جرعت داشتم بدون هیچ پشتی ترسو بودنت زدم توسرت
نه مثل تو با چماق و چاقو به خونه‌ای حمله کنم که مرد توش نیست!

انگار خوب حرصی می‌شود که چوب را در دستش می‌چرخآند، در کنج قاب چشمانم مهتاب ترسیده چشم و ابرو برآیم می‌آید..

-تو بگ عموهات از سوراخ دربیان یجوری تخم داشتن براشون نشون بودم
دست و پاشون برات پرچم می‌کنم از این به بعد به اون پشت‌ات گرم باشه!

یک تای ابروم انداختم بالا

-مشکل تو همینجاست عرضه سر کشتن عموهای بی گناهم نیست، قاتل داداشت مگ اونان
عرضه داری برو خدا رو بیار پایین بگ سجاد و برگردون بعد بکشش!

قشنگ دندان های‌اش که بر روی هم کشیده می‌شد از این فاصله دیده می‌شد..

-مثل حسنی حیف که زنی وگرنه تو رو برا عموهات دار میزدم!

پوزخندی زدم:
مشکل منم همینه حیف که زنم
وگرنه هر خری سر راه نمی‌رسید عرعر کنه!

می‌دآنستم که چقدر تحمل کرده، عصبانیتش را با مشتی محکم بر روی در خآلی می‌کند و آخر نیش کلامش مرا می‌لرزاند.

-اینارو سر عموهات خالی می‌کنم.

می‌رود و مهتاب در را سریع می‌بند و نگاهش را به من می‌دهد..
منی که با حرف آخرش تمام شجاعتم دود شده!
بدن لرزانم با تکیه به در بر روز زمین می‌نشیند.
مهتاب همانطور که طایفه قاسم را فوش می‌دهد کنارم می‌شیند.

-یامور این مالک بود هیچی نگفت ولی مهران چهارتا حرف زشت بارت می‌کرد که دیگه تا آخر عمر نتونی از خونه دربیای احتیاط کن یکبارکی افسار پاره نکن!

پاهایم راجمع می‌کنم سرم را روی پاهایم می‌گذارم آرام می‌نآلم:
حالا که مالک بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
1 سال قبل

عجب دختر سرتقیه خوشم اومد ازش هم ترسوهم زبون دراز عالی بودخسته نباشی نویسنده

sety ღ
1 سال قبل

ازالان دلم واس دختره میسوزه😂🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

چند سالته؟؟😁
من خیلی کنجکاوم

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

منم18😁

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

ستایش هستم 😁
بله 🤦‍♀️ 😂
یعنی انقدر که من امسال رمان خوندمو فیلم دیدم هیچ سال دیگه ای همچین کارایی نکردم 😂
اسم خودت چیه؟؟ الماس😂؟؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط sety ღ
sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

کی نهایی رو خراب نکرده؟؟😂😂
مثلا از اول سال دارم میخونم ولی مثلا😂😂🤦‍♀️
الان تو اتاقمم اهل خانه فکر میکنن مشغول تست زدنم😂🤦‍♀️
خودت حساب کن چقدر آمادم😂

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

من مهندس میشم😂😂
کدوم شهری؟

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

ریاضی😁

sety ღ
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

همچنین❤😘

لیکاوای قدیم آنتونی جدید
لیکاوای قدیم آنتونی جدید
1 سال قبل

آفرین یامور👏👏👏

Aida
Aida
1 سال قبل

چه دختر باحالیه خوشم اومد 👏
واقعا برعکس بقیه رمانا که شخصیت دخترو تو سری خور نشون میدن و خوردش میکنن از این یکی واقعا خوشم اومد 😁

Aida ♡
Aida ♡
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

هعییی ای کاش همه دخترا مثل یامور بودن ولی اینقدری ک بعضی دخترا از خودشون در برار دیگران ضعف نشون میدن منی که خودم دخترم حالم بد میشه از این ضعف 🫤😔🙁

Aida ♡
Aida ♡
پاسخ به  الماس شرق
1 سال قبل

اوهوم موافقم دقیقا نود درصد رمانا دخترا مظلومن و کتک میخورن
من تا حالا رمانی ندیدم که دختره توش کتک بزنه نه ک بخوره

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Aida ♡
دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x